پنج شنبه 30 فروردین 1403

   
 
 پرسشهای متداول  •  جستجو  •  لیست اعضا  •  گروههای کاربران   •  مدیران سایت  •  مشخصات فردی  •  درجات  •  پیامهای خصوصی


فهرست انجمن‌ها » داستان و نوشته های زیبا » قصه های خوب برای بچه های گل

ارسال موضوع جدید  پاسخ دادن به این موضوع   تشکر کردن از تاپیک
 قصه های خوب برای بچه های گل « مشاهده موضوع قبلی :: مشاهده موضوع بعدی » 
نویسنده پیام
Aliabadi
پستتاریخ: سه‌شنبه 25 شهریور 1393 - 16:15    عنوان: قصه های خوب برای بچه های گل پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

مدیر انجمن
مدیر انجمن

عضو شده در: 30 بهمن 1388
پست: 2274

blank.gif


امتياز: 60455

قصه های خوب برای بچه های گل

بنام خداوند بخشنده مهربان

تمرین روخوانی متون پارسی برای کودکان .


قصه :خانه آباد کن، دل شاد کن

برگ گل قصه می گفت. قصه کی را ؟ قصه دختر یکی یکدانه را می گفت .
پیرزنی بود که یک دختر داشت . پیرزن تمیز و مرتب بود ، اما دختر سر به هوا بود ودل به کار نمی داد و هیچ کاری را به آخر نمیرساند. مدتی بود که دختر به خانه بخت رفته بود و پیرزن از او بی خبر بود . یک روز با خودش گفت> بروم و ببینم دخترم چه میکند؟
پیرزن یک جفت جوراب برای دامادش و یک شال برای دخترش بافت کمی هم کلوچه درست کرد و راه افتاد. رفت و رفت تا به خانه دختر رسید. دید درباز است و کسی توی خانه نیست. از لانه مرغ و خروسها سروصدا می امد. پیرزن رفت ببیند په خبر است . دید مرغ و خروسها دانه ندارند. پیرزن از مرغ و خروسها پرسید . دخترم کجا رفته؟
مرغ و خروسها گفند >رفته خانه همسایه ، گل بکوید و گل بشنوند .
پیرزن ین طرف و آن طرف را نگاه کرد. یک کیسه کثیف پیدا کرد. کمی دانه توی کیسه بود. خوب که به کیسه نگاه کرد، آن را شناخت.
آهی کشید وگفت > یک روز پیراهن من بودی ، یک روز یک کیسه قشنگ بودی ، حالا به این روز افتادی . گناه دخترم را به من ببخش.
برای مرغ و خروسها دانه ریخت. کیسه را شست و پراز دانه کرد و سرحایش گذاشت وقتی از لانه مرغ و خروسها بیرون آمد ، چشمش به باغچه افتاد. توی باغچه سبزی کاشته بودند ، اما خشک خشک بود.
پیرزن با ناراختی گفت> اگر دخترم می دانست که شما سبزی هاچقدر زحمت کشیده اید تا از خاک سردرآورده اید ، نمی گذاشت تشنه بمانید. گناه دخترم را به من ببخشید.
پیرزن باغچه را آب داد. جوراب و شال و کلوپه را لب طاقچه گذاشت و به خانه برگشت. از آن طرف دختر به خانه آمد دید ، باغچه سیراب است ، ظرف دانه مرغ و خروس ها پراست وکیسه دانه هاشسته و تمیز.
دخترازباغچه پرسید> کی به تو آب داده ؟
باغچه گفت > خانه آباد کن ، دل شاد کن.
دختر جوراب و شال و کلوچه را که لب طاقچه دید ، همه چیز را فهمید.زد روی دستش و باخود گفت > چه کنم ؟ چه کار کنم؟
مادرش پیغام فرستاد> هروقت گوشت شنید و چشمت دید ، می آیم و می مانم.
یک ماه گذشت، دوماه گذشت. پیرزن باز هوای دیدن دخترش را کرد. کمی نخود و کشمش و آلوچه برداشت و راه افتاد. وقتی به خانه دختر رسید، باز هم در باز بود رفت تو. ظرف دانه مرغ و خروسها پراز دانه است. خاک باغچه نمدار بود.کیسه دانه هم تمیز بود. پیرزن خوشحال شد. رفت توی اتاق بنشیند و نفسی تازه کند که دید یک سطل پرازشیر گوشه اتاق است.
پیرزن از سطل شیر پرسید> دخترم کجا رفته؟
سطل شیر گفت > رفته خانه همسایه گل بگوید و گل بشنود.
پیرزن آهی کشید وگفت > اگر دخترم می دانست چه نعمتی هستی . تورا نمی گذاشت برود. گناه دخترم را ببخش .
پیرزن از شیر ،ماست و پنیر درست کرد و رفت سرچاه سطل را بشوید که قرقر شنید . خوب که گوش کرد ، فهمید درخت سیب ناله می کند. شاخه های درخت از سنگینی سیبها خم شده بودند، امروز و فردا بود که بشکنند.
پیرزن گفت > اگر دخترم میدانست چه بارسنگینی داری ، بارت را سبک می کرد. گناه دخترم را به من ببخش.
پیرزن سطل را شست و سیبها را چید و توی آن ریخت. نخود و کشمش و آلوچه را لب طاقچه گذاشت و به خانه برگشت.
دختر به خانه آمد ، دید از سطل شیر خبری نیست، اما یک کاسه ماست و یک قالب پنیر توی آشپزخانه بود پرسید> کی شما را درست کرده؟
ماست و پنیز گفتند > خانه آبادکن ، دل شادکن؟
دختر توی حیاط رفت. دید سیبها ی درخت را چیده اند و توی سطل شیر ریخته اند. از درخت سیب پرسید > کی سیب هایت راچیده؟
درخت گفت > خانه آبادکن ، دل شادکن.
دختر نخود وکشمش و آلوچه را که لب طاقچه دید همه چیز را فهمید . ای ووای کرد و با خودش گفت چه کار کنم؟ باز هم برای مادرش پیغام فرستاد. خانه ام را آباد کردی ، چرا نماندی دلم را شاد کنی.
پیرزن این بار هم پیغام فرستاد > هر وقت چشمت دید و گوشت شنید ، می آیم و می دانم.
مدتی گذشت پیرزن که برای دخترش دلتنگ شده بود. راه افتاد و به خانه او رفت. بازهم در باز بود. رفت تو از تنور صدای جرق جرق می آمد. هیزمها توی تنور می سوختند و خمیرها زیر پارچه مانده بودند. پیرزن از هیزمها پرسید > دخترم کجا رفته؟
تنور گفت > رفته خانه همسایه گل بگوید و گل بشنود.
پیرزن گفت> اگر دخترم می دانست هیزم شکن با چه زحمتی هیزمها را خرد می کند و به خانه می آورد، نمی گذاشت شما بسوزید و از بین بروید. گناه دخترم را به من ببخشید.
پیرزن آستین ها را بالا زد و نانها را پخت و تنوررا خاموش کرد. دستمالش را لب طاقچه گذاشت و به خانه برگشت.
وقتی دختر به خانه آمد. دید نانها پخته شده اند و تنور خاموش است.
از تنور پرسید > کی نان ها را پخته؟
تنوز گفت > خانه آباد کن ، دل شاد کن.
دختر لب طاقچه را نگاه کرد و گوش کرد ، چیزی ندید و نشنید.
تا اینکه یک روزچشمش به پرده اتاق افتاد و دید پرده پاره است. رفت نخ و سوزن بیاورد، پرده را بدوزد. سوزن را پیدا نکرد. گشت و گشت بالاخره نخ و سوزن را زیر دیگ مسی پیدا کرد. پرده را دوخت. برای نخ و سوزن هم یک کیسه دوخت وقتی می خواست کیسه را توی صندوق بگذارد ، دید صنوق آن قدر به هم ریخته است که نگو و نپرس.صندوق را مرتب کردو کیسه نخ و سوزن را توی آن جا داد. اما در صندوق را که بست دید ،چفت درصندوق شکسته است وتلق تلق صدا می کند. آن را هم درست کرد. کم کم خانه دختر مرتب و تمیز شد.
یک روز ، دختر توی خانه کار می کرد که صدای در را شنید در را باز کرد، مادرش بود.
پیرزن آمد تو. این طرف را نگاه کرد، آن طرف را نگاه کرد، چیزی ندید و گله ای هم نشنید. با خوشحالی گفت> حالا که دل به خانه بستی و خانه را آباد کردی و دلم را شاد کردی ، می مانم.
پیرزن بعد از چند روزی که پیش دخترش ماند با خیال راحت به خانه برگشت.

نقل قول:
منبع قصه : کتاب قصه نویسی و قصه گوی ، نویسنده محمد حسین شوکت فدائی ، ناشر موسئسه فرهنگی هنری بشیر علم و ادب، ادرس میدان فردوسی .جنب بانک رفاه .پلاک 848طبقه سوم شرقی .تهران


هنر و ادبیات کودکان

---------------------------
تمرین زبان پارسی به کمک قصه های خوب با کمک والدین و همکاری کودکان دبستانی.
تمرین کلامی و تمرین نوشتاری.

1. چه کلماتی در قصه دیده میشود ، دورش رابا مداد رنگی خط بکشید ، چه کلماتی در قصه نبودند زیرش خط نارنجی بکشید؟
2. معنی کلمات را تعریف کنید و جلو کلماتی که برای اشیاء استفاده میشود با مداد رنگی یک ضربدر بزنید،، شکل اشیاء جلو کلمات با مداد رنگی بکشید.
3. معنی کلماتی را که نمیدانید ، زیرش با مداد رنگی خط آبی کشیده و از والدینتان بپرسید.
4. تمرین روخوانی
والدین محترم میتوانند یک بار شمرده وواضح متن قصه را برای فرزند خود روخوانی کنند . بعد از فرزند خود بخواهند متن قصه را بزبان ساده تعریف کند. تعریف بسیار ساده وخلاصه از زبان کودکان به تقویت قوه گویایی وسرعت فکر کردن شان کمک می کند.
5. تمرین درک معانی و دیکته.
والدین محترم میتوانند از فرزند خود بخواهند یک بار از روی متن قصه رونویسی کرده و درحین رونویسی از روی قصه جلو هر صحنه قصه را با یک نقاشی به دلخواه خودش کامل کند. بعد از اول تا اخر صحنه های قصه را شماره بزند.

روش درست کردن تئاتر کودکانه از متن قصه ها.
نوع تئاتر: کمدی و صحنه های خنده دار
- بصری : با لباسهای رنگی و جالب . صحنه خانه و حیاط شلخته و بی نظم ، صحنه خانه و حیاط مرتب .
- سمعی : همراه با موزیک روستایی و محلی و صداهای مخصوص حیوانات و اشیاء بوسیله بازیگران صحنه ها ، بطور مثال صدای مرغ و خروس ها ، صدای دیگ مسی و در صندوقچه، یا تکان خوردن برگهای سبزی های گوناگون. یا صدای تکاندن درخت سیب ویا صدای ریختن دانه های سیب روی زمین یا سطل.

6. کودکان با دوستان همبازی خود میتوانند این قصه را تبدیل به یک تئاتر بسیار جالبی کرده ویک تئاترخانگی از آن درست کنند و نقش ها را بین خود تقسیم کنند.
( نقش ها > برگ گل سراینده این قصه ، پیرزن ، دختر سربه هوایش ، مرغ و خروس ها ،صحنه خانه همسایه و گل گفتن و گل شنیدن...... دختر سربه هوا ، کیسه دانه ها ، باغچه سبزیجات و صحنه رشد و بالا آمدن دانه های سبزی ، خورشیدی که ان بالا می تابد ، جوراب و شال و کلوچه ها که دور و بر طاقچه برای خود میچرخند،نخود و کشمش و آلوچه ، سطل شیر، شیر و ماست و پنیر، درخت سیب و دانه های سیب خوش رنگش، تنور سرخ و آتشین ، کنده خمیرها ، هیزم ها ، پرده اطاق ، نخ و سوزن ، دیگ مسی ، صندوق وسایل. ( تمرین صداها )

6. تمرین دیکته نویسی ، دسته بندی لغات به چند دسته ساده و قابل درک.
ازمجموعه لغات زیر میتوان برای متن دیکته نویسی استفاده کنید.

7. مشاغل توی قصه را برای بچه ها تعریف کنید.
کشاورزی : چطور در حیاط باغچه سبزی بکاریم؟
باغداری: چگونه نهال میوه بکاریم؟
میوه چینی وتهیه بذر: با میوه ها چه نوع مربایی میتوانیم تولید کنیم؟ چطور توی منزل بذرتهیه کنیم.در فصل بهار با فرزندانتان به روستایی سفرکرده و مزارع و باغها را از نردیک نشانشان بدهید.

نانوایی و شیرینی پزی : روش درست کردن کلوچه ونان های شیرین
لبنیات سازی: چطور ماست و پنیر درست کنیم ؟
مرغداری وتولید تخم مرغ و دامداری : یک تخم مرغ چگونه به یک جوجه تبدیل میشود؟
صنایع دستی : بافندگی و خیاطی تولید جوراب ودوختن کیسه. روشهای ساده بافندگی و خیاطی و تهیه کاردستی برای کودکان. روش درست کردن کیف مداد رنگی و لوازم تحریر مدرسه.

8. شخصیت پیره زن : کشاورزو ،باغدار، لبنیات ساز ، نانوایی وکلوچه پزی ، مرغدار نمونه و موفق که با عادت های مثبت مانند نظم و ترتیب و دقت میتواند ثروت و خدمات زیادی برای خانواده اش تولید کند. درعین حال مادر مهربانی است که به فرزندش درس زندگی میدهد و به او کارهای مفید یاد میاموزد.
9. تشابه مرتب کردن خانه و مزرعه و باغ مانند مرتب کردن کیف و کتاب ها قبل از رفتن به مدرسه است، مرتب کردن قفسه اسباب بازی های توی اطاق درطول هفته.

9. اتلاف وقت در خانه همسایه در قصه بالا شبیه تصویر امروزی ، نگاه کردن بیش از حد به تلویزیون ،بازی های کامپیوتری زیاد و استفاده بی هدف و اتلاف وقت با اینترنت در زندگی روزانه برای بچه هاست. این عادت های وافراط ها کودکان رابه مصرف کننده تبدیل میکند، دیگر وقتی برای فعالیت خلاق هنری ، حرفه ای و ادبی برای کودکان باقی نمی ماند. درحالی که قصه های وفعالیت های هنری خلاق ، ورزش کانالی برای فعالیت خلاقانه و هنری کودکان و درک مفاهیم عمیق و زیبای زندگی و تقویت رشد توانایی ها درکودکان است.

-------------------

تمرین دیکته نویسی همراه با نقاشی آنها.
لغات:
برگ گل
دختر یکی یکدانه
پیره زن تمیز و مرتب
دختر سربه هوا
کاری را به آخر نرساندن ( کارها را نیمه تمام رها کردن)
کاری را به آخر رساندن
جوراب بافی : صنایع دستی
شال بافی : صنایع دستی
لانه مرغ و خروس ها
دانه ریختن برای مرغ و خروس ها> غذا دادن به حیوانات اهلی
ظرف دانه ها
خانه همسایه
گل گفتن و گل شنیدن
کیسه : دوزندگی
پیراهن قشنگ
کیسه قشنگ
باغچه
سبزی کاری
آبیاری سبزیجات
تشنه ماندن
باغچه و گلدان را آب دادن
طاقچه :امروزه قفسه کار طاقچه را انجام میدهد.
چشمت دید
گوشت شنید
هوای کسی را کردن
نخود و کشمش وآلوچه
ظرف دانه
باغچه نمدار
گلخانه
از روی ندامت و احساس گناه روی دست خود زدن
سطل پراز شیر
ماست و پنیر
درخت سیب
دانه های سیب
کاسه ماست
قالب پنیر
تنور
خمیر نان
هیزم
هیزم شکن
نان پختن
خاموش کردن تنور و آتش
پرده اطاق
نخ و سوزن
دیگ مسی
صندوق
کیسه نخ وسوزن
دل به خانه بستن
دل به کار بستن
دل به درس بستن
خیال راحت داشتن
خانه


مولف


این مطلب آخرین بار توسط Aliabadi در یکشنبه 7 دی 1393 - 10:58 ، و در مجموع 1 بار ویرایش شده است.
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی [وضعيت كاربر:آفلاین]
تشکرها از این تاپیک
Aliabadi از این تاپیک تشکر میکنم 
Aliabadi
پستتاریخ: جمعه 28 شهریور 1393 - 07:51    عنوان: پس کی؟ پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

مدیر انجمن
مدیر انجمن

عضو شده در: 30 بهمن 1388
پست: 2274

blank.gif


امتياز: 60455

بنام خداوند بخشنده مهربان

ص 40 تا ص43


پس کی؟

یکی بود یک نبود. دهقانی بود پرکار. اما سهل انگار.کار دیروزش مال امروز بود و کار امروزش مال فردا.
روزی از روزها دهقان تبرش را برداشت ورفت هیزم بشکند، اما یکی دو تکه هیزم بیشتر نشکسته بود که تبرش شکست. دسته تبر دو تکه شد و خود تبر چهار تکه شد. همسسرش را صدا کرد و گفت : بیا که تبر شکست.
همسر دهقان آهی کشید و پرسید> امروز تبر را شکستی ، کی آن را درست می کنی ؟
دهقان گفت: فردا ، پس فردا. حالا برو تبر همسایه را بگیر.
همسر دهقان گفت :اگر تبر همسایه را هم بشکنی ،چی ؟
دهقان گفت: آهسته می زنم ، نشکند.
همسر دهقان گفت> می شکند.
دهقان گفت : بی تبر که نمی شود ، تبر نباشد ، هیزم نیست ، هیزم نباشد آتش نیست ، آتش نباشد ، گرما نیست ، غذا نیست.
همسر دهقان آهی کشید و رفت خانه همسایه وگفت > تبرمان شکسته ، دست و بالمان را بسته. تبر نباشد ، هیزم نیست ، هیزم نباشد ، آتش نیست ، آتش نباشد ، گرما نیست.
همسایه مهربان بود. حرفهای همسر دهقان را که شنید ، تبر را داد. همسر دهقان تبر را به خانه آورد. دهقان که هیزمها را شکست ، تبر راپس دادند.
چند روز بعد هیزم تمام شد. دهقان دوباره گفت> برو ، تبر همسایه رابگیر.
همسر دهقان گفت:تبر خودمان را درست کن.
دهقان گفت:باید به آهنگر بگویم ، برایمان تبر بسازد.
همسر دهقان گفت: خب ، بروبگو.
دهقان گفت: همین امروز و فردا می روم.
همسردهقان گفت: همین الان برو.
دهقان فریاد زد:الان هم که بروم ، باز هم تبرنداریم ، تبر نباشد ،هیزم نیست ، هیزم نباشد ،آتش نیست ، آتش نباشد ، گرما نیست ، غذا نیست.
همسر دهقان خجالت کشید خودش برود ، یک تکه از پنیری که تازه درست کرده بود، گذاشت لای نانی که تازه پخته بود و آن رابه دخترش داد وگفت> این را به همسایه بده و تبرشان را بگیر و بیاور.
دخترک که به خانه همسایه رفت. همسایه دستش به کار بود. تبر کنار دیوار بود. دخترک گفت : نان و پنیر را آوردم ، تبرتان را بردم.
همسایه گفت:نان و پنیر از خودتان ، تبرمی دهم بهتان.
دخترک تبررا برداشت و به خانه آورد. دهقان هیزمها را شکست. همسر دهقان خواست تبررا پس بدهد که دهقان گفت> بگدار یک روز دیگر هم تبرپیش ما باشد تابروم جنگل هیزم بیاورم.
یک روز شد دوروز شد. بعد از دوروز همسردهقان رفت و تبررا پس داد.
روز سوم باز دهقان گفت: تبر.
همسردهقان گفت: به آهنگر گفتی برایمان تبردرست کند.
دهقان آهی کشید و گفت : نه همین فردا می روم.
همسردهقان گفت : همین امروز برو.
دهقان گفت> امروز دیراست، فردا می روم ، حالا برو تبررا بگیر. تبر نباشد ، هیزم نیست ،هیزم نیست ، آتش نیست ، آتش نباشد ، غذا نیست.
همسر دهقان دلخور و ناراضی یک کاسه ازشیری که تازه دوشیده بود و یک کاسه از سرشیری که تازه از شیر گرفته بود . داد دست پسرش وگفت > اینها را به همسایه بده و تبر را بگیر و بیاور.
پسر که رفت. همسایه دستش به کار بود تبر هم گوشه دیوار بود.
پسرگفت> شیر و سرشیر آوردم ، تبرتان را بردم.
همسایه گفت شیر و سرشیر از خودتان. تبررا می دهم بهتان.
سپر تبر را به خانه آورد. دهقان هیرم ها را شکست و گفت : اگر می خواهی تبرمان درست شود بگذار یک روزدیگر هم تبر پیش ما بماند.
یک روز شد دوروز شد. دوروز شد چهارروز . روز پنجم همسایه آمد. دنبال تبرش. همسر دهقان با خجالت تبرراداد و به شوهرش گفت> اگرقرار بود سنگ آهن از کوه بکنیم و تبر درست کنیم ، تاحالا صاحب تبرنو شده بودیم.
یک هفته گذشت. دهقان دیگر نگفت تبر، اما وقتی همسر دهقان دید هیزمشان تمام شده است ، حصیری را که تازه بافته بود به پسر کوچکش داد وگفت : این را برای همسایه ببر و تبرشان را بگیر.
پسرک به خانه همسایه رفت. همسایه دستش به کار بود. تبر کنار دیوار بود.
پسرک گفت: فرش حصیر آوردم. تبرتان را بردم.
همسایه بلند بلند گفت: نان و پنیر ، شیر و سرشیر ، فرش و حصیر از خودتان ، تبررا می دهیم بهتان. اما خودتان می دانید تبر نباشد،هیزم نیست، هیزم نباشد ، آتش نیست ، گرما نباشد ، غذا نیست. پس تبر را زودتر برایمان بیاورید.
دهقان که توی حیاط بود. حرفهای همسایه را شنید و خجالت کشید ، آما نه آن قدر که برود و تبر را درست کند. چند روز بعد تا دهقان گفت تبر می خواهیم ،همسر دهقان گفت: تبر همسایه را دزد برد. چه قدر درخانه مردم را بزنیم؟ یا با تبرخودمان هیزم بشکن یا اصلا هیزم نمی خواهیم.

دهقان به دخترش نگاه کرد. دخترگفت : تبراز خودمان. هیزم از خودمان. آتش از انبار خودمان......
دهقان دیگر چیزی نگفت . شالش را بست. گیوه اش را پاکرد و به طرف آهنگری راه افتاد و زیرلب گفت:تبراز خودمان ، هیزم از خودمان ،آتش انبار از خودمان............
ص 55 تا ص58
نقل قول:


منبع قصه :
از کتاب : قصه نویسی و قصه گویی ، نویسنده محمد حسین شوکت فدائی، ناشر موسئسه فرهنگی هنری بسیر علم و ادب، نوبت چاپ اول پائیز 1382
آدرس:تهران ، میدان فردوسی ،جنب بانک رفاه ، پلاک 848 طبقه سوم شرقی.


شخصیت های قصه:
1. زن دهقان
واقع بین ، با انصاف ، فعال و اهل کار ، قادر به گرفتن تصمیم، توانایی مدیریت شرایط و مشکلات زندگی راداراست ، کار امروز را به فردا حواله نمی کند، حد و مرزها را خوب می شناسد. روابط اجتماعی و ارتباطی مناسبی با در و همسایه دارد. به نیازهای خانواده و همسایه اش به موقع عکس العمل نشان میدهد.
از سهل انگار و کار را به فردا انداختن خوشش نمیاید. می تواند خوب تقسیم کار کند و به فرزندانش نقش هایی را درزندگی روزانه محول کند تا روش معاشرت وبرخورد با مردم را تمرین کنند.
توانایی های شغلی و کاری اش :
پختن نان ، توانایی ساختن لبنیات ، حصیر بافی ، توانمندی های ارتباط با مردم.

2. مرد دهقان: وقتی مشکلی ایجاد میشود ، قادر نیست تصمیم بگیرد وتصمیم هایش را عملی کند.وظایف خود را بعنوان پدر و همسر و نا ن آور خانواده به موقع انجام نمیدهد. به همسرش بدقولی کرده، به او وعده سرخرمن میدهد و یا بشکل کودکانه برای انجام ندادن وظایفش بهانه و دلیل تراشی می کند.در رفتاراجتماعی و مبادلات اجتماعی اش ضعف زیادی به چشم میخورد. بطور مثال، قصور کردن در رفتن نزد آهنگر و دادن سفارش ساخت تبر تازه. درست کردن یک مشکل اساسی یعنی نیازمندی به همسایه، باعث یک سلسله مشکلات زنجیری تازه ایی( کمبود) برای خانواده اش میشود. بخاطر رفتارهای نامناسب اش یعنی تنبلی وتوجه نکردن به اصول و قراردادهای اجتماعی ، باعث میشود که خانواده اش مرتب نیازمند همسایه شان شوند و تکرار مکرردرخواست تبر از خانه همسایه، همسرش را به ستوه میاوردو اسباب نارضایتی اورا فراهم میکند . همسرش از رفتارهای نابجای او یعنی بدقولی اش در مقابل همسایه خجالت زده میشود. مرد دهقان به نیازهای همسایه خود احترام نمی گذارد.

او نمیتواندخود را جای همسایه اش بگذارد و بفهمد که همسایه اش نیز به تبر برای تهیه هیزم و آتش به همان اندازه نیازدارد که او دارد. تنبلی مرد دهقان برایشان نوعی وابستگی معشیتی رخوتی را ایجاد میکند. درحالی که درگذشته این خانواده صاحب تبر خود بودند و نیازمند همسایه بنودند و کلی عزت نفس داشتند. با داشتن تبرراحت میتوانستند هر وقت نیاز دارند به جنگل رفته وهیزم خود را تهیه کنند. خوددهقان از این وضعیت ناراحت است ولی اقدامی برای درآوردن خار ازپایش نمی کند. وقتی دهقان می بیند که از همسایه کاری ساخته نیست وخانواده اش گرسنه هستند ، مجبور می شود که خودش برود تبر را بدهد درست کنند.

3.همسایه:
همسایه صبور و مهربان است ولی اشکالی که تو کارش هست ، دیر برای مرد دهقان حد و حدود ومرز میگذارد ودیر وظیفه دهقان را به او گوشزد میکند. بنابراین مرد دهقان نیازمند یکسری بازخورد ها از سوی همسایه ،همسرش و دخترش است ، تا به خود آید و وظایف اساسی اش را به موقع انجام داده وعادت بد یعنی بدقولی اش راکنار بگذارد. کارامروز را به فردا نیاندازد.

دختر دهقان :
دوستدار خودکفایی و عزت نفس. بهترین جمله را درآخر قصه به پدرش گوشزد میکند و او را متقاعد میسازد که خودکفایی بهترین روش زندگی است.

سئوالات
توانمندی های ارتباطی:

1. آیا وقتی کاری را به موقع نمیتوانید انجام دهید ، آیا به همسرتان شرایط و اوضاع احوال خود را توضیح میدهید ، آیا بعلت تاخیر خود معذرت خواهی میکنید یا نه ؟

عناصر توانمندی رفتارفردی و اجتماعی

نقل قول:
نظــم
قـدرت تصـمیم گـیری و تقویت اراده وشناختن اولویت ها در برنامه روزانه
پشـتكاردر انجام کارها ووظایف
اهـمـیت دادن به خانواده ورعایت حال آنها ، ایجاد محیط رضایت وتوجه به نیازهای اعضای خانواده
عـزت نفـس و خودکفا بودن ، زیر منت دیگران نبودن
تمـركز و انجام کارهای روزانه
درك رنج دیگران
توجـه به نیازهای خانواده
هـمدلی با همسر و کودکان
ایجاد آرامش و شادی در محیط خانواده


این مطلب آخرین بار توسط Aliabadi در یکشنبه 7 دی 1393 - 11:15 ، و در مجموع 1 بار ویرایش شده است.
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی [وضعيت كاربر:آفلاین]
Aliabadi
پستتاریخ: پنج‌شنبه 13 آذر 1393 - 11:53    عنوان: پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

مدیر انجمن
مدیر انجمن

عضو شده در: 30 بهمن 1388
پست: 2274

blank.gif


امتياز: 60455

بنام خداوند جان و خرد

نقل قول:
اسم کتاب: چهل قصه ، پژوهش و بازنویس؛ منوچهر کریم زاده،تابلوهای زنگی از بهزاد غریب پور، تهران طرح نو ،چاپ اول 1367
تهران ، خیابان خرمشهر (آپادانا) / خیابان نوبخت / کوچه دوازدهم / شماره 14


[color=red]قصه پسر تاجر


تاجر ثروتمندی بود که فقط یک بچه داشت و این بچه بسری بود خیلی نااهل و بی خیال. همیشه خدا دنبال کارهای بد می رفت و با کسانی رفاقت می کرد که نه به درد دنیا می خوردند و نه به درد آخرت. پدرش هرچه نصیحتش می کرد با رفقای ناباب راه نرو ، فایده نداشت. با این گوش می شنید وازآن گوش در می کرد.
تاجر خیلی غصه می خورد و مرتب می گفت این چسر بعد ازمن به خاک سیاه می نشیند. یک روز تاجر هزار اشرفی تو سقف اتاق قایم کرد ورفت به پسرش گفت "پسرجان !بعد از من اگر به فلاکت افتادی وروزگار آن قدر به تو تنگ گرفت که خواستی خودت را بکشی ، یک تکه طناب بردار برو تو فلان اتاق ،بند از به حلقه وسط سقف ، بعد برو روچارپایه ، طناب را ببند به گردنت و چارپایه را با پایت کنار بزن. این جور مردن از هر جور مردنی راحت تراست." پسر تاجر بنا کرد به حرف پدرش خندیدن . دردلش گفت: "پدرم دیوانه شده . مگر آدم عاقل خودش را می کشد که پدرم درس خودکشی به من می دهد؟" (ص 7 کتاب چهل قصه)
این گذشت و مدتی بعد تاجر از دنیا رفت . پسر تاجر شروع کرد به ولخرجی. پولی را که پدرش درطول یک عمر جمع کرده بود، درطول یک سال به بادفنا داد و افتاد به جان اسباب خانه . امروز قالی را فروخت ؛ فردا نالی را فروخت و یک مرتبه دید از اسباب خانه چیزی باقی نمانده و شروع کرد به فروختن کنیز و غلام . یک روز کاکا نوروز را فروخت وروز دیگر دده زعفران را و یک وقت دید درخانه اش نه چیز فروختنی پیدا میشود و نه چیز گروگذاشتنی.
پسر تاجر مانده بود از آن به بعد چه کند که رفقاش پیغام دادند " امشب در فالان باغ مهمان تو هستیم . سور و سات را جور کن وردا بیارآنجا."پاشد هرچه تو خانه گشت چیز قابلی پیدا نکرد که ببرد بفروشد. رفت پیش مادرش ، شروع کرد به گریه کردن و گفت " امشب باید مهمانی بدهم و آه در بساط ندارم که با ناله سودا کنم و آبرویم پیش دوست و دشمن برباد می رود." مادر دلش به حال پسر سوخت و آلنگوی طلایش را برد گرو گذاشت و پولش را داد خوردنی خرید و هرطوری بود سوروسات مهمانی پسرش را جور کرد و آنها را دبقچه ای بست و داد دست پسرش. پسر خوشحال شد . بقچه را ورداشت و به طرف باغی که رفقایش قرار گذاشته بودند راه افتاد. در بین راه خسته شد. بقچه را گذاشت زمین و رفت نشست زیر سایه درختی که خستگی در کند و باز به راه بیفتد. دراین موقع سگی به هوای غذا آمد سرکرد تو بقچه پسر تاجر سنگی انداخت طرف سگ. سگ از جاجست و بند بقچه افتاد به گردنش . پسر تا این را دید از جا پرید و سرگذاشت به دنبال سگ و آن قدر دوید که از نفس افتاد؛ ولی به سگ نرسید. باچشم گریان و دل بریان رفت پیش رفقاش وحال و حکایت را گفت. همه زدند زیر خنده ؛ پسررا دست انداختند وحرفش را باور نکردند. بعد هم رفتند غذا تهیه کردند. نشستند به عیش و نوش و پسر را به جرگه خودشان راه ندادند. (ص 8 کتاب چهل قصه)
اینجا بود که پسر تاجر به خود آمد. فهمید ثروت پدرش رابه پای چه کسانی ریخته و تصمیم گرفت خودش را بکشد و از این زندگی نکبتی خلاص شود که یک مرتبه یادش افتاد به وصیت پدرش که گفته بود اگر روزگار به تو تنگ گرفت و خواستی خودت را بکشی ، برو ازحلقه وسط فلان اتاق خودت را حلق آویز کن. پسردردلش گفت" درزندگی هیچ وقت به پند و اندرز پدرم گوش نکردم وضررش را چشیدم ؛ حالا چه عیب دارد به وصیتش عمل کنم که لاقل دران دنیا کمتر شرمنده باشم." برگشت خانه ، طناب وچارپایه ورداشت رفت تو همان اتاق وهمان طور که پدرش وصیت کرده بود ، رفت رو چارپایه ، طناب را از حلقه وسط سقف رد کرد ومحکم بست به گردنش و با پازد چارپایه را انداخت. دراین موقع ، حلقه ویک خشت از جاکنده شد. پسر افتاد کف اتاق و از سقف اشرفی ریخت به سرورویش. پسر تاجر تاچشمش افتاد به آن همه اشرفی فهمید پدرش چقدراورا دوست می داشت وازهمان اول می دانست پسرش به افلاس می افتد وکارش به خودکشی می کشد. پاشد اشرفی ها را جمع کرد ورفت پیش مادرش . دید مادرش زانوی غم بغل کرده و نشسته یک گوشه . پسر یک اشرفی داد به او وگفت: پاشو ! شام خوبی تهیه کن بخوریم.
مادرش خوشحال شد. گفت " این را ازکجا آورده ای؟" پسر گفت " بعد از آن همه ندانم کاری خدا می خواهد دوباره کارو بارمان را رو به راه کند؛ چون سرد و گرم روزگار را چشیده ام و از این به بعد می دانم چطور زندگی کنم ودوست و دشمن را از هم بشناسم."مادرش گفت " الهی شکر که عاقبت سرعقل آمدی . حالا بگو ببینم این اشرفی را ازکجا آورده ای و این حرفها را کی یادت داده."پسرگفت "این اشرفی را پدرم داده به من و این حرفها را هم پدرم یادم داده." (ص9 کتاب چهل قصه)
مادرش گفت" سربه سرم نگذار ، پدرت خیلی وقت است رحمت خدا رفته." پسر همه چیزرا برای مادرش تعریف کرد و قول داد زندگیشان را دوباره رو به راه کند و به صورت اول برگرداند. پسرتاجر صبح فردا راه افتاد هرچیزی را که فروخته بود پس گرفت آورد خانه. بعد رفت حجره پدرش را تروتمیز کرد و مشغول تجارت شد.رفقای پسر وقتی فهمیدند زندگی اوروبه راه شده ، بازآمدند دوروبرش راگرفتند. پسر تاجردوباره با آنها گرم گرفت ویک روز همه شان را به نهار دعوت کرد و قرارگذاشتند به همان باغ قبلی بروند. روزمهمانی ،پسر تاجر دست خالی به باغ رفت وگفت" رفقا امروز آشپز ما مشغول گوشت کوفتن بود و می خواست برای نهارمان کوفته درست کند که یک دفعه موش آمد وگوشت و گوشت کوب را برداشت وبرد. یکی گفت" ازاین اتفاقها زیاد می افتد !هفته پیش هم آشپز ما داشت گوشت می کوبید که موش آمد گوشت کوب و هرچیزی که آن دوروبربود ورداشت برد تو سوراخش." دیگری گفت" اینکه چیزی نیست ! همین چند روز پیش موش آمد تو آشپزخانه ما و هرچه دم دستش آمد ورداشت و بردآشپز خواست زرنگی کندوموش را بگیرد که موش یقه آن بیچاره را گرفت و کشان کشان بردش توسوراخ و هنوز که هنوز است از اوخبری نیست . حالا دیگر زنده است یا مرده ، خدا می داند." پسرتاجر این حرفها را که شنید ، گفت "پس چرا آن روز که من گفتم سگ بقچه ام را برد هیچ کدامتان باور نکردید و من را در جمع خودتان راه ندادید؟رفقای پسرجواب ندادند و بربر نگاهش کردند. پسرگفت " بله ! آن روز که من بیچاره بودم . حرف حقم را باور نکردید. (ص 10 کتاب چهل قصه)

اما امروز که مال و منالی به هم زده ام حرف دروغم را قبول کردید و برای دلخوشی من این همه دروغ شاخدار سرهم کردید. بی خود نیست که از قدیم ندیمها گفته اند
تاپول داری رفیقتم قربان بند کیفتم.
شما پندی به من دادید که تا روز قیامت فراموش نمی کنم."
بعد راهش را گرفت و رفت نشست توحجره اش و به قدری دل به کارداد که کارش بالا گرفت و ملک التجار شهر شد. (ص 11 کتاب چهل قصه)

منبع قصه کتاب چهل قصه ، پژوهش و بازنویس؛ منوچهر کریم زاده
---------------------------------

تجزیه و تحلیل قصه پسر تاجر:

شغل پدر: تاجر، خرید و فروش کالا از شهری به شهری یا از کشوری به کشوری ، عمده فروش، بطور مثال تاجر پارچه ، فرش ، چرم، طلا ، نقره ،غلات ، حبوبات ، عطر وصابون
تاجر شخصینی صبور و دوراندیشی است. دردرجه اول همسرش را و بعد پسرش را بسیار دوست دارد وبه همین دلیل دست به ابتکار خاص در مورد تربیت فرزندش بعد از مرگش میزند ، تا پسرش بعد از تجارب تلخ راه خرد را درپیش گرفته و پیشه پدری را با علاقه و قبول مسئولیت (درغیابش)بخوبی انجام دهد و با کسب درامد خوب زندگی راحتی را بعد از مرگ تاجر برای مادرش و خودش فراهم نماید. تاجربا این کار به پسرش درس زندگی میاموزد، تااو چشم هایش را بازکرده و با محک و امتحان دوستانش را انتخاب کند. تا او دوستانش را درصورت کسب شایستگی در آزمون های زندگی انتخاب وبه آنها اعتماد نماید.

مشکل تاجر: تک فرزندی، پسرش به راهنمایی و کمک های فکری پدرش اعتنایی ندارد وعمق انها را بعلت خامی درک نکرده .تاجرمیداند پسرش دوستان بی مایه ای را انتخاب کرده که عاشق بند کیف پولش هستند ودرروزهای سخت فقرو تنهایی به او پشت خواهند کرد.

نقش پدرومادر خردمند در تربیت کودکان: بعنوان یک راهنمای مدبر و معلم دانا ، مثل فلش و پیکان و علامت راهنما در جاده های پرپیچ وخم و شیب و تابداروتاریک زندگی هستند.
کودکان تک فرزند : دسته ای از این کودکان میتوانند دارای شخصیت خود محورشده ، ودردسته ای دیگر خصوصیاتی مانند خودخواهی، لجبازی تکبرو از خود راضی بودن بروز میکند( شاید بدلیل توجه های زیاد). برعکس دسته ای از این کودکان ، تک فرزند میتوانند بسیار منزوی و تنها وکمی افسرده وتنها باشند.

شخصیت پسر تاجر:
شخصیت مهرطلبی است که درواقع با پولش میخواهد به هر شکلی که شده دوستی ومحبت برای خودش بخرد . نیازاصلی او دریافت محبت و نوازش است.برای دریافت ان روش غلطی را انتخاب میکند ودراین راه وآرزویش همه ثروت ودارایی اش را به یکباره از دست میدهد. قوه کنترل ضعیفی روی خودش و نحوه خرج کردن پول دارد.به همین دلیل ولخرج است وهمه پول و ثروت ، دارایی موروثی اش را بسرعت برق و باد از دست میدهد. اودردنیای خواب وخیال زندگی میکند و واقع بین نیست. یک مصرف کننده کامل است ، وقت و مهارت خود را دراه یادگرفتن شغل و کار صرف نمی کند ، بلکه با پول پدردائم درپی لذت طلبی و خوشگذرانی است. به این واقعیت اشراق ندارد که ثروت پدرش روزی ته میکشد ولی معدن و کان هنر ، فن و حرفه همیشه درآمد افرین است و هرگز تا دم مرگ تمام شدنی نیست. درانتخاب دوستان اش ملاکی ندارد و با چشمهای بسته عمل میکند ، ساده اندیش است و براحتی به انها اعتماد میکند. با دوستان بی مایه ای که انتخاب میکند نه تنها ثروت ، سرمایه گرانقدرعمرو وقت اش را ازدست میدهد بلکه حرمت نفس اش را نیزدوستان بی مایه اش میشکنند و تحقیرش می کنند.

وقتی فقیر و بی پول میشود ، دوستانش به اوتوهین کرده وبه میان خود راهش نمی دهند ، پسر تاجرازرفتار و اعمال خود به ستوه میاید.اومی بیند، همه ثروت ومنبع درآمدش را از دست داده ، فقیر و تنها شده. بعد از این تجارب تلخ ، با ابتکار پدرش نجات میابد و میفهمد که پدرش خیلی دوستش داشته است.با این بینش درواقع سالم میشودو عادت بد مهرطلبی را کنار میگذارد و به واقعیت ها بیشتر توجه می کند.به مادرش رسیدگی می کند وشرایط زندگی مادرش وخودش را بهبود می بخشد.
از کارهای بد گذشته اش توبه میکند دیگر رفتارهای گذشته را تکرار نمیکند با بینش و خرد تازه ای قدر پول و سرمایه ای که پدرش بشکل اخرین سکه های اشرفی برایش گذاشته را بخوبی درک می کند. سعی میکند کلیه خطاهای پیشین خود را تصحیح نماید وبدنبال رونق بخشیدن به شغل تجارت باشد. شغل پدری اش را دنبال میکند. بدلیل پشتکار و تمرکز زیاد در شغل و حرفه اش موفقیت بسیار بدست میاورد و بعنوان ملک التجاردر میان مردم لقب می گیرد.

پس انداز کردن چرا مهم است؟

1. پس انداز کردن ،جمع کردن تدریجی پول مثل کاری است که دریک بانک انجام میشود. بعد ازاینکه پولها روی هم جمع شدند ، برای انجام کار مهمی که از قبل مد نظر است از ان استفاده میشود. به کودکان میاموزیم ، پس انداز کردن درواقع نوعی آموزش مدیریت مالی است. وقتی به مرور زمان درمدت طولانی این پولهای کم روی هم جمع میشوند، کودکان میتوانند ، ازآن برای کار بسیار مهم و مفیدی استفاده کنند. کودکان حس مسئولیت مالی را با این تمرین های به ظاهر ساده یاد میگیرند ، آنها یاد میگیرند در همه مراحل زندگی مراقب امور مالی خود باشند و با کم خوب زندگی کنند و با منبع مالی خوب بهتر و عالی تر.

چگونه پس انداز کردن را به کودکان بیاموزیم؟ برای اینکار والدین محترم میتوانند در روز تعطیل با همکاری فرزندتان یک قلک بسیار زیبا و ابتکاری با نقش های رنگی یا با نقش سنگهای درخشان ، سنگهای بلوری رنگی برجسته درست کنید وکنار محل خواب فرزندانتان قرار دهید تا او هر روز بتواند بخوبی آنرا تماشا کرده و از دیدن ان لذت ببرد. بطور مثال بایک توپ پلاستیکی به اندازه یک خربزه ، سطح انرا با تکه های براق رنگی با چسب دوقلو تزئین کرده بعد این توپ رنگی را روی صفحه چوبی متوسط صافی می چسبانید تا فرزند شما بتواند آن را براحتی در قفسه کتاب و یا روی میزکاررا قراردهد. درقسمت بالا با چاقوی تیزی به اندازه سه چهارسانتی متری برشی میدهید تابخوبی سکه و هرنوع اسکناسی را توی توپک قلکی انداخت. طرح روی توپ را با توجه به مطالب علمی و ذوقی و هنری فرزندتان میتواند انتخاب کند. بطور مثال جدول های علمی معروف ، نمودار درخت ژنتیک ، فرمول انشتین، مدارهای سیارات منظومه شمسی و خورشید وغیره میتواند برای طرح استفاده شود.
از این قلک ها فرزندتان میتواند درست کرده وبه مناسبت های گوناگون بعنوان هدیه به همکلاسیهایشان دهند.
درخت ایده نویسی
2. روی یک برگ مقوای بزرگ یک درخت زیبایی رانقاشی کنید . از فرزندتان بخواهید روی مقوای دیگرچند برگ درشت برای تزئین درخت با رنگ سبزروشن طراحی کرده، بعد از رنگ آمیزی همه برگها را بریده و جلوش قرار دهد. از او بپرسید اگر بعد از شش ماه یا اخر سال قلک اش که پرشد وآنرا را بازکرد با پول اش چه کارهایی میتواند برای خودش انجام دهد ؟ از او خواهش کنید بهترین ایده ها را که غربال کرده تک تک با ماژیک خوش رنگی روی یکی از برگ های سبز که خودش درست کرده ، بنویسد. بعد تک تک این برگ ها راازاو خواهش کنید، روی درخت بچسباند. بعد فرزند شما میتواند این درخت را روی دیوار بچسباند و هر دفعه با الهام ازموضوع وایده هایی که روی برگها نوشته شده اند ، میتواند برای خود یک مجموعه یا کلکسیون علمی یا هنری بسازد.

شکل های دیگر جمع آوری وخلاصه نویسی مطالب علمی و هنری
3. شکل های پس انداز کردن را به کودکان بیاموزیم( پس انداز کردن فقط پول نیست، بلکه ایده ها ، موضوعاتی علمی ، هنری ،فنی و ابداعی جمع آوری وخلاصه نویسی شده بشکل نوشتاری و تصویری است. ارزش ایده و ابداع ها کمتر از پول نیست ونوعی ارزش خاص خود را دارا هستند.
کودکان میتواننداین مجموعه ها را بشکل ابتکاری مثل یک کلکسیونی جمع آوری کرده ویادردفترهای زیبایی هرصحفه را به یک تصویر نقاشی شده ویا عکسی اختصاص داده و پشت صفحه مشخصات موضوع عکس مورد نظر را بشکل خلاصه با خط خوش وزیبا بنویسند.
کودکان میتوانند همین کار را با بریدن مقواهایی با اندازه و رنگ یکسانی بشکل کارت تهیه کنند. دریک صفحه، تصویری را با آب ورنگ قشنگ بشکل دست ساز با ذوق و سلیقه نقاشی کرده وروی کارت بچسبانند ودر پشت صفحه توضیحات علمی را با خط خوش وزیبا بنویسند.
این کارت های مصور دست سازبعنوان یک وسیله بازی مناسب برای کودکان میتوانند منبع ابداع و الهام ایده های بسیاری شود .کودکان با کمک این کارت ها می توانند بین خود مسابقه علمی برگزار کنند. گاهی با حضورو مدیریت یکی ازوالدین این بازی های علمی میتواند بسیارلذت بخش بوده و به بهترین فعال این مسابقات چه تهیه کنندگان کارت های دست ساز ویا برندگان علمی ازطرف والدین جایزه ای( مثل وسایل تحریر ، وسایل نقاشی ویا کتاب هایعلمی وهنری) هدیه شود.چند مثال زیر نمونه ای از این دسته کارت های دست ساز برای سرگرمی ومسابقات مفید مابین کودکان است.
1. مجموعه گل های رنگین گوناگون(بشکل کارت تصویری نقاشی شده ویا عکاسی شده) دریک طرف عکس نقاشی شده یا عکس چاپی گل چسبانده میشود ، درطرف دیگر اسم گل و مشخصات علمی اش نوشته شود.
2. مجموعه گیاهان مناطق کوهستانی ، صحرایی ، مناطق حاره ، مناطق استوایی ، دریایی به همین شکل بالا
3. مجموعه سیارات و ستارگان و منظومه ها به همین شکل بالا
4. مجموعه اشکال و قواعد هندسه ( بشکل کارت تصویری) دریک صفحه تصویر نقش هندسی مورد نظررنگی کشیده میشود ، در صفحه دیگر اسم نقش هندسی ، توضیحات نوع محاسبه محیط و مساحت وکاربرد شکل مورد نظر درچه صنعت و هنری؟
5. مجموعه سنگ ها ( به روش بالا بشکل کارت تصویری) اسم سنگ و توضیحات زمین شناسی و نوع سنگ ومصارف آن
6.مجموعه میوه ها ( به روش بالا بشکل کارت تصویری) اسم میوه ، توضیحات علمی وکاربرد این میوه وویتامین و کاربردهای ان در چه صنعت وفراوردهایی وفرایند سلامتی
7. مجموعه درختان ( به روش بالا بشکل کارت تصویری) اسم درخت ، توضیحات علمی وکاربردی میوه ، برگ ، چوب در چه صنایع و فراوردهایی
8. مجموعه دانه های روغنی و معطر( به روش بالا بشکل کارت تصویری) اسم دانه ، مشخصات علمی و توضیحات وکاربردها
9.مجموعه فلزات( به روش بالا ، بشکل کارت تصویری
10.مجموعه ابزارهای فنی و شغلی ( به روش بالا، بشکل کارت تصویری)
11. مجموعه حیوانات( به روش بالا، بشکل کارت تصویری ) اسم حیوانات ، مشخصات علمی و محل جغرافیایی زیستی
12. انواع واقسام جواهرات رنگارنگ و سنگ های رنگی (به روش بالا ، بشکل کارت تصویری) اسم جواهر ، مشخصات علمی و توضیحات
با این مثال های آموزشی می بینیم که تمامی شوق و شور کودکان برای موضوعات متنوع نقاشی ، رسم ، خطاطی ، عکاسی با هدف متمرکزو مشخص میتواند به عرصه ظهور دراید و بهانه داشته باشد تا خود را بهتر نشان دهد.
درست کردن کارت های تصویری
والدین محترم میتوانند ، مابین چند کودک وقتی یک موضوع مورد علاقه انتخاب شد.تقسیم کار عاقلانه ای براساس خواست و استعداد کودکان صورت دهند .دردرست کردن این کارت ها افرادی که نقاشی زیبایی دارند ، میتوانند تصاویر را نقاشی کنند ، کسانی که به عکاسی علاقه دارند ، میتوانند عکس ها را تهیه کنند ، کسانی که خطاطی خوبی دارند نوشته های پشت کارت ها را میتوانند با خط زیبایی بنویسند. کسانی که رسم شان خوب است ،رسم ها را نقاشی می کنند. این فرصتی است تا کودکان کار دسته جمعی و گروهی را به شکل زیبا و خلاقی کنار هم تجربه وازان لذت ببرند.

تقلیید از سمبل های غربی به شکل خنده دار

توجه!
در بسیاری از سایت ها ی ایرانی دیده میشود که قلکهای بشکل خوک درست می کنند.
درست کردن قلک بشکل خوک اصلا با فرهنگ ما سازگاری ندارد. خوک شاید در کشورهای اروپایی و فرهنگ غربی برای انها سمبل ( اقبال ) چاقی و شکم سیرباشد.

خوشبختانه در فرهنگ ما جایی ندارد.بعلت اینکه تغذیه خوک با هر نوع زباله میتواند همراه باشد. یکی از دلائل ناپاکی گوشت خوک این است که خوک در موقع گرسنگی موش وحتی مدفوع خودش را میخورد .گوشت خوک در هوای گرم خیلی زود مملو ازکرم های پارازیتی میشود . به همه این دلائل جزوء حیوانات حرام گوشت وناپاک است.
..................... مولف
[/color]
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی [وضعيت كاربر:آفلاین]
نمایش پستها:   
ارسال موضوع جدید  پاسخ دادن به این موضوع   تشکر کردن از تاپیک صفحه 1 از 1

فهرست انجمن‌ها » داستان و نوشته های زیبا » قصه های خوب برای بچه های گل
پرش به:  



شما نمی توانید در این بخش موضوع جدید پست کنید
شما نمی توانید در این بخش به موضوعها پاسخ دهید
شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش ویرایش کنید
شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش حذف کنید
شما نمی توانید در این بخش رای دهید
شما نمیتوانید به نوشته های خود فایلی پیوست نمایید
شما نمیتوانید فایلهای پیوست این انجمن را دریافت نمایید


Home | Forums | Contents | Gallery | Search | Site Map | About Us | Contact Us
------------------------------------------------------------------------

Copyright 2005-2009. All rights reserved.
© by Aftabgardan Cultural Center : Aftab.cc