يك شنبه 2 دی 1403

   
 
 پرسشهای متداول  •  جستجو  •  لیست اعضا  •  گروههای کاربران   •  مدیران سایت  •  مشخصات فردی  •  درجات  •  پیامهای خصوصی


فهرست انجمن‌ها » داستان و نوشته های زیبا » .:: « تاپیک نوشته های ماندگار» ::.

ارسال موضوع جدید  پاسخ دادن به این موضوع   تشکر کردن از تاپیک رفتن به صفحه 1, 2, 3 ... 9, 10, 11  بعدی
 .:: « تاپیک نوشته های ماندگار» ::. « مشاهده موضوع قبلی :: مشاهده موضوع بعدی » 
نویسنده پیام
jalalfirozi
پستتاریخ: یکشنبه 8 آبان 1390 - 23:11    عنوان: .:: « تاپیک نوشته های ماندگار» ::. پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال

عضو شده در: 23 دی 1388
پست: 230

blank.gif


امتياز: 8550

وقتی کمی در اینترنت می چرخی، حتما مطلبی به تورت می خوره که چشمت رو بگیره.

از وصیت نامه تا نامه. از یک موضوع علمی تا یک خبر در حد لامبورگینی!

ساوه سرا تاپیک های خوبی داره که هر کدوم لطف خودشون رو داره.

بد نیست تا یک تاپیکی هم داشته باشیم که این جور موضوعات، زیر آبی نرن فکر کنن نمی بینیمشون confirm

یک بایگانی خوب از نوشته های خوب



نامه چارلی چاپلین به دخترش



ژرالدين دخترم:

اينجا شب است٬ يک شب نوئل. در قلعه کوچک من همه سپاهيان بی سلاح خفته اند.

نه برادر و نه خواهر تو و حتی مادرت ، بزحمت توانستم بی اينکه اين پرندگان خفته را بيدار کنم ، خودم را به اين اتاق کوچک نيمه روشن٬ به اين اتاق انتظار پيش از مرگ برسانم . من از توليسدورم، خيلی دور...... اما چشمانم کور باد ،اگر يک لحظه تصوير تو را از چشمان من دور کنند.
تصوير تو آنجا روی ميز هست . تصوير تو اينجا روی قلب من نيز هست. اما تو کجايی؟ آنجا در پاريس افسونگر بر روی آن صحنه پر شکوه "شانزليزه" ميرقصی . اين را ميدانم و چنانست که گويی در اين سکوت شبانگاهی ٬ آهنگ قدمهايت را می شنوم و در اين ظلمات زمستانی٬ برق ستارگان چشمانت را می بينم.



شنيده ام نقش تو در نمايش پر نور و پر شکوه نقش آن شاهدخت ايرانی است که اسير خان تاتار شده است. شاهزاده خانم باش و برقص. ستاره باش و بدرخش .اما اگر قهقهه تحسين آميز تماشاگران و عطر مستی گلهايی که برايت فرستاده اند تو را فرصت هشياری داد٬ در گوشه ای بنشين ٬ نامه ام را بخوان و به صدای پدرت گوش فرا دار . من پدر تو هستم٬ ژرالدين من چارلی چاپلين هستم . وقتی بچه بودی٬ شبهای دراز به بالينت نشستم و برايت قصه ها گفتم . قصه زيبای خفته در جنگل ٬قصه اژدهای بيدار در صحرا٬ خواب که به چشمان پيرم می آمد٬ طعنه اش می زدم و می گفتمش برو .
من در رويای دختر خفته ام . رويا می ديدم ژرالدين٬ رويا.......

رويای فردای تو ، رويای امروز تو، دختری می ديدم به روی صحنه٬ فرشته ای می ديدم به روی آسمان٬ که می رقصيد و می شنيدم تماشاگران را که می گفتند: " دختره را می بينی؟ اين دختر همان دلقک پيره .
اسمش يادته؟ چارلی " . آره من چارلی هستم . من دلقک پيری بيش نيستم. امروز نوبت تو است. برقص من با آن شلوار گشاد پاره پاره رقصیدم ٬ و تو در جامه حریر شاهزادگان می رقصی . این رقص ها ٬ و بیشتر از آن ٬ صدای کف زدنهای تماشاگران ٬ گاه تو را به آسمان ها خواهد برد. برو . آنجا برو اما گاهی نیز بروی زمین بیا ٬ و زندگی مردمان را تماشا کن.

زندگی آن رقاصگان دوره گرد کوچه های تاریک را ٬ که با شکم گرسنه میرقصند و با پاهایی که از بینوایی می لرزد . من یکی ازاینان بودم ژرالدین ٬ و در آن شبها ٬ در آن شبهای افسانه ای کودکی های تو ، که تو با لالایی قصه های من ٬ به خواب میرفتی٬ و من باز بیدار می ماندم در چهره تو می نگریستم، ضربانقلبت را می شمردم، و از خود می پرسیدم: چارلی آیا این بچه گربه، هرگز تو را خواهد شناخت؟
............. تو مرا نمی شناسی ژرالدين . در آن شبهایدور٬ بس قصه ها با تو گفتم ٬ اما قصه خود را هرگز نگفتم . اين داستانی
شنيدنی است‌:

داستان آن دلقک گرسنه ای که در پست ترين محلات لندن آواز می خواند و می رقصيد و صدقه جمع می کرد .اين داستان من است . من طعم گرسنگی را چشيده ام . من درد بی خانمانی را چشيده ام . و از اينها بيشتر ٬ من رنج آن دلقک دوره گرد را که اقيانوسی از غرور در دلش موج می زند ٬ اما سکه صدقه رهگذر خودخواهی آن را می خشکاند ٬ احساس کرده ام.

با اينهمه من زنده ام و از زندگان پيش از آنکه بميرند نبايد حرفی زد . داستان من به کار تو نمی آيد ٬ از تو حرف بزنيم . به دنبال تو نام من است:چاپلين . با همين نام چهل سال بيشتر مردم روی زمين را خنداندم و بيشتر از آنچه آنان خنديدند ٬ خود گريستم .
ژرالدين در دنيايی که تو زندگی می کنی ٬ تنها رقص و موسيقی نيست .
نيمه شب هنگامی که از سالن پر شکوه تأتر بيرون ميايی ٬ آنتحسين کنندگان ثروتمند را يکسره فراموش کن ٬ اما حال آن راننده تاکسی را که ترا به منزل می رساند ٬ بپرس ٬ حال زنش را هم بپرس.... و اگر آبستن بود و پولی برای خريدن لباس بچه اش نداشت ٬ چک بکش و پنهانی توی جيب شوهرش بگذار . به نماينده خودم در بانک پاريس دستور داده ام ٬ فقط اين نوع خرجهای تو را٬ بی چون و چرا قبول کند . اما برای خرجهای ديگرت بايد صورتحساب بفرستی .

گاه به گاه ٬ با اتوبوس ٬ با مترو شهر را بگرد . مردم را نگاه کن٬ و دست کم روزی يکبار با خود بگو :" من هم یکی از آنانهستم ." تو یکی از آنها هستی - دخترم ، نه بیشتر ،هنر پیش از آنکه دو بال دور پرواز به آدم بدهد ، اغلب دو پای او را نیز می شکند .

و وقتی به آنجا رسیدی که یک لحظه ، خود را بر تر از تماشاگرانرقص خویش بدانی ، همان لحظه صحنه را ترک کن ، و با اولین تاکسی خود را به حومه پاریس برسان . من آنجا را خوبمی شناسم ، از قرنها پیش آنجا ، گهواره بهاری کولیان بوده است . در آنجا ، رقاصه هایی مثل خودت را خواهی دید . زیبا تر از تو ، چالاک تر از تو و مغرور تر از تو . آنجا از نور کور کننده ی نورافکن های تآتر " شانزلیزه " خبری نیست .
نور افکن رقاصگان کولی ، تنها نور ماه است نگاه کن ، خوب نگاه کن . آیا بهتر از تو نمی رقصند؟
اعتراف کن دخترم . همیشه کسی هست که بهتر از تو می رقصد .

همیشه کسی هست که بهتر از تو می زند .و این را بدان که درخانواده چارلی ، هرگز کسی آنقدر گستاخ نبوده است که به یک کالسکه ران یا یک گدای کنار رود سن ، ناسزایی بدهد .

من خواهم مرد و تو خواهی زیست . امید من آن است که هرگز در فقر زندگی نکنی ، همراه این نامه یک چک سفید برایت می فرستم .هر مبلغی که می خواهی بنویس و بگیر . اما همیشه وقتی دو فرانک خرج می کنی ، با خود بگو : " دومین سکه مالمن نیست . این مال یک فرد گمنام باشد که امشب یک فرانک نیاز دارد ."

جستجويی لازم نيست . اين نيازمندان گمنام را ٬ اگر بخواهی ٬ همه جا خواهی يافت .
اگر از پول و سکه با تو حرف می زنم ٬ برای آن است که ازنیروی فریب و افسون این بچه های شیطان خوب آگاهم٬ من زمانی دراز در سیرک زیسته ام٬ و همیشه و هر لحظه٬ بخاطر بند بازانی که از روی ریسمانی بس نازک راه می روند٬ نگران بوده ام٬ اما این حقیقت را با تو می گویم دخترم : مردمان بر روی زمین استوار٬ بیشتر از بند بازان بر روی ریسمان نا استوار ٬ سقوط می کنند . شاید که شبی درخشش گرانبهاترین الماس این جهان تو را فریب دهد .


آن شب٬ این الماس ٬ ریسمان نا استوار تو خواهد بود ٬ و سقوط تو حتمی است .
شاید روزی ٬ چهره زیبای شاهزاده ای تو را گول زند٬ آن روز تو بند بازی ناشی خواهی بود و بند بازان ناشی ٬ همیشه سقوطمی کنند .
دل به زر و زیور نبند٬ زیرا بزرگترین الماس این جهان آفتاب است و خوشبختانه ٬ این الماس بر گردن همه می درخشد .......

.......اما اگر روزی دل به آفتاب چهره مردی بستی ، با او یکدل باش ، به مادرت گفته ام در این باره برایت نامه ای بنویسد . او عشق را بهتر از من می شناسد. و او برای تعریف یکدلی ، شایسته تر از من است . کار تو بس دشوار است ، این را می دانم .

به روی صحنه ، جز تکه ای حریر نازک ، چیزی بدن ترا نمی پوشاند . به خاطر هنر می توان لخت و عریان به روی صحنه رفت و پوشیده تر و باکره تر بازگشت . اما هیچ چیز و هیچکس دیگر در این جهان نیست که شایسته آن باشد که دختری ناخن پایش را به خاطر او عریان کند .
برهنگی ، بیماری عصر ماست ، و من پیرمردم و شاید که حرفهای خنده دار می زنم .


اما به گمان من ، تن عریان تو باید مال کسی باشد که روح عریانش را دوست می داری .



بد نیست اگر اندیشه تو در این باره مال ده سال پیش باشد . مال دوران پوشیدگی . نترس ، این ده سال ترا پیر تر

نخواهد کرد.....



پ ن : میگن چارلی چاپلین با انشتین در مراسمی بودند و مردم برایشان کف و هورا می کشیدند. چارلی به انشتین می گوید : اینها برای من دست می زنند چون می فهمند چه می گویم و برای تو دست می زنند چون نمی فهمند چه می گویی !

یک جمله از چارلی چاپلین : همه تلاشم این بود که همه بفهمند، ولی همه خندیدند
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی ارسال email مشاهده وب سایت این کاربر [وضعيت كاربر:آفلاین]
تشکرها از این تاپیک
atena(دوشنبه 9 آبان 1390 - 10:16), soveh(سه‌شنبه 10 آبان 1390 - 16:35), Yakamoz(پنج‌شنبه 31 فروردین 1391 - 19:12), jalalfirozi از این تاپیک تشکر میکنم 
Aliabadi
پستتاریخ: دوشنبه 9 آبان 1390 - 12:10    عنوان: پاسخ به «.:: « تاپیک نوشته های ماندگار» ::.» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

مدیر انجمن
مدیر انجمن

عضو شده در: 30 بهمن 1388
پست: 2274

blank.gif


امتياز: 60455

Applause Applause Applause Applause Applause Applause
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی [وضعيت كاربر:آفلاین]
soveh
پستتاریخ: سه‌شنبه 10 آبان 1390 - 16:35    عنوان: پاسخ به «.:: « تاپیک نوشته های ماندگار» ::.» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

مديريت كل انجمن‌ها
مديريت كل انجمن‌ها

عضو شده در: 2 فروردین 1389
پست: 3473
محل سکونت: IRAN
blank.gif


امتياز: 87705

بسیار ممنونمjalalfirozi, عزیز
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی ارسال email شناسه عضویت در Yahoo Messenger [وضعيت كاربر:آفلاین]
jalalfirozi
پستتاریخ: سه‌شنبه 10 آبان 1390 - 23:50    عنوان: جملات قصار از آلبرت انیشتین پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال

عضو شده در: 23 دی 1388
پست: 230

blank.gif


امتياز: 8550

جملات قصار از آلبرت انیشتین




«اگر واقعیات با نظریات هماهنگی ندارند، واقعیت‌ها را تغییر بده.»
«تخیل مهمتر از دانش است.علم محدود است اما تخیل دنیا را دربر می‌گیرد.»
«سعی نکن انسان موفقی باشی، بلکه سعی کن انسان ارزشمندی باشی.»
«سخت‌ترین کار در دنیا درک [فلسفهٔ] مالیات بر درآمد است.»
«سه قدرت بر جهان حکومت می‌کند:۱-ترس ۲-حرص ۳-حماقت.»
«علم زیباست وقتی هزینهٔ گذران زندگی از آن تامین نشود.»
«مسائلی که بدلیل سطح فعلی تفکر ما بوجود می‌آیند، نمی‌توانند با همان سطح تفکر حل گردند.»
«من با شهرت بیشتر و بیشتر احمق شدم.البته این یک پدیدهٔ نسبی است.»
«مهم آن است که هرگز از پرسش باز نه‌ایستیم.»
«هیچ کاری برای انسان سخت‌تر از فکرکردن نیست.»
«از وقتی که ریاضی‌دانان از سرو کول «نظریه نسبیت» بالارفته‌اند، دیگر خودم هم از آن سر در نمی‌آورم.»
«به آینده نمی‌اندیشم چون به زودی فرا خواهد رسید.»
«به‌سختی میتوان در بین مغزهای متفکر جهان کسی را یافت که دارای یک‌نوع احساس مذهبی مخصوص به‌خود نباشد، این مذهب با مذهب یک شخص عادی فرق دارد.»
«خدا، شیر یا خط؟ نمی‌کند»
«خداوند زیرک است اما بدخواه نیست.»
«دوچیز بی‌پایان هستند: اول «منظومه شمسی»، دوم «نادانی بشر»، در مورد اول زیاد مطمئن نیستم.»
«من نمیدانم انسان‌ها با چه اسلحه‌ای در جنگ جهانی سوم با یک‌دیگر خواهند جنگید، اما در جنگ جهانی چهارم، سلاح آنها سنگ و چوب و چماق خواهد بود.»
«نگران مشکلاتی که در ریاضی دارید نباشید. به شما اطمینان می‌دهم که مشکلات من در این زمینه عظیم‌تر است.»
«همزمان با گسترش دایرهٔ دانش ما، تاریکی‌ای که این دایره را احاطه می‌کند نیز گسترده می‌شود.»
«یک فرد باهوش یک مسئله را حل می‌کند اما یک فرد خردمند از رودررو شدن با آن دوری می‌کند.»
«اگه نمرهٔ تستت تک شد ناراحت نشو!»
«در دنیایی که دیوارها و دروازه‌ها وجود ندارند چه احتیاجی به پنجره و نرده است؟»

منبع :http://mohsenlbo.blogfa.com/post-14.aspx
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی ارسال email مشاهده وب سایت این کاربر [وضعيت كاربر:آفلاین]
irani
پستتاریخ: چهار‌شنبه 11 آبان 1390 - 00:16    عنوان: پاسخ به «.:: « تاپیک نوشته های ماندگار» ::.» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

کاربر دائمی
کاربر دائمی

عضو شده در: 9 آبان 1389
پست: 1044
محل سکونت: خونه بابام فعلا
blank.gif


امتياز: 27975

وصیت نامه عجیب حسین پناهی



روی تابوت و کفن من بنویسید: این عاقبت کسی است که زگهواره تا گور دانش بجست

قبر مرا نیم متر کمتر عمیق کنید تا پنجاه سانت به خدا نزدیکتر باشم.

بعد از مرگم، انگشت‌های مرا به رایگان در اختیار اداره انگشت‌نگاری قرار دهید.

به پزشک قانونی بگویید روح مرا کالبدشکافی کند، من به آن مشکوکم!

ورثه حق دارند با طلبکاران من کتک ‌کاری کنند.

عبور هرگونه کابل برق، تلفن، لوله آب یا گاز از داخل گور اینجانب کیدا ممنوع است.

بر قبر من پنجره بگذارید تا هنگام دلتنگی، گورستان را تماشا کنم.

کارت شناسایی مرا لای کفنم بگذارید، شاید آنجا هم نیاز باشد!

مواظب باشید به تابوت من آگهی تبلیغاتی نچسبانند.

روی تابوت و کفن من بنویسید: این عاقبت کسی است که زگهواره تا گور دانش بجست.

دوست ندارم مردم قبرم را لگدمال کنند. در چمنزار خاکم کنید!

کسانی که زیر تابوت مرا می‌گیرند، باید هم قد باشند.

شماره تلفن گورستان و شماره قبر مرا به طلبکاران ندهید.

گواهینامه رانندگیم را به یک آدم مستحق بدهید، ثواب دارد.

در مجلس ختم من گاز اشک‌آور پخش کنید تا همه به گریه بیفتند.

از اینکه نمی‌توانم در مجلس ختم خودم حضوریابم قبلا پوزش می طلبم !




Sad Sad Sad Sad Sad Sad Sad Sad Sad
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی [وضعيت كاربر:آفلاین]
jalalfirozi
پستتاریخ: چهار‌شنبه 11 آبان 1390 - 23:21    عنوان: اول تخم مرغ بود یا تخم مرغ! پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال

عضو شده در: 23 دی 1388
پست: 230

blank.gif


امتياز: 8550

شاید شما هم تاکنون به این سوال خنده دار اما جالب فکر کرده اید که ابتدا مرغ به وجود آمده تا تخم مرغ Very Happy

ظاهرا این نکته ذهن دانشمندان را هم به خود مشغول کرده و آنها را بر آن داشته تا بتوانند با دلایل علمی‌و منطقی جواب سوال را پیدا کنند!

آقای دکتر کوین فریمن از دانشگاه Sheffield به عنوان سخنگوی تیم تحقیقاتی که اعضای آن شامل محققین دانشگاه های Sheffiled و Warwick می‌باشد، در بیان این نکته می‌گوید:

زمانیکه مشغول بررسی مراحل تشکیل پوسته تخم مرغ با استفاده از یک ابر رایانه به نام HECToR بودیم، دریافتیم که یک پروتئین به نام ovocledidin-17 در مرحله تشکیل پوسته تخم مرغ نقش حیاتی دارد.

این پروتئین سرعت تشکیل پوسته تخم مرغ را بالا می‌برد و در زمان اتمام واکنش های پیدایش، خود بدون تغییر باقی می‌ماند. تشکیل پوسته تخم مرغ بدون وجود این پروتئین غیر ممکن می‌باشد.

خب حالا فکر می‌کنید که این پروتئین در کجا یافت می‌شود؟ بله در بدن مرغ ها! پس از این یافته گروه تحقیقاتی به این نتیجه رسیدند که مرغ قبل از تخم مرغ به وجود آمده است.

منبع : ایران ناز
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی ارسال email مشاهده وب سایت این کاربر [وضعيت كاربر:آفلاین]
jalalfirozi
پستتاریخ: چهار‌شنبه 11 آبان 1390 - 23:31    عنوان: نماز و میدان مغناطیسی بدن انسان پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال

عضو شده در: 23 دی 1388
پست: 230

blank.gif


امتياز: 8550

هارولدبور از دانشگاه ییل برای اولین بار با انجام یک آزمایش ساده، به وجود میدان مغناطیسی در اطراف موجود زنده پی برد.او با توجه به یک مولد الکتریکی که در آهنربا در داخل سیم پیچ دوران می کند و جریان تولید میکند، سمندری را در یک ظرف آب نمک قرار داد و ظرف را به دور سمندر چرخاند. الکترودهایی که در این ظرف وجود داشتند و به یک گالوانومتر حساس متصل شده بودند، یک جریان متناوب را نشان می دادند. زمانی که بور این آزمایش را بدون سمندر انجام داد،گالوانومتر هیچ جریانی را نشان نداد.

این بدان معنا بود که در اطراف موجود زنده میدانی وجود دارد که خاصیت مغناطیسی هم دارد. بور این وسیله را بر روی دانشجویان داوطلب خود امتحان کرد و مشاهده نمود که این میدان در بدن انسان هم وجود دارد وکاملا تابع رویدادهای اساسی زیست شناختی بدن است. او این میدان را حیاتی نامید چون هرگاه حیات از بین برود،میدان حیاتی هم از بین میرود. به گونه های که یک سمندر مرده که در دستگاه بود هیچ پتانسیلی به وجود نمی آورد.

تشکیل میدان مغناطیسی بدن
همانگونه که می دانید، در بدن ما میلیونها عصب وجود دارد که کار انتقال پیام در بدن ما بوسیله تحریک الکتریکی این عصبها صورت می گیرد. در اثر شارش بار در اطراف آنها در بدن ما یک میدان تشکیل می شود و میدان بدن ما در اثر فعالیت همزمان میلیونها عصب به وجود می آید.

امواج مغزی
دستگاه موج نگار مغز چهار نوع منحنی از امواج مغزی را ارائه میدهند که عبارتند از: آْلفا، بتا، دلتا و تتا. ریتمهای دلتا کندترین امواج مغزی با تناوب از 1تا3 دور در ثانیه بوده و اغلب در خواب عمیق ظاهر می شوند. به نظر میرسد که ریتمهای تتا که دارای تناوب 4تا7دور درثانیه می باشند به خلق و خوی بستگی داشته باشد.

ریتمهای آلفا از 8تا 12 دور در ثانیه، در اوقات تفکر، تامل آزاد رخ داده و در صورت تمرکز حواس و توجه قطع می شوند و بالاخره ریتمهای بتا با تناوب 13الی22 دور در ثانیه،ظاهرا منحصر به نواحی جلوئی مغز، یعنی جایی که فعالیتهای پیچیده مغزی رخ می دهد می باشند. امواج آلفا امواج بسیار مهمی هستند که بوسیله هانسبرگر آلمانی کشف شدند و به گفته وی با نوعی هوشیاری و خوداگاهی معطوف به درون ظاهر می شوند تغییرات فیزیولوژی مهمی در بدن ایجاد می کنند مثل تمرکز و یادگیری.

میدان مغناطیسی بدن و امواج مغزی در معرض خطر
حتما تا به حال در باره خطرات گوشیهای موبایل یا زندگی در نزدیکی نیروگاهای برق چیزهایی شنیده اید.بنابر تحقیقات پروفسور لای امواج مغناطیسی که از نیروگاهای برق یا وسایل برقی مثل سشوار و ریشتراش برقی و... ساتع می شود به دی ان ای سلولهای مغزی آسیب میرساند و قابلیت ترمیم را در آنها از بین می برد. میدانهای مغناطیسی خارجی علاوه بر آسیب به دی ان ای مغز اثر منفی دیگری به بدن دارند.

این میدان ها باعث اختلال در میدان مغناطیسی طبیعی بدن می شوند. همانطور که میدانید نزدیک به 70%از بدن مارا آب فراگرفته و مولکولهای آب به صورت دوقطبی هستند و زمانی که ما در معرض یک میدان مغناطیسی خارجی قرار می گیریم، این مولکولها در جهت آن میدان قرار می گیرند و این پدیده باعث می شود نظم میدان مغناطیسی ما به هم بریزد.

علاوه بر عوامل خارجی یکسری عوامل داخلی نیز وجود دارند که باعث می شوند اختلال در میدان بدن ایجاد شود. مهمترین آنها بارهای الکتریکی هستند که هنگام شارش بار در عصب در اطراف آن به وجود می آیند و به صورت الکتریسیته ساکن در بافتهای بدن ذخیره میشوند و میدانی که در اطراف این بارها بوجود می آیند در میدان بدن ایجاد خلل می کنند.

این بارها به خصوص در نقاطی که تراکم اعصاب بیشتر است ذخیره می شوند و به دلیل این که هم تراکم زیادی دارند و هم در نزدیکی عصبهای بیشتر و مهمتری قرار دارند برای بدن به شدت مضر هستند. از جمله این نقاط ناحیه سر و دستها و قسمت مچ یابه پایین است و در بین این سه قسمت، سر اهمیت ویژه ای دارد چون بارهای ذخیره شده در آن علاوه بر ایجاد خلل درمیدان مغناطیسی مغز باعث اغتشاش در امواج مغزی نیز می شوند.

به ظاهر ما روزانه تنها دقایقی را در معرض میدان مغناطیسی هستیم.مثل موبایل یا سشوار و غیره.اما در طول دوران زندگی خود در معرض میدانی بسیار قوی هستیم و آن میدان مغناطیسی زمین هست. عوامل داخلی اغتشاش در میدان بدن ما هم فعالیتهای حیاتی و اجتناب ناپذیری هستند که در تمام طول عمر ما در جریان هستند پس چگونه میتوان باعث خلل این اثرات سو که باعث اختلال در بدن ما و بیماریهایی مثل سرطان می شوند را خنثی کرد؟

در اینجاست که باید گفت خداوند راه حل تمام این سوالات را در یک عمل ساده که امکان آن برای همه افراد وجود دارد و بیش از چند دقیقه هم وقت نمی برد و هیچ ضرری هم ندارد به انسان هدیه داده و آن نماز است.

نماز و میدان مغناطیسی
آنگونه که از تصاویر به دست آمده از میدان مغناطیسی زمین پیداست، به طور شگفت انگیزی اگر انسان در هر نقطه از زمین رو به قبله بایستد، میدان مغناطیسی بدنش بر میدان مغناطیسی زمین منطبق می گردد و در مدتی که در نماز است میدان بدنش منظم می شود.

یکی از نکات بسیار جالبی که پروفسور بور به آن دست یافته بود این بود که دریافته بود که در بدن تمام دانشجویان مؤنث ماهی یکبار تغییر ولتاژ شدید ایجاد می شود و میدان بدن به منظمترین حالت خود می رسد و به همین دلیل است که زنان نیازی ندارند در این مدت نماز بخوانند.
اخیرا هم کشف شده است که علت اینکه قلب زنان منظم تر و قویتر از مردان میزند و دلیل آن همین تغییر ولتاژ هست.

نماز و بارهای الکتریکی
همانطور که قبلا اشاره شد بارهای زائدی که در اثر تحریکات الکتریکی اعصاب به وجود می آیند هم شبیه میدان بدن و هم بر امواج مغزی اثر سو دارند. و این اثرات در نواحی که اعصاب در آن تحرک بیشتری دارند، خطرات جدیتری ایجاد می کنند و باید هرچه سریعتر از آن نواحی دور شوند.

به طرز حیرت آوری می بینیم که این نواحی دقیقا نواحی هستند که در وضو شسته می شوند و بنابر تحقیقات صورت گرفته، بهترین راه دفع این بارهای زائد استفاده از یک ماده رساناست که سریعترین و ارزانترین و بی ضررترین ماده برای این کار آب است و جالب اینجاست که آب هرچه خالص تر باشد سریعتر بارهای ساکن را از بدن ما به اطراف گسیل می دهد و هیچ مایعی مثل آب خالصی که در وضو به انسان سفارش شده این اثر را ندارد.

نماز و امواج مغزی
با دفع بارهای زائد بدن در وضو امواج مغزی در ایده الترین حالت قرار می گیرند. علاوه بر آن حالت تمرکزی که در هنگام نماز در انسان به وجود می آید، تشعشع امواج آلفا را به اندازه قابل توجهی بالا می برد و توانایی مغز را در تولید این امواج بالا می برد.

منبع : ایران ناز
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی ارسال email مشاهده وب سایت این کاربر [وضعيت كاربر:آفلاین]
jalalfirozi
پستتاریخ: چهار‌شنبه 18 آبان 1390 - 22:42    عنوان: داستان آفتاب پرست نوشته آنتوان چخوف پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال

عضو شده در: 23 دی 1388
پست: 230

blank.gif


امتياز: 8550

داستان آفتاب پرست به خط انتوان چخوف ( برترین نویسنده روس و یکی از نویسندگان مطرح کلاسیک جهان)
انصافا آدم دلش نمیاد وسطش ولش کنه.
البته جواب برخی از چیزها رو هم خود داستان میده Very Happy

پیشنهاد می کنم از دست ندیدنش

آفتاب پرست

گروهبان پليس آچوميه لوف ، در حالي كه شنل تازهاش را به تن كرده است و چيزي زير بغل دارد، در بازار گشت ميزند. پاسباني مو قرمز كه مقداري ميوه توقيف شده با خود حمل ميكند، به دنبال او در حركت است. سكوت بر همهجا حكمفرماست.

در بازار پرنده پر نميزند. در و پنجرههاي باز مغازهها نگاه غمگين خود را مثل دهانهاي گرسنهاي كه باز شده باشند، به دنياي بيرون دوختهاند.

ناگهان، آچوميه لوف صداي كسي را ميشنود كه فرياد ميزند: پس ميخواهي گاز بگيري، ها؟! جانور لعنتي! اين روزها سگها ديگر مجاز نيستند كه گاز بگيرند. واي! واي! جلويش را بگيريد!

زوزه سگي به گوش ميرسد. آچوميه لوف به جهتي كه صدا از آنسو ميآيد نگاه ميكند و سگي را ميبيند كه جست زنان به روي پا، از انبار چوب پينچوگين بيرون ميدود. مردي با پيراهن سفيد، سگ را دنبال ميكند. مرد به سگ نزديك ميشود و ناگهان خودش را به جلو روي زمين پرت ميكند و پاهاي عقبي سگ را محكم ميگيرد. يك بار ديگر زوزه سگ به گوش ميرسد و يكبار ديگر فرياد مرد شنيده ميشود. چهره هاي خواب آلود در ميان قاب پنجرهها پيدا ميشوند و جمعيّتي كه انگار از زير زمين سبز شده باشند، دور آنها گرد مي‌آيند.

پاسبان ميپرسد: فكر ميكني اغتشاش شده باشد؟

آچوميه لوف به سمت چپ ميچرخد و به طرف جمعيت ميرود. نزديك در حياط، مرد سفيدپوش را ميبيند كه دست راستش را بالا نگه داشته و انگشت خونين اش را به جمعيت نشان ميدهد. در چهره نيمه مستش حالتي وجود دارد كه گويي ميگويد: صبر كن! اگر سزاي اين كارت را كف دستت نگذاشتم؛ خبيث لعنتي!

با ديدن مرد، آچوميهلوف تازه ميفهمد كه او خريوكين آهنگر است. باعث و باني تمام اين سر و صداها ـ يعني سگي سفيد و جوان با لكهاي زرد رنگ بر پشت ـ در حالي كه روي زمين، وسط جمعيت ولو شده، سرتا پايش ميلرزد و در چشمان پر آبش نگاهي حاكي از بي اعتمادي پيداست.

آچوميه لوف در حالي كه راهش را از بين جمعيت باز ميكند؛ ميپرسد: چه خبر است؟ تو چرا اينجايي؟ انگشتت چه شده؟ تو بودي فرياد ميكشيدي؟

خريوكين ميگويد. قربان... من داشتم رد ميشدم، كاري هم به كار كسي نداشتم؛ ميرفتم تا در حوالي جنگل به دنبال ديميتري يويچ بگردم كه ناگهان اين سگ بد ذات انگشتم را گاز گرفت. بايد مرا ببخشيد. من كارگرم، يك كار بخصوص در دست انجام دارم و بالاخره يك نفري بايد خسارت مرا بپردازد. چون شايد من تا يك هفته اي نتوانم از اين انگشت استفاده كنم! قربان... هيچ جاي قانون ننوشته كه اجباري براي تحمل آزار از جانب حيوانات وجود دارد! اگر آنها همه هوس كنند ما را گاز بگيرند كه ديگر نميشود توي اين دنيا زندگي كرد!

آچوميهلوف در حالي كه ابرو بالا و پايين مياندازد، با تحكم ميگويد: خوب، باشد. حالا اين سگ كي هست؟ من به اين قضيه جداً رسيدگي ميكنم. من به شما ياد ميدهم كه سگهايتان را همينطوري ول نكنيد! ديگر موقعش رسيده كه به آنهايي كه به قانون احترام نميگذارند درسي داده شود. من صاحب اين سگ را تنبيه ميكنم. به او ميفهمانم كه با كي طرف است!و در حالي كه به طرف پاسبان ميچرخد، داد ميزند: يلديرين ببين اين سگ مال چه كسي است و در اين مورد گزارشي تهيه كن. سگ كشته خواهد شد. زود باش! به هر حال، فكر كنم يك سگ هار باشد. سگ كيست؟

يك نفر از لابه لاي جمعيت ميگويد: ظاهرش مثل سگ ژنرال ييگالوف است.

ـ سگ ژنرال ييگالوف؟! هووم! يلديرين، شنلم را از تنم دربياور، هوا خيلي گرم است! مثل اين كه ميخواهد باران ببارد.

آچوميهلوف در حالي كه به طرف خريوكين ميچرخد، ميگويد: اين وسط يك چيزي هست كه من نميفهمم؛ آخر اين سگ چه طوري ميتوانسته تو را گاز بگيرد؟ قدش آنقدر نيست كه به سر انگشتان تو برسد. اين سگ، به اين كوچكي و تو به اين بزرگي! تو احتمالاً انگشتت به سوزني، چيزي گرفته و بريده، و آن وقت فكر سگ به سرت زده و خواستهاي كه از اين طريق پولي به جيب بزني. من آدمهايي مثل تو را خوب ميشناسم؛ شما خيلي بدجنسيد!

ـ قربان! او سيگارش را به صورت سگ پرت كرده، اما سگ كه احمق نيست، در عوض او را گاز گرفته.

ـ دروغ ميگويد قربان! او اصلاً نميفهمد چه ميگويد. اجازه بدهيد تا خود قاضي حكم بدهد. قانون ميگويد كه حالا ديگر همه با هم برابرند. من خودم يك برادري در اداره پليس دارم، اگر شما...

ـ حرف نزن!

پاسبان متفكرانه ميگويد: نه، اين سگ ژنرال نيست. ژنرال اين جور سگهايي ندارد. سگهاي او فرق دارند.

ـ مطمئني؟

ـ بله قربان! كاملاً مطمئنم.

ـ خودم هم اين را ميدانستم. ژنرال سگهاي گرانقيمتي دارد. اما اين يكي! اين نه موي درستي دارد نه شكل و شمايل حسابي. مردم چرا اينطور سگهايي را نگه ميدارند؟ هيچ ميداني اگر يك چنين سگي توي مسكو يا سن پترزبورگ پيدا شود چه ميشود؟ آنها ديگر صبر نميكنند ببينند قانون چه ميگويد، بلكه فوراً... و اين پايان ماجراست. خريوكين! تو درد كشيده اي، و من از كنار اين موضوع به راحتي نميگذرم. بايد يك درسي به آنها بدهم!

پاسبان با صداي بلند فكرش را بيان ميكند كه: اما با وجود اين، شايد هم سگ ژنرال باشد! يك روزي من توي حياط ژنرال، يك سگ مثل اين را ديدم.

صدايي از ميان جمعيت ميگويد. مسلّم است كه اين سگ ژنرال است.

ـ يلديرين! كمكم كن تا پالتويم را بپوشم. هوا سرد است. سگ را به منزل ژنرال ببر و از آنها بپرس. بگو كه من آن را پيدا كرده ام و برايشان فرستاده ام. به او بگو كه نگذارد سگ به خيابان بيايد. احتمالاً سگ گرانقيمتي است. اگر هر كسي كه از راه ميرسد سيگارش را به دماغ او بكوبد، در مدت كوتاهي از بين خواهد رفت. سگ، حيواني بسيار دوست داشتني است. و تو، مرتيكه احمق! دستت را بياور پايين! لازم نيست آن انگشت مسخرهات را به همه نشان بدهي. تقصير خودت است!

ـ آشپز ژنرال اينجاست. بگذاريد از او بپرسيم. سلام پروخور یك دقيقه بيا اينجا! نگاه كن ببين اين سگ مال شماست؟

ـ اين سگ؟! ما هيچ وقت اينطور سگي نداشته ايم!

آچوميهلوف ميگويد: اين سگ ارزشش را ندارد كه در موردش پرسوجو كنيم. اين يك سگ ولگرد است. بيش از اين نميتوان چيزي گفت. اگر من ميگويم اين يك سگ ولگرد است، پس يك سگ ولگرد است! او كشته خواهد شد.

پروخور ادامه ميدهد: اين سگ مال ما نيست، اين سگ به برادر ژنرال كه تازه از راه رسيده تعلق دارد. ارباب من از اين جور سگها خوشش نميآيد، اما برادرش برعكس، خوشش ميآيد.

آچوميهلوف ميپرسد: پس برادر ژنرال، ولاديمير ايوانويچ رسيده است؟و در اين حال لبخندي بر چهرهاش مي‌نشيند.

ـ خوب، خوب، پس او رسيده و من خبر نداشتم! آمده كه سري بزند؟

ـ بله قربان، براي ديد و بازديد آمده.

ـ خوب، خوب، پس ميگويي اين سگ اوست؟ خيلي خوشحالم. برشدار! يك سگ كوچولوي قشنگ. يك سگ كوچولوي تند و تيز چه گازي از انگشت يارو گرفته! ها، ها، ها. چرا ميلرزي كوچولوي خوشگل؟ اين يارو آدم پستي است.

پروخور، سگ را صدا ميزند و همراه با او دور ميشود. جمعيت به خريوكين ميخندد. آچوميهلوف او را تهديد ميكند:

ـ آخرش يك روزي ميگيرمت!

و در حالي كه خودش را در شنلش ميپوشاند، به راهش در ميان بازار ادامه مي‌دهد.
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی ارسال email مشاهده وب سایت این کاربر [وضعيت كاربر:آفلاین]
jalalfirozi
پستتاریخ: جمعه 20 آبان 1390 - 15:38    عنوان: دسته گلی برای خانم پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال

عضو شده در: 23 دی 1388
پست: 230

blank.gif


امتياز: 8550

پیرمرد لاغر و رنجور با دسته گلی بر زانو روی صندلی اتوبوس نشسته بود . دختری جوان، روبه روی او، چشم از گل ها بر نمی داشت. وقتی به ایستگاه رسیدند، پیرمرد بلند شد، دسته گل را به دختر داد و گفت: می دانم از این گل ها خوشت آمده است. به زنم می گویم که دادم شان به تو. گمانم او هم خوشحال می شود. دختر جوان دسته گل را پذیرفت و پیرمرد را نگاه کرد که از پله‏های اتوبوس پایین می رفت و وارد قبرستان کوچک شهر می شد!
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی ارسال email مشاهده وب سایت این کاربر [وضعيت كاربر:آفلاین]
jalalfirozi
پستتاریخ: جمعه 20 آبان 1390 - 15:43    عنوان: انیشتین و راننده اش ! پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال

عضو شده در: 23 دی 1388
پست: 230

blank.gif


امتياز: 8550

انیشتین برای رفتن به سخنرانی ها و تدریس در دانشگاه از راننده مورد اطمینان خود كمك می گرفت. راننده وی نه تنها ماشین او را هدایت می كرد بلكه همیشه در طول سخنرانی ها در میان شنوندگان حضور داشت بطوریكه به مباحث انیشتین تسلط پیدا كرده بود! یك روز انیشتین در حالی كه در راه دانشگاه بود با صدای بلند گفت كه خیلی احساس خستگی می كند؟


راننده اش پیشنهاد داد كه آنها جایشان را عوض كنند و او جای انیشتین سخنرانی كند چرا كه انیشتین تنها در یك دانشگاه استاد بود و در دانشگاهی كه سخنرانی داشت كسی او را نمی شناخت و طبعا نمی توانستند او را از راننده اصلی تشخیص دهند. انیشتین قبول كرد، اما در مورد اینكه اگر پس از سخنرانی سوالات سختی از وی بپرسند او چه می كند، كمی تردید داشت.


به هر حال سخنرانی راننده به نحوی عالی انجام شد ولی تصور انیشتین درست از آب درامد. دانشجویان در پایان سخنرانی شروع به مطرح كردن سوالات خود كردند. در این حین راننده باهوش گفت: سوالات به قدری ساده هستند كه حتی راننده من نیز می تواند به آنها پاسخ دهد. سپس انیشتین از میان حضار برخواست و به راحتی به سوالات پاسخ داد به حدی كه باعث شگفتی حضار شد! Very Happy Very Happy Very Happy
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی ارسال email مشاهده وب سایت این کاربر [وضعيت كاربر:آفلاین]
jalalfirozi
پستتاریخ: جمعه 20 آبان 1390 - 16:58    عنوان: کوتاه و خواندنی پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال

عضو شده در: 23 دی 1388
پست: 230

blank.gif


امتياز: 8550

سوسكها سریعترین جانوران 6 پا میباشند. با سرعت یك متر در ثانیه.

-خرگوشها و طوطی ها بدون نیاز به چرخاندن سر خود قادرند پشت سر خود را ببینند.

-كرگدنها قادرند سریعتر از انسانها بدوند.

-هیچ پنگوئنی در قطب شمال وجود ندارد.

-مادر و همسر گراهام بل مخترع تلفن هر دو ناشنوا بوده اند.

-كانادا یك واژه هندی به معنی “روستای بزرگ” میباشد.

-10 درصد وزن بدن انسان (بدون آب) را باكتریها تشكیل میدهند.

-11 درصد جمعیت جهان را چپ دستان تشكیل میدهند.

-از هر 10 نفر، یك نفر در سراسر جهان در جزیره زندگی میكند.

-98 درصد وزن آب از اكسیژن تشكیل یافته است.

-یك اسب در طول یك سال 7 برابر وزن بدن خود غذا مصرف میكند.

-رشد دندانهای سگ آبی هیچگاه متوقف نمیگردد.

-قلب والها تنها 9 بار در دقیقه میتپد.

-چیتا قادر است در حداكثر سرعت خود گامهایی به طول 8 متر بر دارد.

-شمپانزه ها قادرند مقابل آینه چهره خود را تشخیص دهند اما میمونها نمیتوانند.

-عمر سنجاقكها تنها 24 ساعت میباشد.

-مدت زمان گردش سیاره عطارد بدور خود دو برابر مدت زمان گردش آن بدور خورشید میباشد.

-روشنایی قرص كامل ماه 9 برابر هلال ماه میباشد.

-یك خرس بالغ قادر است با سرعت یك اسب بدود.

-قلب یك جوجه تیغی در حالت عادی 190 بار در دقیقه میزند كه در دوران خواب زمستانی به 20 بار در دقیقه كاهش می یابد.

-اسبها قادرند در حالت ایستاده بخوابند.

-كانگروها قادرند 3 متر به سمت بالا و 8 متر به سمت جلو بپرند.

-قلب میگو در سر آن واقع است.

-گونه ای از خرگوش قادر است 12 ساعت پس از تولد جفت گیری كند.

-یك كوه آتشفشان قادر است ذرات ریز و گردوغبار را تا ارتفاع 50 كیلوكتری به فضای اطراف پرتاب كند.

-داركوب ها قادرند 20 بار در ثانیه به تنه درخت ضربه بزنند.

-سالانه 500 فیلم در امریكا و 800 فیلم در هند ساخته میگردد.

-آدولف هیتلر گیاهخوار بوده است.

-تمامی پستانداران به استثنای انسان و میمون كور رنگ میباشند.

-عمر تمساح بیش از 100 سال میباشد.

-تمام قوهای كشور انگلیس جزو دارایی های ملكه انگلیس میباشند.

-موریانه ها قادرند تا 2 روز زیر آب زنده بمانند.

-مزه سیب، پیاز و سیب زمینی یكسان میباشد.و تنها بواسطه بوی آنهاست كه طعم های متفاوتی می یابند.

-فیلها قادرند روزانه 60 گالن آب و 250 كیلو گرم یونجه مصرف كنند.

-جغدها قادر به حركت دادن چشمان خود در كاسه چشم نمیباشند.

-80 درصد امواج مایكرو ویو تلفنهای همراه بوسیله سر جذب میگردد.

-قد فضانوردان هنگامی كه در فضا هستند 5 تا 7 سانتی متر بلنتر میگردد.

-بلژیك تنها كشوری است كه فیلمهای غیر اخلاقی را سانسور نمیكند.

-جلیغه ضد گلوله، برف پاك كن شیشه خودرو و پرینتر لیزری همگی اختراعات زنان میباشند.

-موز پر مصرف ترین میوه كشور امریكا میباشد.

-درتمام انسانهای كره زمین 99.9 % شباهت ژنتیكی وجود دارد.

-98.5 % از ژنهای انسان و شامپانزه یكسان میباشند.

- قلب انسان بطور متوسط 100 هزار بار در سال میتپد.

- لئوناردو داوینچی مخترع قیچی میباشد.

-سطح شهر مكزیك سالانه 25 سانتی متر نشست میكند.

-50 %جمعیت جهان هیچگاه در طول حیات خود از تلفن استفاده نكرده اند.

-در هر 5 ثانیه یك كامپیوتر در سطح جهان به ویروس آلوده میگردد.

- ظروف پلاستیكی 50 هزار سال طول میكشد تا در طبیعت شروع به تجزیه شدن كنند.

-اغلب مارها دارای 6 ردیف دندان میباشند.

-90% سم مارها از پروتئین تشكیل یافته است.

-هرگاه جمعیت كره زمین به 100 نفر كاهش یابد، 50 % پول جهان در دست 6 نفر قرار خواهد گرفت.

-موشهای صحرایی سالانه 1/3 منابع و ذخایر غذایی جهان را نابود میسازند.

-2/3 آدم رباییهای جهان در كلمبیا به وقوع می پیوندد.

- 2/3 اعدامهای جهان در كشور چین بوقوع می پیوندد.

-سرود اصلی كشور یونان متشكل از 158 بیت میباشد.

-تمساح ها قادرند آرواره های خود را با نیروی 1300 كیلو گرم ببندند.

-یك گاو بطور متوسط سالانه 2 هزار و 300 گالن شیر تولید میكند.

-خورشید از لحاظ وزن از 70% هیدروژن،28% هلیوم،1.5% كربن+نیتروژن+اكسیژن و 0.5% عناصر دیگر تشكیل شده است.

-سگهای شهری بطور متوسط 3 سال بیشتر از سگهای روستایی عمر میكنند.

-در امریكا سالانه 15 نفر بر اثر گاز گرفتگی توسط سگها جان خود را از دست میدهند.

-70% فقرای جهان را زنان تشكیل میدهند.

-نور خورشید 8.5 دقیقه طول میكشد تا به زمین برسد.

-خودروسازی بزرگترین صنعت در جهان میباشد.

-در هر 2 هفته یك زبان در جهان منقرض میگردد.

-ون گوگ در طول حیات خود تنها یكی از نقاشیهای خود را بفروش رساند.

-گربه های خانگی 70% وقت خود را در خواب سپری میكنند.

-پلنگها قادرند تا ارتفاع 5 متری به بالا بپرند.

-سم مارهای قهوه ای استرالیا تا حدی مهلك میباشد كه 0.002 گرم از سم این مارها میتواند یك انسان را بكشد.

-اختراع پیچ گوشتی پیش از پیچ صورت گرفت.
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی ارسال email مشاهده وب سایت این کاربر [وضعيت كاربر:آفلاین]
soveh
پستتاریخ: شنبه 21 آبان 1390 - 18:10    عنوان: Re: دسته گلی برای خانم پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

مديريت كل انجمن‌ها
مديريت كل انجمن‌ها

عضو شده در: 2 فروردین 1389
پست: 3473
محل سکونت: IRAN
blank.gif


امتياز: 87705

jalalfirozi نوشته است:
پیرمرد لاغر و رنجور با دسته گلی بر زانو روی صندلی اتوبوس نشسته بود . دختری جوان، روبه روی او، چشم از گل ها بر نمی داشت. وقتی به ایستگاه رسیدند، پیرمرد بلند شد، دسته گل را به دختر داد و گفت: می دانم از این گل ها خوشت آمده است. به زنم می گویم که دادم شان به تو. گمانم او هم خوشحال می شود. دختر جوان دسته گل را پذیرفت و پیرمرد را نگاه کرد که از پله‏های اتوبوس پایین می رفت و وارد قبرستان کوچک شهر می شد!

زیبا بود.ممنون
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی ارسال email شناسه عضویت در Yahoo Messenger [وضعيت كاربر:آفلاین]
glasy_heart
پستتاریخ: پنج‌شنبه 26 آبان 1390 - 14:39    عنوان: پاسخ به «.:: « تاپیک نوشته های ماندگار» ::.» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال

عضو شده در: 23 دی 1389
پست: 343
محل سکونت: saveh
blank.gif


امتياز: 9360

خدا چه میکند؟


روزی پادشاهی از وزیرش پرسید:بگو خداوندی که تو می پرستی چه میخورد

چه می پوشد و چه کا رمیکند؟اگر تا فردا جوابم را نگویی عزل میگردی.

وزیر غلام دانایی داشت,ماجرا را به او گفت, غلام خندید و گفت جوابش آسان است.

وزیر با تعجب گفت پس بگو خداوند چه میخورد؟

غم بندگانش را.خداوند می فرماید من شما را برای بهشت و قرب خود آفریدم

چرا دوزخ را انتخاب میکنید؟

آفرین غلام دانا آفرین!! بگو خدا چه می پوشد؟

رازها و گناه های بندگانش را می پوشاند.

وزیر که ذوق کرده بود سوال سوم را فراموش کرد و با سرعت به دربار پادشاه رفت

اما در پاسخ سوال سوم درماند شتابان بازگشت و سوال سوم را پرسید.

غلام گفت برای سومین پرسش باید کاری را انجام دهی .وزیر پرسید:چه کاری؟

گفت لباس وزارت را برمن بپوشانی و خودت لباس مرا بپوشی من را سوار بر اسبت کرده

و سوار به اسب به دربار ببری تا پاسخ را بگویم.وزیر که چاره ای ندید قبول کرد و با آن وضع

به دربار حاضر شدند.

پادشاه با تعجب گفت:ای وزیر این چه حالتی است؟؟

غلام در پاسخ گفت:این همان کار خداست.که وزیری را در لباس غلامی و غلامی

را در لباس وزیری در می آورد.

پادشاه خشنود شد و او را وزیر دست راست خود کرد.
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی مشاهده وب سایت این کاربر [وضعيت كاربر:آفلاین]
glasy_heart
پستتاریخ: پنج‌شنبه 26 آبان 1390 - 14:40    عنوان: پاسخ به «.:: « تاپیک نوشته های ماندگار» ::.» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال

عضو شده در: 23 دی 1389
پست: 343
محل سکونت: saveh
blank.gif


امتياز: 9360

گفتم:خدایا از همه دلگیرم

گفت:حتی از من؟

گفتم:خدایا دلم را ربودند

گفت:پیش از من؟

گفتم:خدایا چقدر دوری

گفت:تو یا من؟

گفتم:خدایا تنهاترینم

گفت:پس من؟

گفتم:خدایا كمك خواستم

گفت:از غیر من؟

گفتم:خدایا دوستت دارم

گفت:بیش از من؟

گفتم:خدایا اینقدر نگو من

گفت:من توام تو من....


وقتی وجود خدا باورت بشه ...

خدا یه نقطه میزاره زیر باورت و " یاورت" میشه
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی مشاهده وب سایت این کاربر [وضعيت كاربر:آفلاین]
jalalfirozi
پستتاریخ: پنج‌شنبه 26 آبان 1390 - 16:03    عنوان: پاسخ به «.:: « تاپیک نوشته های ماندگار» ::.» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال

عضو شده در: 23 دی 1388
پست: 230

blank.gif


امتياز: 8550

عالی ، کوتاه، خواندنی و البته دلچسب

مثل اوقات قبلی

این تیکه عجب دلبری ای میکنه : خدایا اینقدر نگو من گفت : من توام تو من




thank thank thank
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی ارسال email مشاهده وب سایت این کاربر [وضعيت كاربر:آفلاین]
نمایش پستها:   
ارسال موضوع جدید  پاسخ دادن به این موضوع   تشکر کردن از تاپیک رفتن به صفحه 1, 2, 3 ... 9, 10, 11  بعدی صفحه 1 از 11

فهرست انجمن‌ها » داستان و نوشته های زیبا » .:: « تاپیک نوشته های ماندگار» ::.
پرش به:  



شما نمی توانید در این بخش موضوع جدید پست کنید
شما نمی توانید در این بخش به موضوعها پاسخ دهید
شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش ویرایش کنید
شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش حذف کنید
شما نمی توانید در این بخش رای دهید
شما نمیتوانید به نوشته های خود فایلی پیوست نمایید
شما نمیتوانید فایلهای پیوست این انجمن را دریافت نمایید


Home | Forums | Contents | Gallery | Search | Site Map | About Us | Contact Us
------------------------------------------------------------------------

Copyright 2005-2009. All rights reserved.
© by Aftabgardan Cultural Center : Aftab.cc