حالا دیگه نوبت منه!
دوستم شیراز بود و من ساوه،زمان اعلام نتیجه کنکور هم بود.اونجا به اینترنت دسترسی نداشتش.زنگ زد به من گفت توی اینترنتی؟ گفتم آره! گفت من شماره داوطلبیم رو واست بلوتوث میکنم بزن ببین چیکار کردم.منم گفتم وایسا بلوتوثم رو روشن کنم بعد بفرست.اونم گفت تا تو روشن کنی من میگردم پیداش میکنم.بعد یهو جفتمون زدیم زیر خنده
وای اینم خیلی خنده داره یه چیزی میگم : پسرا بیشتر از دخترا سوتیای خنده دار دارن دخترا خیلی مواظبه حرف زدنشون هستن ولی پسرا گاهی اوقات واسه شوخی هم که شده سوتی میدن
فکر کنم به همین دلیله که دخترا تو این تاپیک چیزی ننوشتن منم الان هرچی فکر میکنم سوتی یادم نمیاد از بچه های کلاسمون
عضو شده در: 30 آبان 1384 پست: 627 محل سکونت: بسیج یک
امتياز: 16869
bestveil نوشته است:
Farhad17 نوشته است:
حالا دیگه نوبت منه!
دوستم شیراز بود و من ساوه،زمان اعلام نتیجه کنکور هم بود.اونجا به اینترنت دسترسی نداشتش.زنگ زد به من گفت توی اینترنتی؟ گفتم آره! گفت من شماره داوطلبیم رو واست بلوتوث میکنم بزن ببین چیکار کردم.منم گفتم وایسا بلوتوثم رو روشن کنم بعد بفرست.اونم گفت تا تو روشن کنی من میگردم پیداش میکنم.بعد یهو جفتمون زدیم زیر خنده
وای اینم خیلی خنده داره یه چیزی میگم : پسرا بیشتر از دخترا سوتیای خنده دار دارن دخترا خیلی مواظبه حرف زدنشون هستن ولی پسرا گاهی اوقات واسه شوخی هم که شده سوتی میدن
فکر کنم به همین دلیله که دخترا تو این تاپیک چیزی ننوشتن منم الان هرچی فکر میکنم سوتی یادم نمیاد از بچه های کلاسمون
آبجی جان عمق فاجعه خیلی بیشتز این حرفهاست که میزنی
دختر ها خودشون اصلا متوجه نمیشن که سوتی دادن
جالبش همینجاست
------
چند تا سوتی :
پسر عمم با یه دختره دوس شده بود فک کنم اولین بارش بود؛ میخواستن برن کافی شاپ؛ بهم اس داد گفت چی بخوریم که هم باکلاس باشه هم ارزون؛ من فینگلیش اس دادم moz bastani (موز بستنی) بخور؛ رفته بود هرکافی شاپی پرسیده بود بهش خندیدن گفتن نداریم؛آخرش فهمیدم میگفته موز باستانی دارین؟
یعنی اینا لکه ننگ فامیلنا
--------
من یه دوستی داشتم این بنده خدا چشاش خیلییی ضعیف بود. اینا یه شب قرار بوده برن فرودگاه استقبال دایییش که یه 10سالی بوده رفته بوده المان و تو این 10 سال دوسته من مهشید خیلی اصرار کرده بوده که دایییش بیاد ایران چون خیلی خیلی دوسش داشت خلاصه اون شب اینا میان حاضر شن برن فرودگاه که زنگ خونشونو میزنن مهشیدم حول میشه بدون عینک میدو میگه دایییه میخواسته غافلگیرمون کنه خلاصه درو باز میکنه میپره بغل یارو دبووووووووس کن....بعد 5مین میفمه باباش میگه ابرمو بردی این اقای سعادتی همکارمه...
----------
سر کلاس دینو زندگی نشسته بودیم ، آخرای زنگ بود ، معلم که داشت تند تند درس میداد ...
تو همین حالت از شدت تند حرف زدن اومد بگه جاندار زنده ، گفت : زاندار ج*** (هی واییییی من ...) من که دیدم از شدت و سنگینی و جدیت درس دادن همه دارن به خودشون میپیچن ولی نمیخندن ، خودمو نگه داشتم ، ولی داشتم میمردم ...
میزو فشاااااااااااااااااار میدادم که خندم نگیره .... ولی ای دل غافل ...
یهو ترکیدم ... : پوفففف ...
کلاس رف تو آسمون ...
... معلمه هم با خنده گفت : بتتتتتترکی .... یه دقیقه تحمل میکردی خو ...
منم فقط میخندیدم ................
زنگ خورد و ما زنگ بعد هم با همین معلم داشتیم .... من 1 دقیقه ای دیر رسیدم سر کلاس ... درو باز کردم .... یه نگا به معلم ، یه نگا به بچه ها ... دوباره ترکیدم .....
معلمه هم اومد به من گفت برو بیرون هروقت خنده ات تموم شد بیا تو ...
منم رفتم بیرون انقد خندیدم که دلم درد گرفت ینیاااااا .... شاید اونقد خنده دار نباشه این ... ولی تو اون شرایط ....
------
این دونه هم خیلی سوتی نیست ولی جالبه
خانوم محمدی بود مجری کودک و نوجوان 15-20 سال پیش (یادتون میاد)
ما اون موقع تهران میدون هاشمی بود خونمون
از قضا اینا خونشون کوچه بغلی ما بود
یه رفیق داشتیم شله زرد نذری داشتن 4 بار برد خونه اینا و تحویل داد
فرداش قشنگ یادمه خانوم محمدی تو تلوزیون این ماجرا رو تعریف کرد که :
یه بچه بخاطر اینکه منو ببینه 4 بار شله زرد آورد دم خونمون
ما دیگه این رفیقمون رو سوژه کرده بودیم
یه آبجی کثیف هم داشت که این همیشه تو کوچه تو جوب موب ها ولو بود . بستنی از دستمون میفتاد زمین بر میداشت میخورد !!!!!! اسمشو گذاشته بودیم زیگیل
---
اینو یه بنده خدایی تعریف میکرد :
یادمه بابام یه عمه ای داشت که عمرشو داد به شما وقتی فوت کرد من با خانوادم رفتیم خونشون برای تشییع خلاصه که من با مامانم رفتم تواتاق زنا تا عمه بابامو اوردن خونش برای خداحافظی اینم بگم که دخترعمه بابام خیلی شبیه مادرش بود خلاصه که جنازه رو اوردن همه گریه بعد که جنازه عمه بابامو بلند کردن ببرن یه دفعه دیدم یه چیزی افتاد دادزدم وای خدا جنازه افتاد هی دادمیزدم بعد دیدم همه دارن نگام میکنن دیدم دخترعمه بابام بوده که بیهوش شده افتاده زمین منم که بدجور ضایع شده بود دیگه حرف نزدم
عضو شده در: 30 آبان 1384 پست: 627 محل سکونت: بسیج یک
امتياز: 16869
آخ آخ یاد یه سوتی حول ناک افتادم از این شورای شهری ها
یادم نیست اسم بنده خدا شورای شهری چی بود
حدود 5 سال پیش کانون قلم چی تو سالن ارشاد یه همایش تجلیل از نخبگان کنکور گذاشته بود
فیلم برداری هم به عهده من بود (3دوربینه)
مراسم به جایی رسید که قرعه کشی داشتن
هر کدوم از مسئولین اسم یه نفر از حضار رو از تو سبد در آوردن و دونه دونه با میکروفن خوندن
تا رسید به این عضو محترم شورای شهر
بنده خدا نه گذاشت و نه برداشت گفت
آقای سید فرانک محمدی
واااااااای ملت ترکیدن
طرف هم متوجه نشد جریان چیه تا مهندس دربان بهش گفت خانوم فرانک محمدی
بعد بنده خدا اومد عذر بیاره گفت آخه اینجا ننوشته سیده فرانک . نوشته سید فرانک
حالا خونه نخونده فرانکی بروسلی
یه سوتی هم گوینده ضریح امام حسین گفت که خیلی ضایع بود که من تا نیم ساعت میخندیدم (البته مشغول فیلم برداری بودم ) بغل دستی هام همه به من نگاه میکردن که نمیتونستم جلوی خنده خودم رو بگیرم
چون سوتیش + 17 بود فایل صوتش رو بعدا میزارم
خیلی ضایع بود
شما نمی توانید در این بخش موضوع جدید پست کنید شما نمی توانید در این بخش به موضوعها پاسخ دهید شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش ویرایش کنید شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش حذف کنید شما نمی توانید در این بخش رای دهید شما نمیتوانید به نوشته های خود فایلی پیوست نمایید شما نمیتوانید فایلهای پیوست این انجمن را دریافت نمایید