یه روز یه عده تماشاگر توی استادیوم فوتبال بودن. اونا اول بازی به تیم حریف فحش های ناجور دادن. یه نیمه که گذشت همون فحش ها رو یه چیزی گذاشتن روش نثار داور کردن. اواخر بازی هم وقتی تیمشون داشت می باخت همون چیزایی رو که به داور گفته بودن با نون اضافه به خورد تیم خودشون دادن. یکی گفت آخه آدم به اینا چی بگه؟ یکی دیگه گفت بهترین تماشاگران دنیا!
یکی قدش خیلی کوتاه بود. یه روز گفت سقف همه ی خونه ها رو یه متر و نیمی بسازن. یه عده اومدن گفتن ما قدمون بلنده جا نمیگیریم. دستور داد پای همه رو اره کردن مشکل حل شد!
یه روز یکی قدش خیلی بلند بود اما به هیچ کاری نمی اومد. خودشم حس نداشت دست به هیچ کاری بزنه. یکی اومد بهش گفت میخوای وضعت خوب بشه؟ گفت آره . گفت با این قد و بالا برو تو کار ورزش.
سر ماه بعد دیدنش گفتن وضعت خوب شد؟ رفتی ورزش؟ گفت آره. گفتن بسکتبال یا والیبال؟ گفت فوتبال. گفتن اِ... دروازه بان شدی؟ گفت نه جای تیر دروازه وایمیستم.
یه روز یکی به دوستش زنگ زد گفت فردا کارت دارم. دوستش گفت خب قرار بذار همو ببینیم."یکی" گفت باشه اما هر ساعتی قرار گذاشتیم پنج دقیقه زودتر میخوام ببینمت! دوستش گفت یعنی چی؟ "یکی" گفت اخه هر موقع ازت پول قرض میخوام میگی اگه پنج دقیقه زودتر گفته بودی داشتم,دادم به کسی.
عضو شده در: 2 فروردین 1389 پست: 3473 محل سکونت: IRAN
امتياز: 87705
ممنونم blind, عزیز بخاطر زحمتتون
کتاب چسب زخم بسیار کتاب خوبیه و خیلی هم برای هدیه دادن جالبه....هرچند کتاب کوچیکیه
اما مطالبش جالبه
و یادش بخیر چه نوشته های جالب و پرمفهومی داشت ابراهیم رها در صفحه آخر روزنامه اعتماد...میخوندیم و میخندیدیم و لذت میبردیم
هرچند الان هم مینویسه...فکر کنم صفحه آخر روزنامه شرق... اما پرهاش قیچی شده
شما نمی توانید در این بخش موضوع جدید پست کنید شما نمی توانید در این بخش به موضوعها پاسخ دهید شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش ویرایش کنید شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش حذف کنید شما نمی توانید در این بخش رای دهید شما نمیتوانید به نوشته های خود فایلی پیوست نمایید شما نمیتوانید فایلهای پیوست این انجمن را دریافت نمایید