تاریخ: سهشنبه 31 اردیبهشت 1392 - 15:09 عنوان: آشنایی با روستای پیغمبر
کاربر نیمه فعال
عضو شده در: 31 اردیبهشت 1392 پست: 228 محل سکونت: تهران - u.s.a - texas san antonio
امتياز: 6130
حداقل قدمت این روستا آن است که در تاریخ ثبت شده از زمان دفن حضرت اشموئیل ثابت و مسلم است و آبا و اجداد حقیر متولیان این بقعه بوده اند به نام حاج ملا محمد رضا اشموئیلی که قبر آن مرحوم در سمت راست پله های ورودی میباشد و پسر و نوه اش بنامهای حاج آقا کوچک اشموئیلی و رضا پلکنگی میباشند پس از آن نام خانوادگی مورثین وی به بهنام تغییر یافته است .
جالب است که بدانید در زمان مرحوم جد بزرگوارم حاج ملا محمد رضا اشموئیلی بنا به نقل قول قدیمیترها 32 و بنا به روایت بعضی از قدما 25 پارچه از آبادیهای اطراف موقوفه هایی برای بقعه داشته اند که در حال حاضر چون اداره ثبت و اداره اوقاف در آن زمان وجود نداشته که به ثبت برسد لذا از آن موقوفه ها خبری نیست و توسط ورثه موقوف و دیگران به لحاظ اینکه از این زیارتگاه دور بوده و مرحوم پدر بزرگم نیز در دوران طفولیت پدرش را از دست داده و قادر به پیگیری آن نبوده حیف و میل گردیده است .
مابین روستای پیغمبر و روستای حبران " سمت غرب " ( به فاصله حدود 1 کیلو متر ) در سینه کوه ( جنوب پیغمبر ) غاری وجود دارد به نام چکه بار ( چیچه بار هم گفته اند ) که آنجا هم بنا به گفته قدیمیترها محلی است که قدمگاه حضرت علی (ع ) بوده است ( شاهد دلیل میتواند وجود قدمگاه در کوه چرخی روستای ورده باشد ) و نیز بنا به روایت دیگری در اثر برخورد عصای حضرت اشموئیل بوجود آمده و در داخل غار از سقف آن همیشه آبی چکه میکند و داخل حوضی در زیر آن جمع میشود حجم آب داخل این حوض در فصل بهار و تابستان که زمان وفور و کمبود آب میباشد تغییر نکرده و کم و زیاد نمیشود ، در سمت شرقی ورودی غار سوراخ بزرگ دو کله ای در میان تخته سنگی بود که افراد از آن بصورت دراز کش عبور میکردند اهالی منطقه معتقدند اگر حرام زاده ای میخواست از آن عبور کند سوراخ تنگ میشد و اجازه عبور به وی نمیداد آن سنگ توسط حفاران غیر مجاز شکسته و از بین رفته است . بعضی از زوار نیز برای زیارت به آن مکان هم میروند .
روستای پیغمبر حدودا 40 سال قبل در اثر اختلاف و دو دستگی بین روستائیان که منجر به ترک روستا شد تبدیل به مخروبه گردید .
حدود این روستا از شمال به کوه های قافلانکوه و جنوبا به کوه های شاه پسند غربا تقریبا تا مابین روستای حبران و پیغمبر میباشد و شرقا بین روستای ده سید و پیغمبر است ( روستای ده سید نیز تا تقریبا 120 الی 130 سال قبل متعلق به روستای پیغمبر بوده است که بخشی از آن را روستائیان به سیدی فروخته و بخشی از آن در آن زمان به زور از روستائیان گرفته شده است ، که پس از آن سید بزرگوار در این مکان که با 9 پسر و دخترانش زندگی میکرده روستای ده سید ایجاد میگردد . ) نتیجتا محدوده روستای پیغمبر در آن زمان به تقریبا نزدیک دو راهی نشوه میرسیده است .
با عرض معذرت در حال حاضر عکس روستای پیغمبر را ندارم در اولین فرصت که به آنجا سفر کنم تهیه و برایتان خواهم گذاشت .
حدود 16 الی 17 سال قبل آیت الله خامنه ای به آنجا سفر نموده و دستور باز سازی قبر را میدهد . که عکس آن در بعضی از سایت ها موجود است ، که از سمت شمال شرقی بقعه در حال گذر است .
مراقب باشید اگر به این روستا و بقعه سفر میکنید بجز محدوده بقعه که محصور است الباقی متعلق به خرده مالکین و مالکین است که بعضا ممکن است مال صغیر باشد و استفاده از آن شرعا جایز نمیباشد ، که در راه کسب فرائض مستحب دچار عمل حرام نگردید .
این مطلب آخرین بار توسط abbasbehnam در جمعه 3 خرداد 1392 - 10:40 ، و در مجموع 5 بار ویرایش شده است.
تاریخ: سهشنبه 31 اردیبهشت 1392 - 17:09 عنوان: پاسخ به «آشنایی با روستای پیغمبر»
کاربر نیمه فعال
عضو شده در: 31 اردیبهشت 1392 پست: 228 محل سکونت: تهران - u.s.a - texas san antonio
امتياز: 6130
شناسنامه حضرت اشموئیل علیه السلام
قوم یهود که در زیر سلطه فرعونیان ضعیف و ناتوان شده بودند بر اثر رهبری های خردمندانه موسی (ع) از آن وضع اسف انگیز نجات یافته و به قدرت و عظمت رسیدند . خداوند به برکت این پیامبر ، نعمت های فراوانی به آنها بخشید که از جمله آنها تابوت بود که در سوره بقره ایه 248 از تابوت سخن به میان آمده است .
تابوت در لغت به معنی صندوقی است که از چوب میسازند و اینکه می بینیم به صندوقِ نقل و انتقال جنازه ها ، تابوت می گویند به همین مناسبت است . اما باید توجه داشت که معنی اصلی تابوت اختصاص به مردگان ندارد بلکه هرگونه صندوق چوبی را شامل می شود . درباره اینکه تابوت بنی اسرائیل و به عبارت دیگر « صندوق عهد » چه بوده و چه کسی او را ساخته است و محتویات آن را چه چیز تشکیل می داد ، در روایات و تفاسیر ما سخن بسیار است . اما از گفتار اهل بیت و مفسران برمی آید که تابوت همان صندوقی بود که مادر موسی (ع) او را در آن گذاشت و به دریا افکند و هنگامی که بوسیله مأموران فرعون از آب گرفته شد و موسی (ع) را از آن بیرون آوردند ، همچنان در دستگاه فرعون نگهداری می شد و سپس به دست بنی اسرائیل افتاد و چون دارای خاطره شیرین نجات موسی (ع) بود در نزد بنی اسرائیل بسیار احترام داشت و به آن تبرک می جستند . موسی (ع) در واپسین روزهای عمر ، الواح ( تورات ) مقدس را که احکام خدا بر آن نوشته بود به ضمیمه زره خود و یادگارهای دیگری در آن نهاد و به وصی خود « یوشع بن نون » سپرد و به این ترتیب اهمیت این صندوق در نظر بنی اسرائیل بیشتر شد و لذا در جنگهایی که میان آنان و دشمنان واقع می شد آنرا با خود می بردند و اثر روانی و معنوی خاصی در آنها می گذارده ، به خاطر محتویات آن ، جمعیت بنی اسرائیل را آرامش می بخشید .
گفتیم که قوم یهود با حمل این صندوق در جلوی لشکر یکنوع اطمینان خاطر و توانایی روحی پیدا می کردند و این قدرت و عظمت تا مدتی بعد از رحلت موسی (ع) ادامه داشت ولی همین پیروزی ها و نعمت ها کم کم باعث غرور آنها شد و تن به قانون شکنی دادند . سرانجام به دست فلسطینیان شکست خورده و قدرت و نفوذ خویش را همراه صندوق عهد (تابوت) از دست دادند . به دنبال آن چنان دچار پراکندگی شدند که در برابر کوچکترین دشمنان ، قدرت دفاع نداشتند تا جایی که دشمنان ، گروه کثیری از آنها را از سرزمین خود بیرون راندند و حتی فرزندان آنان را به اسارت گرفتند .
این وضع سالها ادامه داشت تا آنکه خداوند پیامبری بنام « اشموئیل » (ع) را برای نجات و ارشاد آنها برانگیخت . آنها نیز که از ظلم و جور دشمنان به تنگ آمده بودند و دنبال پناهگاهی می گشتند ، گرد او اجتماع کردند .
طبرسی می گوید : میان مفسران اختلاف نظر وجود دارد که منظور از پیامبر بنی اسرائیل در این مقطع زمانی کیست ؟ بعضی او را اشموئیل خوانده اند که معادل آن در زبان عربی ، اسماعیل است و اشموئیل در قاموس تورات ، به معنای مستجاب الدعوه است . ولی بطور صریح در قرآن سوره کهف آیه 246 نامی از او برده نشده فقط با لفظ « نبی » از او یاد شده است . اما طبق روایات متعدد و گفتار مفسرین آن نبیِّ بنی اسرائیل ، اشموئیل نام داشته است .
اشموئیل (ع) به بازسازی بنی اسرائیل برای خودسازی و جهاد با دشمنان پرداخت . بنی اسرائیل که از ناحیه گزند دشمنان و اذیت و آزار آنان به ستوه آمده بودند از وی خواستند که فرماندهی شجاع و کارآمدی برای آنها انتخاب کند تا همگی تحت فرمان او با دشمن بجنگند . اشموئیل (ع) که به روحیات و سست همتی آنان بخوبی آشنا بود به آنها فرمود : « بیم آن دارم که چون فرمان جهاد در رسد ، از دستور و پیروی چنین فرماندهی سرپیچی کنید و از نبرد با دشمن ، شانه خالی کنید . » ولی آنها قول دادند که با انتخاب چنان فرماندهی ، با اطاعت قوی از او ، با دشمن جنگ خواهند کرد .
اشموئیل (ع) از درگاه خداوند درخواست چنین فرماندهی با کفایت نمود ، خداوند به او وحی کرد : « طالوت (ع) را نزد تو می فرستیم ، فرماندهی و پرچم سپاه را به دست او بسپار . » طالوت نام فرماندهی است که بر بنی اسرائیل از طرف خدا بواسطه اشموئیل (ع) تعیین گردید ، نامش در آیات قرآن دو بار آمده است . وی از اولاد بنیامین بن یعقوب (ع) بود .
منبع : مجموعه کامل قصه های قرآن ، نوشته : محمدجواد مهری کرمانشاهی ، انتشارات مشرقین قم
این مطلب آخرین بار توسط abbasbehnam در سهشنبه 31 اردیبهشت 1392 - 17:13 ، و در مجموع 1 بار ویرایش شده است.
تاریخ: سهشنبه 31 اردیبهشت 1392 - 17:11 عنوان: پاسخ به «آشنایی با روستای پیغمبر»
کاربر نیمه فعال
عضو شده در: 31 اردیبهشت 1392 پست: 228 محل سکونت: تهران - u.s.a - texas san antonio
امتياز: 6130
نشانه های فرماندهی و روش های تبلیغی طالوت از نظر قرآن
پس از وفات موسى (ع) «یوشع بن نون» که از نوادگان یوسف (ع) بود زمام امور بنى اسرائیل را به دست گرفت و بنى اسرائیل همراه او به سرزمینى که در آن زمان بدان وعده داده شده بودند، یعنى فلسطین وارد شدند. یوشع در فلسطین به اداره امور بنى اسرائیل پرداخت و میان آنها حکمرانى کرد تا از دنیا رفت و پس از او حاکمانى روى کار آمدند و برهه اى از زمان، بى آن که مردم از وجود پادشاه قدرتمند و صاحب شوکتى برخوردار باشند، میان آنان فرمانروایى کردند. در آن زمان بنى اسرائیل در معرض حملات ملت هاى مجاور خود قرار داشتند و آداب و رسوم رایج بین آنان این بود که هرگاه با دشمنان خود درگیر مى شدند، تابوت سلطنتى را پیشاپیش خود قرار داده و از آن کمک مى خواستند تا اراده و تصمیمشان تقویت گردد.
پس از آن، نبرد خونینى میان بنى اسرائیل با فلسطینى ها رخ داد و از آنجا که خداوند در اثر گناهان قوم بنى اسرائیل بر آنان خشمگین بود، فلسطینى ها طعم تلخ شکست را به آنها چشاندند و زنان و فرزندان آنان را به اسارت گرفتند و آنها را از شهرشان بیرون براندند و تابوت سلطنتى را از آنان باز پس گرفتند و به خانه خداى خود (داجون) بردند.بنى اسرائیل در دوران هیئت حاکمه، به بادیه نشینى پرداخته و داراى تعصب هاى قبیله اى بودند و این شیوه را تا سال 1040 ق.م ادامه دادند تا این که میان آنان رهبرى پدیدار شد و آنها را متحد ساخت و زیر یک پرچم گرد آورد و بدین سان به عنوان نخستین پادشاه بنى اسرائیل زمام امور حکومت را به دست گرفت، وى در تاریخ یهود به نام «شائول» معروف بوده و قرآن او را «طالوت» نامیده است.
درخواست پادشاه
بنى اسرائیل پس از شکست و از دست دادن تابوت، به ذلت و خوارى دچار گردیدند، بزرگان آنها نزد «سموئیل» که مقام پیامبرى و قضاوت را عهده دار بود، رفته و از او خواستند که برایشان پادشاهى برگزیند تا زیر پرچم او گرد آمده و با دشمنان خویش مبارزه کنند. سموئیل به حقیقت و ماهیت قوم خود آشنا بود و از سرشت آنان آگاهى داشت و مى دانست که آنان صحنه نبرد را ترک خواهند کرد، لذا از آنها پرسید: اگر جنگى براى شما رخ دهد، شاید به مبارزه برنخیزید؟ آنها زیر بار این سخن نرفتند و گفتند: چگونه براى باز پس گیرى حقوق خویش نجنگیم، حال آن که دشمنانمان ما را از وطنمان بیرون رانده و میان ما و فرزندانمان جدایى افکنده اند! به هر حال، آنچه را سموئیل انتظار داشت به وقوع پیوست و آن گاه که خداوند خواسته آنها را بر آورده ساخت و جنگى را برایشان به وجود آورد، جز گروهى اندک بقیه از حضور در جنگ و نبرد خوددارى کردند.
طالوت کیست؟
یکى از چهره هاى شاخص قرآن در زمینه حکومت و فرماندهى، طالوت است، که قصه او از آیه 247 تا آیه 252 سوره بقره بیان گردیده است. وى از سوى پیامبر زمانش بنا به وحى یا الهام، به فرماندهى و سرورى قوم بنى اسرائیل منصوب شد، و او را نخستین پادشاه بنى اسرائیل مى دانند. طالوت مردى بلند قامت و تنومند و خوش اندام بود اعصابى محکم و نیرومند داشت از نظر قواى روحى نیز بسیار زیرک، دانشمند و با تدبیر بود بعضى علت انتخاب نام طالوت را براى وى همان طول قامت او مى دانند ولى با این همه شهرتى نداشت و با پدرش در یکى از دهکده ها در ساحل رودخانه اى مى زیست و چهار پایان پدر را به چرا مى برد و کشاورزى مى کرد. روزى بعضى از چهار پایان در بیابان گم شدند طالوت به اتفاق یکى از دوستان خود به جستجوى آنها در اطراف رودخانه به گردش در آمد این وضع تا چند روز ادامه یافت تا اینکه به نزدیک شهر" صوف" رسیدند. دوست وى گفت ما اکنون به سرزمین" صوف" شهر اشموئیل پیامبر رسیده ایم بیا نزد وى رویم شاید در پرتو وحى و فروغ رأى به گم شده خویش راه یابیم، هنگامى که وارد شهر شدند با اشموئیل برخورد کردند همین که چشمان اشموئیل و طالوت به یکدیگر افتاد میان دلهاى آنان آشنایى بر قرار شد. اشموئیل از همان لحظه طالوت را شناخت و دانست که این جوان همان است که از طرف خداوند براى فرماندهى جمعیت تعیین شده هنگامى که طالوت سرگذشت خود را براى اشموئیل شرح داد گفت اما چهار پایان هم اکنون در راه دهکده رو به باغستان پدرت روانه هستند از ناحیه آنها نگران مباش ولى من تو را براى کارى بسیار بزرگتر از آن دعوت مى کنم خداوند تو را مأمور نجات بنى اسرائیل ساخته است طالوت نخست از این پیشنهاد تعجب کرد و سپس با خوش وقتى آن را پذیرفت اشموئیل به قوم خود گفت خداوند طالوت را به فرماندهى شما برگزیده لازم است همگى از وى پیروى نمائید و خود را براى جهاد با دشمن آماده سازید.
بنى اسرائیل که براى فرمانده و رئیس لشکر امتیازاتى از نظر نسب و ثروت لازم مى دانستند و هیچکدام را در طالوت نمى دیدند در برابر این انتصاب سخت به حیرت افتادند زیرا به عقیده آنها وى نه از خاندان لاوى بود که سابقه نبوت داشتند و نه از خاندان یوسف و یهودا که داراى سابقه حکومت بودند بلکه از خاندان" بنیامین" گمنام بود و از نظر مالى تهیدست لذا به عنوان اعتراض گفتند او چگونه مى تواند بر ما حکومت کند ما از او سزاوارتریم؟! اشموئیل که آنان را سخت در اشتباه مى دید گفت خداوند او را بر شما امیر قرار داده و شایستگى فرماندهى و رهبرى به نیروى جسمى و قدرت روحى است که هر دو به اندازه کافى در طالوت هست و از این نظر بر شما برترى دارد ولى آنها نشانه اى که دلیل بر این انتخاب از ناحیه خدا باشد مطالبه کردند. اشموئیل گفت نشانه آن این است که تابوت (صندوق عهد) که از یادگارهاى مهم انبیاء بنى اسرائیل است و مایه دلگرمى و اطمینان شما در جنگها بوده در حالى که جمعى از فرشتگان آن را حمل مى نمایند به سوى شما باز مى گردد و چیزى نگذشت که صندوق عهد بر آنها ظاهر شد آنها با دیدن این نشانه فرماندهى طالوت را پذیرفتند.
واکنش بنی اسرائیل نسبت به فرماندهی طالوت
قوم بنی اسرائیل برای باز ستاندن اسیران و سرزمین های غصب شده از پیامبر زمان خود خواستند که فرماندهی برای آنان تعیین کند تا زیر لوای او بجنگند. خداوند بزرگ، طالوت را که از نسل بنیامین، فرزند یعقوب بود به فرماندهی آنان برگزید. این بار نیز مانند دیگر بارها، پیامبر آنان با اعتراض روبرو شد و سه اعتراض کردند. گفتند: او نمی تواند فرمانده ما باشد. زیرا:
1- نسل بنیامین از موهبت نبوت محروم بوده اند و باید فرمانده از اسباتی باشد که در نسل او نور نبوت قرار گرفته باشد.
2- در نسل بنیامین تا کنون کشورداری و فرماندهی نبوده است.
3- او دارای ثروت و مکنت نیست تا کاستیهای جنگ را جبران کند.
قرآن اعترافات یاد شده در فوق را چنین نقل می کند: " أنى یکون له الملک علینا و نحن أحق بالملک منه و لم یؤت سعة من المال؛ از کجا او بر ما حکومت داشته باشد، حال آن که ما براى این امر شایسته تریم و او از مال دنیا چیزى ندارد؟ (سوره ى بقره آیه 247) جمله نخست، یعنی: (أنى یکون له الملک) اشاره به دو اعتراض اول است و جمله ی دوم اشاره به اعتراض سوم است.
نشانه های فرماندهی طالوت از نظر قرآن
با اینکه پیامبر بنی اسرائیل تصرح کرده بود که انتخاب طالوت از طرف خدا است، اما آنها در برابر آن پیامبر اعتراض و پیمان شکنى کردند. آنها در واقع به انتخاب خداوند اعتراض کردند که ما از او سزاوارتریم زیرا داراى دو شرط لازم براى زمامدارى هستیم، نسب عالى و ثروت فراوان. طالوت جوانى از یک قبیله گمنام بنى اسرائیل و از نظر مالى یک کشاورز ساده بود. گروهى گفتند:" چگونه او بر ما حکومت داشته باشد با اینکه ما از او شایسته تریم، و او ثروت زیادى ندارد «قالوا أنى یکون له الملک علینا و نحن أحق بالملک منه و لم یؤت سعة من المال» (سوره بقره آیه 247). خدا به دو اعتراض نخست آنها پاسخ داده و می فرماید: «شرط فرماندهی گزینش خداست و خدا طالوت را بر شما برگزیده است و گزینش خداوند درفرماندهی کافیست،خواه در نیاکان او چنین مقامی باشد یا نباشد». و در پاسخ اعتراض سوم آنان می فرماید: «شرط فرماندهی لیاقت است و آن در دانش و بینش و قدرت بدنی و ظاهری خلاصه می شود و طالوت هر دو را داراست و بنی اسرائیل و دیگران بدانند خدا فرماندهی را به هر کسی خواست می دهد و خدا در کار خود د رگرو تصویب انسانها نیست، هر چند تمام کارهای او عالمانه و حکیمانه است». و به مجموع این پاسخها با این آیه اشاره می کند: " إن الله اصطفاه علیکم و زاده بسطة فی العلم و الجسم و الله یؤتی ملکه من یشاء و الله واسع علیم؛ خدا وى را بر شما برگزیده و او را در دانش و جسم فزونى داده است، و خدا فرمانروایى خویش را به هر که خواهد مى دهد که خدا وسعت بخش داناست." (سوره بقره آیه 247)قرآن پاسخ دندان شکنى را که آن پیامبر به گمراهان بنى اسرائیل داد چنین بازگو مى کند" گفت خداوند او را بر شما برگزیده و علم و (قدرت) جسم او را وسعت بخشیده" (قال إن الله اصطفاه علیکم و زاده بسطة فی العلم و الجسم) (سوره بقره آیه 247) اینکه مى بینید خداوند او را برگزیده و زمامدار شما قرار داده به خاطر این است که از نظر هوش و فرزانگى و علم، پر مایه است و از نظر نیروى جسمانى، قوى و پر قدرت. یعنى اولا این گزینش خداوند حکیم است و ثانیا شما سخت در اشتباهید و شرایط اساسى رهبرى را فراموش کرده اید، نسبت عالى و ثروت، هیچ امتیازى براى رهبرى نیست چون هر دو امر اعتبارى و بیرون ذاتى است، ولى علم و دانش و نیروى جسمانى دو امتیاز واقعى و درون ذاتى است که تاثیر عمیقى در مساله رهبرى دارد. رهبر باید با علم و دانش خود، مصلحت جامعه اى را که در رأس آن است تشخیص دهد و با قدرت خود آن را به موقع اجرا در آورد، با علم و تدبیر خود نقشه صحیح براى پیکار با دشمن بکشد و با نیروى جسمانى آن را پیاده کند. تعبیر به "بسطة" (گسترش) اشاره به این است که وسعت وجودى انسان در پرتو علم و قدرت است، هر قدر اینها افزوده شود هستى انسان گسترده تر مى شود. در اینجا گسترش علم بر گسترش نیروى جسمانى، مقدم داشته شده، زیرا شرط اول علم و آگاهى است.
ضمنا از این تعبیر استفاده مى شود که امامت و رهبرى، گزینش الهى است، و او است که شایستگى ها را تشخیص مى دهد، اگر در فرزندان پیامبر این شایستگى را ببیند امامت را در آنجا قرار مى دهد، و اگر در جاى دیگر، در آنجا قرار مى دهد، و این همان چیزى است که دانشمندان شیعه به آن معتقدند و از آن دفاع مى کنند. سپس مى افزاید: " خداوند، ملک خود را به هر کس بخواهد مى بخشد و خداوند (احسانش) وسیع و گسترده و دانا (به لیاقت و شایستگى افراد) است" (و الله یؤتی ملکه من یشاء و الله واسع علیم) (سوره بقره آیه 247) این جمله ممکن است اشاره به شرط سومى براى رهبرى باشد و آن فراهم شدن امکانات و وسائل مختلف از سوى خدا است زیرا ممکن است رهبرى از نظر علم و قدرت کاملا پر مایه باشد ولى در شرائط و ظرفى قرار گیرد که هیچگونه آمادگى براى پیشرفت اهداف او نداشته باشد، مسلما چنین رهبرى به پیروزى درخشانى نخواهد رسید، قرآن مى گوید: خدا حکومت الهى را به هر کس بخواهد مى بخشد یعنى شرائط و وسائل لازم را براى او فراهم مى سازد (این سخن ممکن است دنباله کلام آن پیامبر باشد و یا از کلام خداوند در قرآن).
آیه بعد نشان مى دهد که گویا بنى اسرائیل هنوز به ماموریت طالوت از سوى خداوند حتى با تصریح پیامبرشان اشموئیل، اطمینان پیدا نکرده بودند و از او خواهان نشانه و دلیل شدند،" پیامبر آنها به آنان گفت، نشانه حکومت او این است که صندوق عهد به سوى شما خواهد آمد که در آن آرامشى از سوى پروردگارتان براى شما است، همان صندوقى که یادگارهاى خاندان موسى و هارون در آن است، در حالى که فرشتگان آن را حمل مى کنند، در این موضوع، نشانه روشنى براى شما است، اگر ایمان داشته باشید" «و قال لهم نبیهم إن آیة ملکه أن یأتیکم التابوت فیه سکینة من ربکم و بقیة مما ترک آل موسى و آل هارون تحمله الملائکة إن فی ذلک لآیة لکم إن کنتم مؤمنین» (سوره بقره آیه 248).
علامت پادشاهى طالوت
بنی اسرائیل مانند همیشه به گزارش پیامبر خود اکتفا نکردند و از او درخواست کردند که باید این فرمانده نشانه ای از خدا داشته باشد. خطاب آمد که نشانه فرماندهی او بر بنی اسرائیل این است که پیش از رهسپاری به میدان نبرد، صندوقی است که در آن تورات و آنچه آل موسی و هارون به ارث گذارده و به غارت رفته بود، وجود دارد و در حالی که فرشتگان آن را حمل می کنند به فلسطین باز می گردد. توضیح اینکه در نبردی که بنی اسرائیل با عمالقه ی عرب داشتند، توراتی که خدا آن را بر موسی نازل کرده و در میان صندوقی قرار داشت به غارت رفته بود. گویا بنی اسرائیل به هنگام نبرد صندوق را همراه خود حمل می کردند. در آن صندوق علاوه بر تورات، عصای موسی و نعلین او و عمامه ی هارون نیز بود و همه ی آنها در جنگ به غارت رفته بود خدا نشانه ی صدق گفتار نبی این قرار داد که این صندوق با تمام محتویاتش از سرزمین دشمن، بدون کمک انسانی به میان بنی اسرائیل باز گردد و در حقیقت حاملان آن فرشتگان باشند؛ چنانکه می فرماید: " و قال لهم نبیهم إن ءایة ملکه أن یأتیکم التابوت فیه سکینة من ربکم و بقیة مما ترک ءال موسى و ءال هرون تحمله الملئکة إن فى ذالک لایة لکم إن کنتم مؤمنین؛ پیامبرشان به آنها گفت: نشانه امیرى او این است که آن صندوق (عهد) سوى شما مى آید که در آن تسکین خاطرى از جانب پروردگارتان نهفته، و یادگارى از میراث خاندان موسى و هارون در آن است که فرشتگان، آن را حمل مى کنند. مسلما اگر مؤمن باشید، در این (رویداد) براى شما نشانه اى است. (سوره بقره/ 248)چه معجزه ای بالاتر و بزرگتر از اینکه با دیدگان خود دیدند که تابوت با محتویاتش بازگشت و مسلما برای هر انسان بی غرضی علم آفرین و یقین آور بود. به ناچار دعوت طالوت را لبیک گفتند و زیر پرچم او جمع شدند تا نبرد را ادامه دهند. گاهی می گویند: کسانی که آماده ی جنگ شدد، حدود هفتاد یا هشتاد هزار نفر بودند. وقتی دیدگانشان به تابوت افتاد، آن را به فال نیک گرفتند و پیروزی را به او وعده دادند. ولی همگی می دانیم رمز موفقیت در نبرد صبر و شکیبایی است. از این جهت باید مجاهدان واقعی از مجاهد نماها جدا شوند و راه جدایی آنان آزمونی است که اساس آن را صبر و بردباری تشکیل می دهد.
پادشاهی طالوت
" طالوت" فرماندهى سپاه را به عهده گرفت و در مدتى کوتاه لیاقت و شایستگى خود را در اداره امور مملکت و فرماندهى سپاه به اثبات رسانید سپس آنها را براى مبارزه با دشمنى که همه چیز آنها را به خطر انداخته بود دعوت کرد و به آنها تاکید کرد تنها کسانى با من حرکت کنند که تمام فکرشان در جهاد باشد و آنها که بنائى نیمه کاره یا معامله اى نیمه تمام و امثال آن دارند در این پیکار شرکت نکنند.
آزمایش سپاهیان
طالوت، قوم خود را براى مبارزه در راه خدا فراخواند و آنان را براى نبرد با دشمنانى که آنها را به ذلت نشاندند، تشویق و ترغیب نمود. سپاهى انبوه زیر پرچم او گرد آمده و آنها را به جنگ با فلسطینیان که رهبرى آنها را جالوت عهده دار بود، گسیل داشت. جالوت به شجاعت و دلاورى معروف بود و خبر دلاورى ها و پیروزى هاى وى میان تمام ملت هاى مجاور انتشار یافته بود، به همین دلیل از او بیمناک بوده و از نبرد و درگیرى با وى خوددارى مى کردند.طالوت سپاهیان خود را حرکت داد و آنها را از شهر خودشان دور ساخت، تا به نزدیکى سپاه دشمن رسیدند، و خواست توان جنگى و رزمى آنها را بیازماید و از میزان صبر و تحمل و فرمانبردارى و اطاعت آنها آگاه گردد، لذا در لحظاتى که به شدت خسته شده بودند و تشنگى بر آنان چیره گشته بود، بدانان گفت: شما به زودى از نهرى خواهید گذشت و خداوند به وسیله آن شما را در بوته امتحان و آزمایش قرار مى دهد تا آنان را که اطاعت مى کنند از نافرمانان مشخص سازد.
بنابراین، کسى که از آن آب ننوشد و لذت آن را نچشد، از پیروان من خواهد بود، ولى هر یک از شما مى تواند تنها یک مشت از آب برگیرد و تشنگى خود را به وسیله آن برطرف سازد و کسى که بیش از دیگران بیاشامد، از پیروان من نیست. ولى آن گاه که به رودخانه رسیدند، بیشتر آنها با فرمان طالوت مخالفت کرده و بدون توجه به نهى او، خود را از آن سیراب ساختند: «فلما فصل طالوت بالجنود قال إن الله مبتلیکم بنهر فمن شرب منه فلیس منى ومن لم یطعمه فإنه منى إلا من اغترف غرفة بیده فشربوا منه إلا قلیلا منهم» (بقره آیه 249) و آن گاه که طالوت لشکر کشید، گفت: به راستى که خداوند شما را به نهر آبى مورد آزمایش قرار مى دهد، کسى که از آن بیاشامد، از پیروان من نیست و کسى که از آن ننوشد پیرو من است، مگر این که کفى بیشتر نیاشامد، ولى همه لشکریان به جز افرادى اندک، از آن آب نوشیدند.همین که چشم آنها به نهر آب افتاد خوشحال شدند و به سرعت خود را به آن رسانیدند و سیراب گشتند. تنها عده معدودى بر سر پیمان باقى ماندند. طالوت متوجه شد که لشکر او از اکثریتى بى اراده و سست عهد و اقلیتى از افراد با ایمان تشکیل شده است از این رو اکثریت بى انضباط و نافرمان را رها کرد و با همان جمع قلیل با ایمان از شهر بیرون آمد و به سوى میدان جهاد پیش رفت.
در مسیر راه همین گروه آزمون داده نیز زمزمه ی ناتوانی سرداده و گفتند: با این ارتش کم چگونه می توان با دشمن فراوان مبارزه کرد؟ در میان آنان گروه خالصی بودند که همگی به لطف الهی اعتقاد کامل داشتند. آنها که ایمان راسخ به رستاخیز داشتند و دلهایشان از محبت خدا لبریز بود، از زیادى و نیرومندى سپاه دشمن و کمى عده خود نهراسیدند، با کمال شجاعت به طالوت گفتند: تو آنچه را صلاح مى دانى فرمان ده ما نیز همه جا همراه تو خواهیم بود و به خواست خدا با همین عدد کم با آنها جهاد خواهیم کرد. آنان رو به معترضان کردند و گفتند: فزونی و کاستی جمعیت مایه ی پیروزی و شکست نیست، به گواه اینکه در تاریخ بشریت گاهی جمعیتهای کم بر اثر فرماندهی لایق و فرمانبرهای با ایمان، بر گروه کثیری پیروز شدند. خداوند مجموع این حقایق را در این آیه چنین می فرماید: " فلما جاوزه هو و الذین ءامنوا معه قالوا لا طاقة لنا الیوم بجالوت و جنوده قال الذین یظنون أنهم ملقوا الله کم من فئة قلیلة غلبت فئة کثیرة بإذن الله و الله مع الصبرین؛ و زمانى که او و مؤمنان همراهش از نهر گذشتند، (نافرمانان) گفتند: امروز ما را یاراى (مقابله با) جالوت و سپاه او نیست. اما آنها که مى دانستند خدا را ملاقات خواهند کرد گفتند: چه بسا گروهى اندک به خواست خدا بر گروهى بسیار، غلبه یافتند و خدا با صابران است." طالوت با آن عده کم اما مؤمن و مجاهد آماده کارزار شد، آنها از درگاه خداوند در خواست شکیبایى و پیروزى کردند.
پیروزى طالوت
طالوت به همراه کسانى که تشنگى و خستگى را تحمل کرده بودند از نهر گذشت، وى بعد از آن که عده زیادى از همراهانش برگشتند، خود را در برابر انبوه دشمن اندک یافتند. دسته اى از آنان که کثرت دشمن، آنها را بیمناک ساخته بود، گفتند: ما امروز توان برابرى با جالوت را نداریم، اما دسته اى که ایمان آورده بودند از کثرت دشمن ترس به دلشان راه نیافته بود؛ زیرا آنها مطمئن بودند که پس از مرگ به دیدار خداى خویش خواهند رفت، از این رو گفتند: بسیار اتفاق افتاده است که گروهى اندک به اذن خدا برعده بسیارى چیره گشته اند، لذا ما در برابر دشمن پایدارى خواهیم کرد، خداوند صابران را حمایت کرده و پیروز مى گرداند. وآن گاه که مؤمنان براى نبرد با جالوت و سپاهش حرکت کردند، به پیشگاه خداوند به تضرع و زارى پرداختند که دل هاى آنان را سرشار از صبر و شکیبایى گردانده و در میدان نبرد ثابت قدم نگاه دارد و بر دشمنانشان پیروز گرداند، خداوند دعاى آنان را مستجاب و آنها را پیروز ساخت و داود، جالوت را از پاى در آورد و خداى متعال پادشاهى بنى اسرائیل را به وى ارزانى داشت، و هرگونه دانش و حکمتى را که خواست بدو آموخت و او بندگان شایسته اش را یارى مى فرماید، اگر خداوند براى محو و نابودى فساد و تباهى تبهکاران، مصلحان را بر آنها مسلط نمى گرداند و اگر برخى از انسان هاى شرور را بر برخى دیگر تسلط نمى بخشید، زمین آباد نمى گشت، بلکه فساد و تباهى آن را فرامى گرفت، ولى احسان و عنایت پروردگار پیوسته شامل حال همه مردم است: «ولما برزوا لجالوت وجنوده قالوا ربنا أفرغ علینا صبرا وثبت أقدامنا وانصرنا على القوم الکافرین* فهزموهم بإذن الله وقتل داود جالوت وآتاه الله الملک والحکمة وعلمه مما یشاء ولولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الأرض ولکن الله ذو فضل على العالمین» (بقره آیات 249 - 2) و آن زمان که او به همراه گروندگانش از نهر گذشتند، لشکریانش بدو گفتند: ما امروز در برابر جالوت و سپاهش توان مقاومت نداریم، کسانى که به لقاى رحمت الهى اعتقاد داشتند گفتند: چه بسا گروهى اندک به اذن خدا بر گروهى بسیار پیروز گردند و خداوند با صبر پیشگان است و آن گاه که در برابر جالوت و سپاهش قرار گرفتند عرضه داشتند: پروردگارا، به ما صبر و شکیبایى عنایت فرما و گام هایمان را استوار دار و بر کافران پیروزمان گردان، و به اذن خدا آنهارا شکست دادند و داود، جالوت را از پاى درآورد و خداوند به او پادشاهى و حکمت و فرزانگى عطا کرد و آنچه را مى خواست بدو آموخت و اگر خداوند برخى از مردم را به وسیله بعضى دیگر فروننشاند، زمین به فساد و تباهى کشیده مى شود، ولى خداوند به جهانیان لطف و عنایت دارد.
روش هاى تبلیغى طالوت
هرچند، این چهره قرآنى مسؤولیت دعوت دینى مستقیم نداشته و در این جهت تابع رهنمودهاى پیامبر زمانش بوده است، اما برخى از شیوه هاى حکومت و فرماندهى او، رنگ و جلوه تبلیغى داشته و باعث ترویج اندیشه توحید مى شده است، که به بیان آنها مى پردازیم. ضمن آن که این شیوه ها به صورتى، روش هاى تبلیغى آن پیامبر الهى نیز به حساب مى آید.
1. اطاعت از پیامبر زمان
با وجود مقام پادشاهى و فرماندهى، طالوت هرگز به عجب و استکبار نگرایید و بنا بر ایمان مستحکم و اخلاص عملى که وجودش را فرا گرفته بود، تابع بى چون و چراى فرمان پیامبر بود. از محتواى آیات نیز استنباط مى شود که او در حین انجام مأموریت نیز از رهنمودهاى مقام نبوت بهره مى گرفته است. «فلما فصل طالوت بالجنود قال إن الله مبتلیکم بنهر» (بقره، آیه 249) و چون طالوت با لشکریان خود بیرون شد، گفت: خداوند شما را به وسیله رودخانه اى خواهد آزمود.»
2. قرار دادن نشانه و نمادى براى جبهه حق
از دوران موسى و هارون تابوت مقدس، نماد افتخارات و حماسه هاى بنى اسرائیل به شمار مى رفت. شموئیل نیز به ارشاد الهى، اولا به منظور اقناع مردم به قبول فرماندهى طالوت، و ثانیا براى ایجاد همبستگى و تحکیم صفوف جنگجویان دربرابر سپاه جالوت، تابوت آرامبخش و اطمینان آور را به آنان ارائه نمود: «و قال لهم نبیهم إن آیة ملکه أن یأتیکم التابوت فیه سکینة من ربکم وبقیة مما ترک آل موسى وآل هرون تحمله الملائکة إن فى ذلک لآیة لکم إن کنتم مؤمنین» (بقره آیه 248) و پیامبرشان بدیشان گفت: در حقیقت، نشانه پادشاهى او این است که آن صندوق عهد که در آن آرامش خاطرى از جانب پروردگارتان، و بازمانده اى از آنچه خاندان موسى و خاندان هارون در آن بر جاى نهاده اند -در حالى که فرشتگان آن را حمل مى کنند- به سوى شما خواهد آمد. مسلما اگر مؤمن باشید، براى شما در این رویداد نشانه اى است. این حرکت به طور قطع در تقویت روحیه سپاهیان و تشویق به نبرد جانانه و سرکوب دشمن مفید بوده است.
3. مقابله با یأس به وسیله یاد خدا
دربرابر بهانه جویى ها و عکس العمل هاى یأس آفرین گروهى از بنى اسرائیل، طالوت و گروه مؤمنان پاکباخته همواره با یاد خدا و ذکر قدرت لایزال او به خود و دیگران روحیه امید و اطمینان مى بخشیدند. قرآن حال هر دو گروه را چنین حکایت مى کند: «فلما جاوزه هو والذین آمنوا معه قالوا ...» (همان، آیه 249) و هنگامى که طالوت با کسانى که همراه وى ایمان آورده بودند، از آن نهر گذشتند، گفتند: امروز ما را یاراى مقابله با جالوت و سپاهیانش نیست. کسانى که به دیدار خداوند یقین داشتند، گفتند: بسا گروهى اندک بر گروهى بسیار، به اذن خدا پیروز شدند، وخداوند با شکیبایان است. «ولما برزوا لجالوت وجنوده ...» (همان، آیه 250) و هنگامى که با جالوت و سپاهیانش روبه رو شدند، گفتند: پروردگارا بر دل هاى ما شکیبایى فرو ریز، و گام هاى ما را استوار دار، و ما را بر گروه کافران پیروز فرماى.
4. آزمایش و ارزیابى نیروها
براى هر فرمانده و حاکمى ارزیابى و آزمودن کارگزاران و سپاهیان از اهمیت فراوانى برخوردار است و به او امکان شناخت وضعیت و شرایط خود را دربرابر دشمن مى دهد. طالوت پس از بسیج نیروها و حرکت به خارج شهر، براى آن که میزان واقعى قوت اراده، انگیزه نبرد و اخلاص و فرمانپذیرى نیروهاى تحت فرمان خویش را دریابد، آنان را به محدودیت نوشیدن آب مى آزماید. و جز عده اى اندک از این آزمایش سرافراز بیرون نمى آیند؛ هرچند، آزمایش چندان دشوارى نبود، چرا که اجازه استفاده حداقل داده شده بود «فلما فصل طالوت بالجنود قال إن الله مبتلیکم بنهر .....» (همان، آیه 249) و چون طالوت با لشکریان خود بیرون شد، گفت: خداوند شما را به وسیله رودخانه اى خواهد آزمود. پس هر کس از آن بنوشد از پیروان من نیست، و هر کس از آن نخورد، قطعا او از پیروان من است، مگر کسى که با دستش کفى برگیرد. پس همگى جز اندکى از آنها، از آن نوشیدند. و مسلما این گروه اندک همان ها بودند که دربرابر نداهاى یأس آمیز فریاد برآوردند: «کم من فئة قلیلة غلبت فئة کثیرة بإذن الله والله مع الصابرین» (بقره، آیه 249) بسا گروهى اندک که بر گروهى بسیار، به اذن خدا پیروز شدند، و خدا با شکیبایان است. و در رأس آنها داود بود که با کشتن جالوت، سپاه طالوت را به پیروزى رساند و پس از دیرزمانى به نبوت نایل آمد.
تاریخ: سهشنبه 31 اردیبهشت 1392 - 17:14 عنوان: پاسخ به «آشنایی با روستای پیغمبر»
کاربر نیمه فعال
عضو شده در: 31 اردیبهشت 1392 پست: 228 محل سکونت: تهران - u.s.a - texas san antonio
امتياز: 6130
داستان حضرت اشموئیل و نحوه پادشاهی طالوت (1)
خداى تعالى از خاندان لاوى پیغمبرى به نام اسموئیل یا شموئیل مبعوث فرمود آن پیغمبر الهى چنان که گفته اند، در طول چهل سال رنج و مشقت، توانست تا حدودى به وضع سیاسى بنى اسرائیل سر و سامانى بدهد و بیشتر آن ها را از بت پرستى و انحراف بازدارد. در لغت نامه دهخدا در مورد این پیامبر آمده: پیغمبری از یهود بود که طالوت را به سلطنت بنی اسرائیل برگزید. صاحب حبیب السیر می آورد: در وقتی که عالی نام امام مدبر بنی اسرائیل بود. اشمویل علیه السلام متولد گشت. به اتفاق ائمه اخبار نسب آن پیغمبر بزرگوار به لاوی بن یعقوب علیه السلام می پیوست. اما در نام پدر عالی مقامش خلاف است. محمدبن جریر الطبری گوید: نام پدر اشمویل، دیان بن علقمه بود و حمدالله مستوفی و زمره ای دیگر از مورخین اسم او را بلقانا گفته اند و مادر اشمویل عجوزه ای بود عقیم به نام حنه و چنانچه در معالم التنزیل مسطور است پیوسته آن عجوزه از حضرت واهب العطایا ولدی رشید می طلبید و در اواخر عمر درخواست او به اجابت رسید شمویل حامله شد و چون در درج نبوت از صدف وجود او تولد نمود، حنه گفت: «سمع الله دعائی» و این لفظ به لغت عبری مرادف اشمویل است لاجرم آن جناب به این اسم موسوم شد و چون مدت چهل و هشت سال از عمر اشمویل علیه السلام درگذشت، به وصول مرتبه بلند رسالت مشرف گشت و بنی اسرائیل در غایت سرور و بهجت به وی گرویدند و به تجدید احکام شریعت موسوی پرداختند و از اشمویل علیه السلام التماس نمودند که برای ما پادشاهی تعیین فرمای تا در رکاب او با جباران شام و کافران خون آشام جهاد و قتال کنیم و اشمویل بعد از آن یازده سال مقتدای بنی اسرائیل بود. به موجب وحی سماوی، طالوت را به سلطنت موسوم گردانید و طالوت به مقاتله جالوت که در آن زمان حاکم اهل طغیان بود رفته، جالوت به زخم سنگ داود علیه السلام بقتل رسید و طالوت مظفر و منصور مراجعت فرمود و مدت دعوت اشمویل به روایت امام محی السنه چهل سال و به قول طبری سی سال و به عقیده حمدالله مستوفی دوازده سال بود.
بنا به روایت اول عمر عزیزش هشتاد سال باشد و به قول ثانی هفتاد سال و به روایت ثالث پنجاه ودو سال. برخی"اشموئیل " یا "شموئیل " را از خاندان یعقوب پیامبر دانسته اند. برخی نیز اشموئیل را همان اسماعیل ـ فرزند حضرت ابراهیم دانسته اند. برخی نیز او را یوشع بن نون بن افراثیم بن یوسف بن یعقوب گفته اند.در هر صورت، هیچ یک از نامبردگان با حضرت موسی نسبت خویشاوندی نزدیکی نداشته اند. گفته شده که «سموئیل» فرزند «القانا» از پیغمبران بنی اسرائیل بوده است این پیشوای روحانی در بحبوحه جنگ دامنه دار و مرگ انگیز بنی اسرائیل و مردم فلسطین مبعوث به نبوت شد و تمام بنی اسرائیل را از شکنجه و عذاب نجات بخشید. قوم بنی اسرائیل از او درخواست کردند امیری بر آنها گمارد که به اذن خدا باشد و به ریاست او با مردم فلسطین جنگ کنند و داد دل بگیرند و حسابهای چندین ساله را تصفیه نمایند .اشموئیل یا «سموئیل» گفت: سیرت پادشان این است که دختران وپسران شما را به خدمت گیرند و به «خبازی» و « نجاری» و حرف دیگر مشغول نمایند و از مزارع و درختان شما (ده یک) گیرند و از شما مالیات و اطاعت می خواهند. بنی اسرائیل گفتند: هر چه بخواهند متحمل می شویم به شرطی که داد ما از اهل فلسطین بگیرد و اراضی ما را مسترد دارد و 440 نفر از اشراف ما را که اسیر کرده اند برگرداند و صندوق عهد را به غارت برده اند برگردانند. ما همه برای جنگ و اطاعت حاضر و مهیا هستیم. «اشموئیل» به آنها وعده داد که برگردید به منازل خود به زودی خداوند بر شما پادشاهی تعیین می فرماید که منظور شما را انجام می دهد و خداوند «طالوت» را به پادشاهی آنها برگزید. حضرت «اشموئیل» در 48 سالگی به پیغمبری مبعوث شد و به تجدید احکام شریعت موسی پرداخت. او یازده سال مقتدای بنی اسرائیل بود و 56 سال عمر کرد. در حدود پنج کیلومتری شهر ساوه جاده بوئین زهرا مرقد مطهر حضرت «اشموئیل» قرار دارد.
اسماعیل صادق الوعد در قرآن
خداوند در قرآن در مورد حضرت «شموئیل» یا «سموئیل» چنین فرموده است: «واذکر فی کتاب اسماعیل انه کان صادق الوعد و کان رسولا ونبیا...» ترجمه: و در این کتاب از اسماعیل یاد کن، زیرا که او درست وعده و فرستاده اى پیامبر بود (مریم، 54). «علامه مجلسی» از حضرت امام رضا، روایت می کند که فرمود: حضرت «سموئیل» «صادق الوعد» معرفی شده است. این «سموئیل» یا «اسمائیل» غیر از «اسمائیل» فرزند «ابراهیم» (ع) است و او پیغمبری بود که «شموئیل» یا «سموئیل» هم می گفتند و قوم او به جرم دعوت و هدایت اورا گرفتند و پوست سر وصورت او را کندند. «جبرئیل» بر او نازل شد و او را تسلیت داد و وعده عذاب قوم او را داد. وجه تسمیه او را به «صادق الوعد» نوشته اند به قدری در وعده و میعاد وفادار بود که روزی عابدی نزدپادشاه می رفت به اسمائیل برخورد کرد و گفت: همین جا باش تا من برگردم. «سموئیل» تا یک سال همان جا ماند که خلف وعده نکرده باشد. خداوند همان جا چشمه های آب جاری فرمود و گیاهانی رویاند و درختانی سبز فرمود. عابد وعده اش را فراموش کرد تا روزی که باپادشاه از آنجا گذشت و دید که «سموئیل» هنوز همان جا ایستاده گفت: تو هنوز این جا ایستاده ای، پاسخ داد: تو گفتی بمان تا برگردم نخواستم با تو خلف عهد کرده باشم. بدین سبب خداوند او را «صادق الوعد» خواند. علامه طباطبایی می فرماید: مفسرین در اینکه این اسماعیلی که در این آیه از نام برده شده کیست اختلاف کرده اند، بیشتر آنها گفته اند که او فرزند ابراهیم خلیل الرحمن است و اگر او را تنها نام برده و از اسحاق و یعقوب نام نبرده براى این بوده که نسبت به خصوص او عنایت داشته است.
و بعضى گفته اند: اسماعیل بن حزقیل یکى از انبیاى بنى اسرائیل است، چون اگر فرزند ابراهیم بود مى بایست اسحاق و یعقوب را هم نام مى برد. دلیلى که بیشتر مفسرین براى نظریه خود آورده اند" که به خصوص اسماعیل عنایت داشته" حرف صحیحى نیست، زیرا اگر چنین بود جا داشت که نام وى را بعد از نام ابراهیم و قبل از داستان موسى ذکر کند نه بعد از داستان او. " و کان یأمر أهله بالصلاة و الزکاة و کان عند ربه مرضیا". مراد از" اهل او" به طورى که از ظاهر لفظ بر مى آید خواص از عترت و عشیره و قوم او است، بعضى گفته اند مراد از اهل او امت او است. ولى سخنى است بدون دلیل. و مراد از" مرضى" بودن نزد پروردگارش این است که خود او پسندیده است نه عملش، هم چنان که بعضى از مفسرین به همین معنا تفسیرش کرده اند، چون اطلاق لفظ با تقیید مخصوص رضاى به عمل نمى سازد. داستان اسماعیل بن حزقیل پیغمبر جز در این دو آیه در جایى دیگر نیامده، تازه این دو آیه هم بنا به یک تفسیر مربوط به او است، و بنا بر آن خداى سبحان او را به ثناى جمیلى ستوده و صادق الوعد و آمر به معروف و مرضى درگاه خویش خوانده و فرموده که: او رسولى نبى بوده است.
و اما حدیثی که در کتاب علل الشرائع به سند خود از ابن ابى عمیر و محمد بن سنان، از شخصى که نام برده، از امام صادق (ع) روایت کرده که فرمود: اسماعیلى که خداى عزوجل در کتاب خود در باره اش فرموده" و اذکر فی الکتاب إسماعیل إنه کان صادق الوعد و کان رسولا نبیا" اسماعیل فرزند ابراهیم نیست بلکه پیغمبرى دیگر از انبیاء بوده که خداى عزوجل به سوى قومش مبعوث نمود، و مردمش او را گرفته و پوست سر و رویش را کندند، پس فرشته اى نزدش آمده گفت: خداى عزوجل مرا نزد تو فرستاد تا هر امرى دارى اطاعت کنم، گفت: من باید به دیگر انبیاء اقتداء داشته و آنان را اسوه خود قرار دهم این معنا را به سند خود از ابو بصیر از امام صادق (ع) نیز روایت کرده که در آخر آن آمده: من باید حسین (ع) را اسوه خود قرار دهم. و در کتاب عیون به سند خود از سلیمان جعفرى، از امام رضا (ع) روایت کرده که فرمود: هیچ مى دانى چرا اسماعیل را صادق الوعد خواندند؟ عرض کردم: نه، نمى دانم. فرمود: با مردى وعده کرده بود، در همان موعد در آنجا حاضر شده تا یک سال به انتظارش نشست.
این بیان در کتاب کافى از ابن ابى عمیر از منصور بن حازم و از امام صادق (ع) روایت شده در کتاب مجمع البیان نیز آن را بدون ذکر سند از آن جناب نقل کرده است و در تفسیر قمى در ذیل آیه" و اذکر فی الکتاب إسماعیل إنه کان صادق الوعد" آمده که امام فرمود: اسماعیل وعده اى داده بود و یک سال منتظر دوستش نشست، و او اسماعیل پسر حزقیل بود وعده اى که آن جناب داده بوده مطلق بوده است، یعنى مقید نکرده که یک ساعت یا یک روز یا فلان مدت در آنجا منتظر مى مانم، به همین جهت مقامى که از صدق و درستى داشته اقتضاء کرده که به این وعده مطلق وفا کند، و در جایى که معین نموده، بایستد تا رفیقش بیاید. صفت وفاء مانند سایر صفات نفسانى از حب، اراده، عزم، ایمان، ثقه و تسلیم داراى مراتب مختلفى است که بر حسب اختلاف مراتب علم و یقین مختلف مى شود، همانطور که یک مرتبه از ایمان با تمامى خطاها و گناهان مى سازد که نازلترین مراتب آن است، و از آن به بعد مرتبه به مرتبه رو به تزاید و صفا نهاده تا به جایى مى رسد که از هر شرک خفى خالص مى گردد، و دیگر قلب به چیزى غیر از خدا تعلق پیدا نمى کند، حتى التفاتى هم به غیر خدا نمى نماید، که این اعلا مراتب ایمان است، همچنین وفاى به عهد هم داراى مراتبى است، یکى از مراتبش وفاى قولى است، مثل اینکه قول بدهد که یک ساعت یا دو ساعت فلان جا منتظر بایستد، تا کار لازم ترى پیدا شده او را از بیشتر ایستادن منصرف کند، این یک مرتبه از وفاء است، که عرفا آن را وفاء مى خوانند، و از این مرتبه بالاتر این است که آن قدر بایستد تا عادتا از برگشتن طرف ناامید شود و اطلاق وعده را به یاس مقید سازد، و از این هم بالاتر اینکه اطلاق آن را حفظ نموده اینقدر بایستد تا طرف برگردد هر چند که طولانى شود، پس نفوس قوى که مراقب قول و فعل خود هستند هیچ وقت قولى نمى دهند مگر قولى که طاقت عمل به آن را داشته باشند و بتوانند با عمل آن را تصدیق کنند و همین که از زبانشان در آمد دیگر هیچ چیز از انفاذ آن بازشان نمى دارد. و در روایت آمده که رسول خدا (ص) به یکى از اصحاب خود وعده داد که در مکه نزد خانه کعبه منتظرش مى باشد تا او برگردد، ولى آن مرد در پى کار خود رفته فراموش کرد برگردد، رسول خدا (ص) سه روز در آنجا منتظر ماند تا خبر به آن مرد رسید، به مسجد آمده عذر خواهى کرد. آرى این مقام صدیقین است که هیچ سخنى نگویند مگر آنکه بدان عمل کنند.
حضرت اشموئیل و پادشاهی طالوت
زمانی که حضرت موسی (ع) به پیامبری رسید، قوم بنی اسرائیل زیر سلطه فرعونیان ضعیف و ناتوان شده بودند که با ظهور حضرت موسی (ع) و رهبری خردمندانه ایشان نجات یافتند و به قدرت رسیدند. یکی از عوامل و اسباب قدرت آنها صندوقچه عهدی بود که خداوند به برکت پیامبرش به آنهابخشیده بود. در احادیث و کتاب های تفسیر در مورد اینکه آن صندوقچه چه بوده است، گفته شده که این همان صندوقی بوده که مادر حضرت موسی (ع) فرزندش را در آن گذاشت و به دریا افکند. این صندوقچه در دستگاه فرعون نگهداری شد که بعدها به دست بنی اسرائیل رسید و آنها به آن تبرک می جستند. حضرت موسی (ع) در آخرین روزهای حیات خود الواح مقدسی که احکام خدا بر آن نوشته شده بود، زره و یادگارهای دیگری را در آن گذاشت و به پیامبر بعد از خود یعنی «یوشع بن نون» سپرد. بعدها قسمتی از یادگاری های خاندان موسی و هارون (ع) هم در این صندوقچه قرار داده شد.
علاوه بر این جنبه های تاریخی این صندوقچه دارای یک خاصیت معنوی بوده و اثرات روانی خاصی بر قوم بنی اسرائیل داشته است. که آن را نشانه استقلال و موجودیت خود می دانستند. آنها در هنگام نبرد این صندوقچه را جلو سپاه خود مانند یک پرچم حمل می کردند و با وجود آن، به نوعی اطمینان خاطر و قوت قلب دست یافته و پیروز می شدند. تا زمانی که این صندوقچه در میان بنی اسرائیل بود آنها با سربلندی زندگی می کردند اما آنها کم کم در اثر پیروزی های پی در پی دچار غرور شده و از نظر دینی ضعیف شدند، تن به قانون شکنی داده، دچار اختلاف شده و سرانجام از فلسطینی ها شکست خوردند و صندوقچه ای را که نشان وحدتشان بود از دست دادند. با از دست رفتن آن، آنها دچار اختلاف و تفرقه شده، قدرت و نفوذشان از بین رفته و خاتمه یافت.
کار به جایی رسید که پی در پی از دشمنان شکست می خوردند و در هر بار بسیاری از آنها توسط دشمنانشان از سرزمین خود بیرون رانده می شدند و فرزندانشان به اسارت گرفته می شدند. سال های سال، اوضاع بر همین منوال بود تا اینکه حضرت اشموئیل برای نجات و هدایت آنها برانگیخته شد. بنی اسرائیل به او پناه آورده و از پیامبرشان خواستند که رهبری و امیری برای کاروان آنها انتخاب کند که بتواند با رهبری خود در نبرد با دشمن، آنها را پیروز سازد و عزت از دست رفته شان را بازگرداند. حضرت اشموئیل که بر ضعف و سستی همت قوم خود واقف بود، ابتدا از این کار سرباز زد و در جواب آنها گفت: اگر چنین شود مطمئنا شما از رهبر خود سرپیچی می کنید. اما زمانی که اصرار و پافشاری آنها را دیده خواسته آنها را نزد خداوند مطرح نمود.
خداوند در قرآن در این باره می فرماید: «أ لم تر إلى الملا من بنى إسر ءیل من بعد موسى إذ قالوا لنبى لهم ابعث لنا ملکا نقاتل فى سبیل الله قال هل عسیتم إن کتب علیکم القتال ألا تقاتلوا قالوا و ما لنا ألا نقاتل فى سبیل الله و قد أخرجنا من دیارنا و أبنائنا فلما کتب علیهم القتال تولوا إلا قلیلا منهم و الله علیم بالظلمین» ترجمه: آیا آن سران بنى اسرائیل را پس از موسى ندیدى آن گاه که به پیامبر خویش گفتند: براى ما امیرى بگمار تا در راه خدا جهاد کنیم؟ گفت: آیا احتمال نمى دهید که اگر جهاد بر شما مقرر شد جهاد نکنید؟ گفتند: چگونه ممکن است که در راه خدا جهاد نکنیم در حالى که از دیارمان رانده شده و از فرزندان خود جدا افتاده ایم. اما هنگامى که به جهاد دستور یافتند، جز اندکى از ایشان همه رویگردان شدند و خدا به ستمگران آگاه است. (بقره، 246). واژه" ملاء" در لغت به معنى اشیاء یا اشخاصى است که چشم را پر مى کند و شگفتى بیننده را برمى انگیزد، به همین جهت به جمعیت زیادى که داراى رأى و عقیده واحدى، باشند ملا گفته مى شود، و نیز به اشراف و بزرگان هر قوم و ملتى" ملا" مى گویند، زیرا هر کدام از این دو گروه به خاطر کمیت یا کیفیت خاص خود چشم بیننده را پر مى کند.
علامه طباطبایی می فرماید: کلمه" ملا" بطورى که گفته اند به معناى جماعتى از مردم است که بر یک نظریه اتفاق کرده اند و اگر چنین جمعیتى را ملا نامیدند براى این است که عظمت و ابهتشان چشم بیننده را پر مى کند.و چنین جمعیتى از بنى اسرائیل به پیامبر خود گفتند: پادشاهى براى ما معین کن تا در تحت فرمانش در راه خدا بجنگیم، و از سیاق بر مى آید که پادشاهى که تا آن روز بر آنان تسلط داشته همان جالوت بوده، که در آنان به روشى رفتار کرده بود که همه شؤون حیاتى و استقلال و خانه و فرزند را از دست داده بودند و این گرفتارى بعد از نجاتشان از شر آل فرعون بود، که شکنجه شان مى کردند و خدا موسى ع را بر آنان مبعوث کرد، و بر آنان ولایت و سرپرستى داد، بعد از موسى ولایت ایشان را به اوصیاى موسى وا گذاشت، بعد از این دوره ها بود که گرفتار دیو جالوت شدند، و وقتى ظلم جالوت به ایشان شدت یافت و فشار از طرف دستگاه جالوت بر ایشان زیاد شد، قواى باطنشان که رو به خمود گذاشته بود، بیدار شد، و تعصب تو سرى خورده و ضعیفشان زنده گشت، در اینجا بود که بزرگان قوم از پیامبرشان درخواست مى کنند پادشاهى برایشان برگزیند تا به وسیله او اختلافات داخلى خود را برطرف نموده و قوایشان را تمرکز دهند، و در تحت فرمان آن پادشاه، در راه خدا کارزار کنند. به هر حال این آیه اشاره به جمعیت زیادى از بنى اسرائیل مى کند که یک صدا از پیامبر خویش تقاضاى امیر و رهبرى کردند تا بتوانند به فرماندهى او با جالوت که تمام حیثیت دینى و اجتماعى و اقتصادى آنها را به خطر افکنده بود پیکار کنند.
قابل توجه اینکه آنها براى رفع تجاوز دشمن که ایشان را از سرزمینشان بیرون رانده بود، مى خواستند مبارزه کنند، در عین حال نام آن را فى سبیل الله (در راه خدا گذاردند) از این تعبیر روشن مى شود که آنچه به آزادى و نجات انسانها از اسارت و رفع ظلم کمک کند،" فى سبیل الله" محسوب مى شود، علاوه بر این پیکار مزبور، جنبه دینى و مذهبى نیز داشت. بعضى نام این پیامبر را " شمعون" و بعضى " اشموئیل"، و بعضى " یوشع"، ذکر کرده اند، ولى مشهور در میان مفسران همان اشموئیل است که عربى آن اسماعیل مى باشد، و از امام باقر ع نیز در روایتى نقل شده است. به هر حال پیامبرشان که از وضع آنان نگران بود، و آنها را ثابت قدم در عهد و پیمان نمى دید به آنها گفت: " اگر دستور پیکار به شما داده شود شاید (سرپیچى کنید و) در راه خدا پیکار نکنید. آنها در پاسخ گفتند: " چگونه ممکن است در راه خدا پیکار نکنیم در حالى که از خانه و فرزندانمان رانده شدیم" شهرهاى ما به وسیله دشمن اشغال و فرزندانمان اسیر شده اند. و به این ترتیب اعلام وفادارى به عهد و پیمان خود کردند، ولى با این همه هیچ یک از نام خدا و فرمان او، حفظ استقلال و موجودیتشان، و آزادى فرزندان، نتوانست جلو پیمان شکنى آنها را بگیرد، و لذا در ادامه این آیه مى خوانیم:" هنگامى که دستور پیکار به آنها داده شد جز عده کمى همگى سرپیچى کردند و خداوند به (احوال) ستمکاران آگاه است" و مى شناسد و به آنها کیفر مى دهد .بعضى از مفسران، عده وفاداران را 313 نفر نوشته اند، همانند سربازان وفادار اسلام در جنگ بدر.
خداوند هم به ایشان وحی فرمود:که ما طالوت را به پادشاهی آنها برگزیدیم، اشموئیل عرض کرد که خداوندا من طالوت را ندیده و نمی شناسم» خداوند هم در جواب به ایشان وحی فرمود که: «ما ایشان را به جانب تو خواهیم فرستاد و هنگامی که او نزد تو آمد، فرماندهی را به او واگذار کن و پرچم جهاد را به دست او بسپار». این ماجرا در قرآن اینگونه گزارش شده است: «و قال لهم نبیهم إن الله قد بعث لکم طالوت ملکا» ترجمه: و پیامبرشان به آنها گفت: همانا خدا طالوت را به امیرى شما برگماشت (بقره، 247). آیه شریفه پاسخ پیامبر ایشان است و اگر وى تعیین فرماندهى را به خداى تعالى نسبت داده، خواسته است بنى اسرائیل را متوجه اشتباهشان کند، که تعیین فرماندهى را به پیامبرشان نسبت دادند، و گفتند: تو یک پادشاه فرمانده براى ما معین کن، و نگفتند: از خدا در خواست کن فرماندهى براى ما معین کند، و قتال را بر ما واجب سازد.
طالوت که بود؟
طالوت، مردی بلند قامت، تنومند، خوش اندام و بسیار زیرک و دانشمند و با تدبیر بود. برخی می گویند به خاطر طول قامت و بلندی قدش نام طالوت بر او نهاده بودند. او با پدرش در ساحل یک رودخانه زندگی می کرد و هیچ گونه شهرتی نداشت. روزها چهارپایان پدرش را به چرا می برد و کشاورزی می کرد. یک روز تعدادی از حیوانات او گم شدند و طالوت به همراه یکی از دوستانش در جستجوی آنها به راه افتاد تا اینکه آن دو به نزدیکی شهری به نام «صوف» رسیدند. دوست طالوت او را از وجود پیامبری به نام اشموئیل در آن شهر باخبر کرد و به او پیشنهاد نمود که برای حل مشکلش به نزد او برود. طالوت نزد اشموئیل رهسپار شد. همین که چشم آن دو به هم افتاد، خدواند از طریق یک حس و الهام درونی، به پیامبرش فهماند، که این همان جوانی است که از طرف خداوند برای فرماندهی جمعیت تعیین شده است. طالوت مشکلش را برای اشموئیل بازگو کرد. اشموئیل هم او را از نگرانی خارج نموده و از جایگاه دامهایش باخبر کرد و فرمود: «هم اکنون در راه دهکده رو به باغستان پدرت روانه هستند».
پس از آن که خیال طالوت از بابت چهارپایانش آسوده گشت، اشموئیل ماجرای وحی خداوند در مورد فرماندهی قوم بنی اسرائیل را برای او بیان کرد و به او گفت که: «خداوند تو را مأمور نجات بنی اسرائیل فرموده است». طالوت هم در کمال حیرت و تعجب، با خوش وقتی تمام فرمان خدا را پذیرفت.
اعتراض بنی اسرائیل
خداوند می فرماید: «قالوا أنى یکون له الملک علینا و نحن أحق بالملک منه و لم یؤت سعة من المال» ترجمه: گفتند: از کجا او بر ما حکومت داشته باشد، حال آن که ما براى این امر شایسته تریم و او از مال دنیا چیزى ندارد؟ (بقره، 247). بنى اسرائیل که براى فرمانده و رئیس لشکر امتیازاتى از نظر نسب و ثروت لازم مى دانستند و هیچکدام را در طالوت نمى دیدند در برابر این انتصاب سخت به حیرت افتادند زیرا به عقیده آنها وى نه از خاندان لاوى بود که سابقه نبوت داشتند و نه از خاندان یوسف و یهودا که داراى سابقه حکومت بودند بلکه از خاندان" بنیامین" گمنام بود و از نظر مالى تهى دست لذا به عنوان اعتراض گفتند او چگونه مى تواند بر ما حکومت کند ما از او سزاوارتریم؟! علامه طباطبایی می فرماید: اینکه آن جناب نام آن فرمانده را برد و فهماند که او طالوت است باعث شد که از دو جهت اعتراض کنند، که این دو جهت به نظر آنان با سلطنت طالوت منافات داشته، و خداى تعالى یکى از آن دو جهت را از ایشان حکایت کرده که گفتند:" أنى یکون له الملک علینا و نحن أحق بالملک منه ...؟" و معلوم است که این اعتراض که به پیامبرشان کردند و در آن هیچ دلیلى بر اینکه طالوت، شایستگى سلطنت ندارد و خود آنان سزاوارترند، نیاوردند، گفتارى بوده که احتیاج به استدلال نداشته یعنى دلیلش امر روشنى بوده و آن امر روشن جز این نمى تواند باشد که بیت نبوت و بیت سلطنت دو بیت و دو دودمان بوده در بنى اسرائیل که اهل آن دودمان همواره به آن فخر مى کرده اند و طالوت از هیچ یک از این دو بیت دو خاندان نبود و به عبارتى دیگر طالوت نه از خاندان سلطنت بود، و نه از خاندان نبوت، و به همین جهت گفتند: او کجا و سلطنت کجا؟ خود ما سزاوارتر به سلطنت هستیم تا او، چون هم از دودمان نبوتیم و هم از دودمان سلطنت، و خدایى که ما را شایسته چنین افتخارى دانسته، چگونه راضى مى شود آن را به دیگرى انتقال دهد.و این گفتار یک ریشه اعتقادى داشته و گرنه ظاهرا اعتراضى بسیار بیجا است، و ریشه این گفتار این است که یهود معتقد بودند که در کار خدا" بداء"، " نسخ" و " تغییرى" نیست، و این سه از خدا محال است که قرآن از ایشان حکایت کرده، که گفتند: " ید الله مغلولة غلت أیدیهم- دست خدا بسته است، دستشان بسته باد" و پیامبرشان در پاسخ فرموده: " إن الله اصطفاه علیکم- خدا او را بر شما ترجیح داده" پس این یکى از دو جهت اعتراض بنى اسرائیل بود.
جهت دیگرى که آن نیز به نظر ایشان منافات با سلطنت طالوت داشته همان است که در جمله: " و لم یؤت سعة من المال" آمده، چون طالوت مردى فقیر بوده و به نظر بنى اسرائیل سلطان باید مردى توانگر باشد، پیامبر آنان به این هم جواب داده به اینکه: " و زاده بسطة فی العلم و الجسم ..." یعنى سلطنت پول نمى خواهد، بلکه نیروى فکرى و جسمى مى خواهد، که طالوت هر دو را بیش از شما دارد.
تاریخ: سهشنبه 31 اردیبهشت 1392 - 17:18 عنوان: پاسخ به «آشنایی با روستای پیغمبر»
کاربر نیمه فعال
عضو شده در: 31 اردیبهشت 1392 پست: 228 محل سکونت: تهران - u.s.a - texas san antonio
امتياز: 6130
داستان حضرت اشموئیل و نحوه پادشاهی طالوت (2)
پاسخ اشموئیل به اعتراض قوم
اشموئیل که قومش را غرق در افکار و عقاید باطل می دید،با آنها در این مورد صحبت نمود و متقاعدشان ساخت که شایستگی یک فرمانده نه به دار و ندار و امتیازات آباء و اجدادش بلکه به قدرت روحی و جسمی خود اوست و به آنها گفت که: «طالوت از جانب خدا برای این سمت انتخاب شده و سزاواریش از سوی پروردگار تأیید شده است». خداوند او را بر شما امیر قرار داده و شایستگى فرماندهى و رهبرى به نیروى جسمى و قدرت روحى است که هر دو به اندازه کافى در طالوت هست و از این نظر بر شما برترى دارد. خداوند در قرآن می فرماید: «قال إن الله اصطفئه علیکم و زاده بسطة فى العلم و الجسم و الله یؤتى ملکه من یشاء و الله واسع علیم» ترجمه: گفت: خدا وى را بر شما برگزیده و او را در دانش و جسم فزونى داده است، و خدا فرمانروایى خویش را به هر که خواهد مى دهد که خدا وسعت بخش داناست (بقره، 247). کلمه" اصطفا" و" و استصفاء" به معناى اختیار و انتخاب است، اصل آن ماده: (صاد- فاء- واو) است که به معناى چکیده و خالص از هر چیز است، و کلمه" بسطه" به معناى سعة و قدرت است، و این کلام، جواب به هر دو اعتراض بنى اسرائیل است.
اما اعتراضشان به اینکه خودشان سزاوارتر به ملک و سلطنت هستند چون داراى شرافت دودمانند، جوابش این است که وقتى خداى تعالى طالوت را براى سلطنت انتخاب کند قهرا او و دودمان او شرافتى پیدا مى کند ما فوق شرافت سایر افراد بنى اسرائیل و سایر دودمانهاى آن، چون فضیلت همواره تابع تفضیل خداى تعالى است، هر که را او برتر بداند، برتر است.و اما اعتراض دوم آنها که ملاک پادشاه شدن پول است جوابش را داد به اینکه سلطنت الهیه براى همین است که دیگر پول دارى ملاک برترى قرار نگیرد، سلطنت و استقرار حکومت در جامعه اى از مردم، تنها و تنها براى این است که اراده هاى متفرق مردم که با نداشتن حکومت همه به هدر مى رفت، در استقرار حکومت همه یک جا متمرکز شود، یعنى همه تابع اراده مسلمانان گردد، و تمامى زمام ها و اختیارات به یک زمام وصل شده، و سرنخ همه اختیارات به دست یک نفر بیفتد و در نتیجه هر فرد از افراد جامعه به راه کمالى که خود لایق آن است بیفتد و در این راه تکامل احدى مزاحم فردى دیگر نشود و هیچ فردى بدون داشتن حق (و فقط به خاطر داشتن ثروت یا قدرت) جلو نیفتد، و فردى دیگر فقط به خاطر نداشتن ثروت عقب نماند.
و سخن کوتاه اینکه: غرض از تشکیل ملک و حکومت این است که صاحب حکومت امور جامعه را طورى تدبیر کند که هر فردى از افراد جامعه به کمال لایق خود برسد، و کسى و چیزى مانع پیشرفتش نگردد، و براى چنین حکومت چیزى که لازم است داشتن دو سرمایه است، یکى علم به تمامى مصالح حیات جامعه و مفاسد آن، و دوم داشتن قدرت جسمى بر اجراى آنچه که صلاح جامعه مى داند، و این دو در طالوت هست: " و زاده بسطة فی العلم و الجسم". و اما مساله پول دارى، اگر کسى آن را هم دخیل در این مساله بداند، و از ارکان این کار بشمارد، از جهل و بى خبرى است.پیامبر اسرائیلى سپس هر دو پاسخ را یک جا و به صورت یک دلیل در آورده و مى گوید: " و الله یؤتی ملکه من یشاء"، و خلاصه آن این است که ملک تنها از آن خدا است و احدى را در آن نصیبى نیست، مگر آن مقدارى که خدا به هر کسى داده باشد، و در آن هم با اینکه تملیکش کرده باز خود او مالک است، هم چنان که از اضافه در (ملکه) این معنا به خوبى استفاده مى شود، خوب وقتى داستان از این قرار باشد پس خداى تعالى در ملکش هر جور بخواهد و اراده کند تصرف مى کند، و احدى قادر نیست بگوید چرا و به چه جهت؟ (یعنى کسى را نمى رسد که از علت تصرف خدا پرسش کند، براى اینکه تنها خداى تعالى سبب مطلق است، و نیز کسى قادر نیست که از متمم علیت و ابزار کار او بپرسد، براى اینکه خداى تعالى خودش به تنهایى سبب تام است، او نیازى به متمم ندارد) پس دیگر جاى این سؤال نیست که چرا ملک و سلطنت را از دودمانى به دودمان دیگر منتقل کرد؟ و یا چرا آن را به کسى داد که اسباب ظاهرى و ابزار آن که همان ثروت و نفرات باشد ندارد؟. و " ایتاء" و افاضه الهیه به هر جور که او بخواهد و به هر کس که اراده کند صورت مى گیرد، الا اینکه در عین حال بطور بیهوده و گزاف و بدون حکمت و رعایت مصالح صورت نمى گیرد، چون مقصود ما از اینکه مى گوئیم خداى تعالى هر چه بخواهد مى کند و ملک را به هر کس که بخواهد مى دهد و از این قبیل مطالب این نیست که خدا در کارهایش جانب مصلحت را رعایت نمى کند، و یا خدا کارى را که مى کند نظیر تیرى است که به تاریکى بیندازد، اگر تصادفا مطابق مصلحت صورت بگیرد که گرفته، و اگر نگیرد جزافى مى شود و محذورى هم پیش نمى آید براى اینکه ملک، ملک او است، هر چه بخواهد مى کند، نه منظور ما این نیست زیرا که این را ادله دینى و براهین عقلى باطل مى کند (وقتى جزاف از خدا صحیح باشد، دیگر عقل ما را ملزم به انجام تکالیف دینى او نمى کند، زیرا در یک یک احکام احتمال جزاف مى دهد) و این معنا را هم ظواهر دینى باطل مى داند و هم براهین عقلى.
بلکه مقصود ما این است که خداى سبحان از آنجا که هر خلق و امرى به او بازگشت دارد قهرا مصالح و جهات خیر هم، مانند سایر موجودات مخلوق او هستند پس اگر مى گوئیم خدا هر کارى را طبق مصلحت انجام مى دهد معنایش این نیست که در کارهاى خود مقهور مصلحت و محکوم به حکم آن است، بر خلاف ما که در کارهایمان محکوم به آنیم، پس وقتى خداى سبحان کارى مى کند یا خلقى مى آفریند (و جز خوب و جمیل نمى کند) قهرا فعل او داراى مصلحت است، و صلاح بندگانش در آن رعایت شده، و در عین حال محکوم و مقهور مصلحت هم نیست.
از اینجا معلوم مى شود که اجتماع تعلیل" و الله یؤتی ملکه من یشاء" با تعلیل" إن الله اصطفاه علیکم و زاده بسطة فی العلم و الجسم"، درست است، و منافاتى بین این دو تعلیل نیست، براى اینکه اولى مطلب را به مصالح و اسباب تعلیل مى کند، و مى فرماید طالوت علم و نیروى بدنى بیشترى دارد، و دومى مطلب را با اطلاق مالکیت خدا تعلیل مى کند، خدایى که هر کارى بخواهد مى کند، و اگر اینکه گفتیم منافاتى نیست بین اطلاق ملک خدا و اینکه هر چه مى خواهد مى کند، و بین اینکه کارهایش همه از روى مصالح و حکمت ها است درست نباشد، اصلا این دو جمله از آیه با هم نمى خواند تا چه رسد به اینکه یکى متمم و مؤید دیگرى باشد. و این معنا را ذیل آیه که مى فرماید:" و الله واسع علیم"، به بهترین وجهى توضیح مى دهد، براى اینکه کلمه " واسع" دلالت مى کند بر اینکه خداى تعالى از هیچ فعلى و ایتایى (دادنى) ممنوع نیست، و کلمه" علیم" دلالت مى کند بر اینکه: فعل او فعلى است که از روى علم ثابت و غیر قابل خطا سر مى زند، پس خداى سبحان هر چه مى خواهد مى کند بدون اینکه چیزى مانعش شود، و کارى نمى کند مگر آنکه آن کار، داراى مصلحت واقعى باشد.باقى مى ماند معناى کلمه" واسع" که یکى از اسامى خداى تعالى است و ماده" وسعت" که کلمه سعه نیز از مشتقات آن است، در اصل به معناى حالتى در جسم است که با داشتن آن حالت اشیایى دیگر را در خود مى گنجاند، مانند سعه ظرف که هر چه بیشتر باشد آب بیشتر یا طعام بیشتر را در خود جاى مى دهد، و سعه صندوق به معناى گنجایش آن است نسبت به آنچه در آن مى گذارند، و سعه خانه که افراد بیشترى را در خود جاى مى دهد، ولیکن به عنوان استعاره در غنى نیز استعمال مى شود اما نه هر غنائى و از هر جهتى، بلکه غنى از این جهت که گنجایش بذل و بخشش را دارد، کانه مال وسیع، آن مالى است که ظرفیتى دارد که هر چه بخواهند مى توانند از آن خرج کنند و به همین معنا کلمه نامبرده در مورد خداى سبحان نیز استعمال مى شود، وقتى مى گوئیم خدا واسع است معنایش این است که او غنى است که هر چه بخواهد بذل کند، ناتوانش نمى سازد، بلکه هر قدر بخواهد مى تواند بذل کند.
درخواست آیه و نشانه
در مقابل مردم از پیامبرشان آیه و دلیلی خواستند که نشان دهد این گزینش از جانب خداوند بوده است. اشموئیل گفت نشانه آن این است که تابوت (صندوق عهد) که از یادگارهاى مهم انبیاء بنى اسرائیل است و مایه دلگرمى و اطمینان شما در جنگها بوده در حالى که جمعى از فرشتگان آن را حمل مى نمایند به سوى شما باز مى گردد و چیزى نگذشت که صندوق عهد بر آنها ظاهر شد آنها با دیدن این نشانه فرماندهى طالوت را پذیرفتند. خداوند در سوره بقره این ماجرا را اینگونه بیان می کند: «و قال لهم نبیهم إن ءایة ملکه أن یأتیکم التابوت فیه سکینة من ربکم و بقیة مما ترک ءال موسى و ءال هرون تحمله الملئکة إن فى ذالک لایة لکم إن کنتم مؤمنین» ترجمه: پیامبرشان به آنها گفت: نشانه امیرى او این است که آن صندوق [عهد] سوى شما مى آید که در آن تسکین خاطرى از جانب پروردگارتان نهفته، و یادگارى از میراث خاندان موسى و هارون در آن است که فرشتگان، آن را حمل مى کنند.مسلما اگر مؤمن باشید، در این [رویداد] براى شما نشانه اى است(سوره بقره، آیه 248). کلمه" تابوت" به معناى صندوق است، و این کلمه بطورى که گفته اند صیغه فعلوت از ماده" توب" است، و توب به معناى رجوع است، (و به همین جهت برگشتن از راه شیطان به سوى خدا را توبه گفته اند) و اگر صندوق را تابوت گفته اند براى این است که صاحبش همواره و پى در پى به سراغ او مى رود و به آن رجوع مى کند. کلمه" سکینة" از ماده سکون است که خلاف حرکت است، و این کلمه در مورد سکون و آرامش قلب استعمال مى شود و معنایش قرار گرفتن دل و نداشتن اضطراب باطنى در تصمیم و اراده است، هم چنان که حال انسان حکیم این چنین است، (البته منظور ما از حکیم دارنده حکمت اخلاقى است) که هر کارى مى کند با عزم مى کند، و خداى سبحان این حالت را از خواص ایمان کامل قرار داده و آن را از مواهب بزرگ خوانده است. آل هر کس اهل بیت او است، که خود او را هم شامل مى شود، پس آل موسى و آل هارون عبارتست از خود موسى و هارون و اهل بیت آن دو، و جمله " تحمله الملائکة" حال از تابوت است، و جمله:" إن فی ذلک لآیة لکم إن کنتم مؤمنین" مانند سیاق اول آیه دلالت دارد بر اینکه بنى اسرائیل از پیامبرشان پرسیده بودند که نشانى صدق گفتار تو چیست؟ و از کجا بدانیم اینکه مى گویى: (خداى تعالى طالوت را ملک و فرمانده شما کرده) راست است.
این آیه نشان مى دهد که گویا بنى اسرائیل هنوز به ماموریت طالوت از سوى خداوند حتى با تصریح پیامبرشان اشموئیل، اطمینان پیدا نکرده بودند و از او خواهان نشانه و دلیل شدند،" پیامبر آنها به آنان گفت، نشانه حکومت او این است که صندوق عهد به سوى شما خواهد آمد که در آن آرامشى از سوى پروردگارتان براى شما است، همان صندوقى که یادگارهاى خاندان موسى و هارون در آن است، در حالى که فرشتگان آن را حمل مى کنند، در این موضوع، نشانه روشنى براى شما است، اگر ایمان داشته باشید.منظور از فرشتگان موجودات مجرد و ماورائی نبوده است و اصولا در قرآن و حدیث فرشته معنایی وسیع دارد که علاوه بر موجودات روحانی یک سلسله از نیروهای مرموز و الهامات درونی در این جهان را هم شامل می شود.در تاریخ آمده است که وقتی «صندوق عهد» به دست بت پرستان فلسطین افتاد، آنها آن را با خود به بت خانه بردند،اما به دنبال آن، گرفتاری هایی برایشان پیش آمد که بت پرستان آن گرفتاری ها را از اثرات صندوقچه دانسته و بنابراین تصمیم گرفتند که آن را از شهر خارج کنند. از آنجایی که هیچ کس حاضر نبود تا با آن شیء به ظاهر شوم تماس حاصل کند،آن را به دو گاو بستند و در بیابان رهایشان کردند. فرشتگان خدا مأموریت یافتند که آن دو گاو را به جانب شهر اشموئیل هدایت کنند. درست هنگامی که طالوت به فرماندهی بنی اسرائیل منصوب شد.آن دو گاو به نقطه مورد نظر رسیدند و بنی اسرائیل با دیدن صندوق در میان خود فرماندهی طالوت را پذیرفتند.
" طالوت" زمام کشور را به دست گرفت!
" طالوت" فرماندهى سپاه را به عهده گرفت و در مدتى کوتاه لیاقت و شایستگى خود را در اداره امور مملکت و فرماندهى سپاه به اثبات رسانید سپس آنها را براى مبارزه با دشمنى که همه چیز آنها را به خطر انداخته بود دعوت کرد و به آنها تاکید کرد تنها کسانى با من حرکت کنند که تمام فکرشان در جهاد باشد و آنها که بنائى نیمه کاره یا معامله اى نیمه تمام و امثال آن دارند در این پیکار شرکت نکنند. به زودى جمعیتى به ظاهر زیاد و نیرومند جمع شدند و به جانب دشمن حرکت کردند.بر اثر راهپیمایى در برابر آفتاب همگى تشنه شدند، طالوت براى این که به فرمان خدا آنها را آزمایش و تصفیه کند گفت به زودى در مسیر خود به رودخانه اى مى رسید خداوند بوسیله آن شما را آزمایش مى کند کسانى که از آن بنوشند و سیراب شوند از من نیستند و آنها که جز مقدار کمى ننوشند از من هستند! همین که چشم آنها به نهر آب افتاد خوشحال شدند و به سرعت خود را به آن رسانیدند و سیراب گشتند. تنها عده معدودى بر سر پیمان باقى ماندند. طالوت متوجه شد که لشکر او از اکثریتى بى اراده و سست عهد و اقلیتى از افراد با ایمان تشکیل شده است از این رو اکثریت بى انضباط و نافرمان را رها کرد و با همان جمع قلیل با ایمان از شهر بیرون آمد و به سوى میدان جهاد پیش رفت. سپاه کوچک " طالوت" از کمى نفرات متوحش شده به طالوت گفتند ما توانایى در برابر این سپاه قدرتمند را نداریم اما آنها که ایمان راسخ به رستاخیز داشتند و دلهایشان از محبت خدا لبریز بود، از زیادى و نیرومندى سپاه دشمن و کمى عده خود نهراسیدند، با کمال شجاعت به طالوت گفتند: تو آنچه را صلاح مى دانى فرمان ده ما نیز همه جا همراه تو خواهیم بود و به خواست خدا با همین عدد کم با آنها جهاد خواهیم کرد، چه بسا جمعیتهاى کم که به اراده پروردگار بر جمعیتهاى زیاد پیروز شدند و خدا با استقامت کنندگان است.
خداوند در قرآن می فرماید: «فلما فصل طالوت بالجنود قال إن الله مبتلیکم بنهر فمن شرب منه فلیس منى و من لم یطعمه فإنه منى إلا من اغترف غرفة بیده فشربوا منه إلا قلیلا منهم فلما جاوزه هو و الذین ءامنوا معه قالوا لا طاقة لنا الیوم بجالوت و جنوده قال الذین یظنون أنهم ملقوا الله کم من فئة قلیلة غلبت فئة کثیرة بإذن الله و الله مع الصبرین» ترجمه: پس همین که طالوت با سپاهیان به راه افتاد گفت: خدا شما را به نهر آبى امتحان مى کند، پس هر که از آن بنوشد از من نیست و هر که از آن نخورد از من است، مگر کسى که به اندازه ى کف دستى بیاشامد. ولى همه از آن نوشیدند جز شمار اندکى از ایشان. و زمانى که او و مؤمنان همراهش از نهر گذشتند، [نافرمانان] گفتند: امروز ما را یاراى [مقابله با] جالوت و سپاه او نیست. اما آنها که مى دانستند خدا را ملاقات خواهند کرد گفتند: چه بسا گروهى اندک به خواست خدا بر گروهى بسیار، غلبه یافتند و خدا با صابران است. (بقره، 249). کلمه" فصل" به معناى جدایى مکانى است، هم چنان که در آیه: " و لما فصلت العیر" «سوره یوسف، آیه 94» به همین معنا است، و چه بسا که در معناى قطع یعنى ایجاد جدایى دو چیز استعمال شود مانند آیه" و هو خیر الفاصلین" ترجمه: و او بهترین جدا سازنده بین حق و باطل است (سوره انعام، آیه 5 و بنا بر این کلمه نامبرده هم متعدى استعمال مى شود. کلمه" جند" به معناى مجتمعى انبوه است، چه از انسان و چه از هر چیز دیگر، و اگر لشگر را جند نامیده اند به خاطر همین است که جمعیتى متراکم هستند و اگر در آیه مورد بحث، کلمه را به صیغه جمع" جنود" آورده، براى این بوده که بفهماند جمعیت بنى اسرائیل کثرت قابل ملاحظه اى داشتند، با اینکه به حکم جملات بعدى همین آیه، مؤمنین واقعى آنان، بعد از عبور از نهر اندک بودند، (و این ملاکى دست مى دهد که در سختى ها همیشه مؤمنین پایدار مى مانند) و نظیر این نکته در آیه بعد هم که مى فرماید:" و لما برزوا لجالوت و جنوده"، از کلمه" جنود" استفاده مى شود. و در مجموع این گفتار اشاره اى است به یک حقیقت که از سراپاى این داستان استفاده مى شود، و آن این است که خداى تعالى قادر است عده اى بسیار قلیل و از نظر روحیه مردمى ناهماهنگ را بر لشکرى بسیار زیاد یارى دهد، توضیح اینکه تمامى بنى اسرائیل از پیامبر خود درخواست فرماندهى کردند، و همگى پیمان محکم بستند که آن فرمانده را نافرمانى نکنند، و کثرت جمعیت آنان آن قدر بود که بعد از تخلف جمعیت بسیارى از آنان از شرکت در جنگ، تازه باقى مانده آنان جنودى بودند، و این جنود هم در امتحان آب نهر که داستانش مى آید که اکثرشان رفوزه و مردود شدند، و به جز اندکى از آنان در آن امتحان پیروز نشد، و تازه آن عده اندک هم هماهنگ نبودند، بخاطر اینکه بعضى از آنان یک شب، آب خوردند، و معلوم شد که دچار نفاق هستند، پس در حقیقت آنچه باقى ماند، اندکى از اندک بود، در عین حال پیروزى نصیب آن اندک شد، چون ایمان داشتند و در برابر لشکر بسیار انبوه جالوت صبر کردند. کلمه" ابتلاء" که اسم فاعل آن" مبتلى" از مشتقات آن است به معناى امتحان است، و کلمه" نهر" به معناى مجراى آب پر از آب است، و کلمه" اغتراف" و کلمه" غرف" به معناى آن است که چیزى را بلند کنى و بگیرى، مثلا مى گویند:" فلان غرف الماء" و یا مى گویند:" فلان اغترف الماء"، یعنى فلانى آب را بلند کرد تا بنوشد.و اینکه اغتراف یک غرفه، یعنى گرفتن یک مشت آب را از مطلق نوشیدن استثنا کرده، دلالت مى کند بر اینکه پیامبر اسرائیلى آن مردم را از مطلق نوشیدن نهى نکرده بوده بلکه از نوشیدن در حالت خاصى نهى کرده بوده، (مثلا از اینکه لب آب دراز بکشند و با دهان بنوشند تا سیراب شوند). مقتضاى ظاهر کلام این بود که بفرماید:" فمن شرب منه فلیس منى، الا من اغترف غرفة بیده، و من لم یشرب فانه منى"، هر کس از این نهر آب بنوشد از من نیست، مگر آنکه با دستش مشتى بردارد و بنوشد، و کسى که ننوشد، او از من است، لیکن اینطور نفرمود، بلکه اولا جمله دوم را به جمله اول وصل کرد و ثانیا کلمه شرب را در جمله دوم مبدل به طعم کرد و باید دید چرا؟ علتش این بود که اگر اینطور فرموده بود مفاد کلام چنین مى شد، که تمامى جنود طالوت از طالوت بودند، و تنها یک طائفه از او بیگانه و جدا شدند، و آنها کسانى بودند که آب نوشیدند، و از این عده جمعى که سیراب نشدند و تنها مشتى آب برداشتند، از ایشان جدا شده و قهرا به طائفه اول ملحق شدند.در نتیجه جنود طالوت دو طائفه مى شوند، یکى آنهایى که از طالوت بودند، و دوم آنهایى که از او بیگانه شدند، و حال آنکه مقصود آیه این نبوده، بلکه خواسته است بفرماید سه طائفه شدند، که طائفه سوم، آنهایى بودند که مشتى آب برداشتند، نه از طالوت بودند و نه بیگانه از او، بلکه با آزمایشى دیگر وضعشان روشن مى شود. و به همین منظور جمله دوم یعنى جمله:" و من لم یطعمه فإنه منی"، را پهلوى جمله اول قرار داد، تا مفاد آیه چنین شود: که لشکریان طالوت هر چند همه با طالوت و از او بودند، لیکن باطن آنها غیر از ظاهرشان بود، و با یک آزمایش واقعیت ها روشن مى شد، و آن آزمایش نهرى بود که در راه با آن برخوردند، و آن نهر مشخص کرد که چه کسى از طالوت، و چه کسى بیگانه از او بود، هر کس از آن نهر نوشید از طالوت بیگانه شد و هر کس لب از آن تر نکرد از او و منسوب به او شد. و وقتى مفاد کلام تا اینجا این شد، دیگر آمدن جمله" إلا من اغترف غرفة بیده"، نمى رساند که این طائفه سوم از طالوت بودند، چون وقتى این دلالت را داشت که بلا فاصله بعد از جمله" فمن شرب منه" واقع شده بود، ولى بعد از ذکر هر دو طائفه آمده، و معلوم است که این استثنا و اخراج از طائفه اول، تنها باعث مى شود که طائفه سوم داخل و جزء طائفه اول نباشند، نه اینکه داخل در طائفه دوم باشند، و لازمه این سخن آنست که آیه شریفه خواسته است لشکریان طالوت را با دو آزمایش به سه طائفه تقسیم کند اول آنهایى که از طالوت نبودند چون از نهر نوشیدند، دوم آنهایى که از وى بودند چون از نهر ننوشیدند، سوم آنهایى که مردد بودند، و وضعشان در آزمایش نهر معلوم نشد، چون مشتى آب برداشتند و نوشیدند، و آزمایشى دیگر وصفشان را روشن مى کند، و آن این است که اگر در حال جنگ به خدا اعتماد نموده، در برابر دشمن مقاومت کنند از طالوت خواهند شد، و اگر دچار قلق و اضطراب شوند، از طائفه دوم خواهند گردید. کلمه " فئة" به معناى پاره اى از مردم است، و دقت در این آیات مى رساند که گویندگان این سخن که " لا طاقة لنا ..."، همان طائفه سوم بودند که با مشت خود آب برداشتند، و پاسخ دهندگان به ایشان همانهایى بودند، که اصلا آب ننوشیدند، و آیه شریفه از آنان تعبیر کرده به: " الذین یظنون أنهم ملاقوا الله" و چون نمى توانیم کلمه" ظن" را در باره آنان به معناى پنداشتن بگیریم، ناگزیر باید بگوئیم یا به معناى یقین است و یا کنایه از خشوع است. و این طائفه ممکن بود در پاسخ بگویند:" غلبه جمعیتى اندک بر جمعیتى بسیار امر محالى نیست بلکه با اذن خدا امرى است ممکن"، ولى اینطور نگفتند بلکه براى اینکه طرف را بهتر قانع کنند، قاطع تر جواب دادند، و از حوادثى که در جاهاى دیگر اتفاق افتاده خبر داده و گفتند: چه بسیار اندک ها که بر بسیارها غالب شدند.
کشته شدن جالوت بدست داوود و پیروزی سپاه طالوت
سپاهیان طالوت در حالی که از درگاه خدا درخواست شکیبایی و پیروزی نمودند،آماده نبرد با دشمن شدند.به محض اینکه جنگ آغاز شد،شخصی از لشکر دشمن بیرون آمد و مبارز طلبید.نامش جالوت بود و صدای رعب آورش چنان هراسی در دل ها افکند که هیچکس برای جنگ با او پا به میان نگذاشت. در میان سپاهیان طالوت،نوجوان کم سن و سال و در عین حال چابک و ورزیده ای به نام داود بود که از احادیث و تعبیر قرآن در مورد او برمی آید که این نوجوان همان داود پیامبر بوده است.او که به دلیل کم سن و سالی اش بیشتر برای کمک به برادرانش در میان لشکریان طالوت حاضر شده بود تا برای جنگ، با پرتاب ماهرانه یکی دو سنگ کار جالوت را ساخت و او را از پا در آورد. کشته شدن او ترس عجیبی در دل سپاهیانش انداخت و آنها را متواری ساخت. با فرار سپاهیان جالوت لشکر طالوت به راحتی به پیروزی رسیدند. خداوند در قرآن می فرماید: «و لما برزوا لجالوت و جنوده قالوا ربنا أفرغ علینا صبرا و ثبت أقدامنا و انصرنا على القوم الکفرین* فهزموهم بإذن الله و قتل داود جالوت و ءاتئه الله الملک و الحکمة و علمه مما یشاء و لو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الأرض و لاکن الله ذو فضل على العلمین» ترجمه: و چون با جالوت و سپاه او رو در رو شدند گفتند: پروردگارا! بر ما شکیبایى ببار، و قدم هایمان را استوار ساز، و بر قوم کافر پیروزمان گردان.پس به اذن خدا آنها را شکست دادند و داود جالوت را بکشت و خداوند او را پادشاهى و حکمت داد و از آنچه مى خواست به وى آموخت. و اگر خدا بعضى از مردم را به وسیله بعضى دیگر نمى راند، حتما زمین تباه مى شد ولى خدا به جهانیان نظر کرم دارد (بقره، 250-251). کلمه " بروز" به معناى آشکار شدن است، و به همین جهت بیرون شدن هماورد از لشگر دشمن و مبارزه طلب کردن او را " براز" مى گویند، و کلمه " افراغ" که فعل امر " افرغ"، مشتق از آن است به معناى ریخته گرى است، یعنى فلز آب شده اى را در قالب بریزند، و منظور از آن در اینجا این است که خداى تعالى صبر را در دل آنان و به قدر ظرفیت دلهایشان بریزد. پس در حقیقت این تعبیر، استعاره از کنایه لطیفى است، و همچنین تثبیت اقدام کنایه است از اینکه ایشان را در جهاد ثابت قدم کند تا فرار نکنند. این آیه مى گوید: هنگامى که طالوت و سپاه او، به جایى رسیدند که لشکر نیرومند جالوت، نمایان و ظاهر شد، و در برابر آن قدرت عظیم صف کشیدند، دست به دعا برداشتند و از خداوند سه چیز طلب کردند، نخست صبر و شکیبایى و استقامت، در آخرین حد آن، لذا تعبیر به " أفرغ علینا صبرا" کردند که از ماده " افراغ" به معنى ریختن آب یا ماده سیال دیگر از ظرف، به طورى که ظرف کاملا خالى شود، نکره بودن " صبر" نیز تاکیدى به این مطلب است.تکیه بر ربوبیت پروردگار " ربنا" و تعبیر به افراغ که به معنى خالى کردن پیمانه است، و تعبیر به " على" که بیانگر نزول از طرف بالا است و تعبیر به" صبرا" که در این گونه موارد دلالت بر عظمت دارد، هر کدام نکته اى در بر دارد که مفهوم این دعا را کاملا عمیق و پر مایه مى کند.
دومین تقاضاى آنها از خدا این بود که گامهاى ما را استوار بدار تا از جا کنده نشود و فرار نکنیم، در حقیقت دعاى اول جنبه باطنى و درونى داشت و این دعا جنبه ظاهرى و برونى دارد و مسلما ثبات قدم از نتائج روح استقامت و صبر است.
سومین تقاضاى آنها این بود که" ما را بر این قوم کافر یارى فرما و پیروز کن" که در واقع هدف اصلى را تشکیل مى دهد و نتیجه نهایى صبر و استقامت و ثبات قدم است.به یقین خداوند چنین بندگانى را تنها نخواهد گذاشت هر چند عدد آنها کم و عدد دشمن زیاد باشد، لذا در آیه بعد مى فرماید:" آنها به فرمان خدا سپاه دشمن را شکست دادند و به هزیمت واداشتند" (فهزموهم بإذن الله)." و داوود (جوان کم سن و سال و نیرومند شجاعى که در لشکر طالوت بود) جالوت را کشت" (و قتل داود جالوت). در اینجا چگونگى کشته شدن آن پادشاه ستمگر به دست داوود جوان و تازه کار در جنگ، تشریح نشده ولى آمده که با فلاخنى که در دست داشت، یکى دو سنگ آن چنان ماهرانه پرتاب کرد که درست بر پیشانى و سر جالوت کوبیده شد و در آن فرو نشست و فریادى کشید و فرو افتاد، و ترس و وحشت تمام سپاه او را فرا گرفت و به سرعت فرار کردند گویا خداوند مى خواست قدرت خویش را در اینجا نشان دهد که چگونه پادشاهى با آن عظمت و لشکرى انبوه به وسیله نوجوان تازه به میدان آمده اى آن هم با یک سلاح ظاهرا بى ارزش، از پاى در مى آید.
سپس مى افزاید:" خداوند حکومت و دانش را به او بخشید و از آنچه مى خواست به او تعلیم داد" (و آتاه الله الملک و الحکمة و علمه مما یشاء). ضمیر در این دو جمله به داوود بر مى گردد که در واقع فاتح این جنگ بود.گر چه در این آیه تصریح نشده که این داوود همان داوود، پیامبر بزرگ بنى اسرائیل، پدر سلیمان است، ولى جملهآتاه الله الملک و الحکمة و علمه مما یشاء، نشان مى دهد که او به مقام نبوت رسید زیرا اینگونه تعبیرات معمولا در باره انبیاى الهى است به خصوص که شبیه این تعبیر در آیه 20 سوره (ص) در باره داوود آمده است، و شددنا ملکه و آتیناه الحکمة:" پایه حکومت او را محکم ساختیم و به او دانش و تدبیر دادیم". از روایاتى که در تفسیر این آیه نقل شده، نیز به روشنى استفاده مى شود که او همان داوود، پیامبر بنى اسرائیل است. این تعبیر ممکن است اشاره به علم تدبیر کشوردارى و ساختن زره و وسائل جنگى و مانند آن باشد که داوود (ع) در حکومت بسیار عظیم خود به آن نیاز داشت زیرا خداوند هر مقامى را که به کسى مى سپارد آمادگیهاى لازم را نیز به او مى بخشد.و در پایان آیه به یک قانون کلى اشاره کرده، مى گوید:" و اگر خداوند بعضى از مردم را به وسیله بعضى دیگر دفع نکند سراسر روى زمین فاسد مى شود، ولى خداوند نسبت به تمام جهانیان، لطف و احسان دارد" (و لو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الأرض و لکن الله ذو فضل على العالمین). خداوند نسبت به جهانیان لطف و مرحمت دارد که جلو همه گیر شدن و همگانى شدن فساد را در روى زمین مى گیرد. درست است که سنت پروردگار بر این قرار گرفته که در این دنیا اصل آزادى اراده و اختیار، حکومت کند و انسانها در انتخاب راه خیر و شر آزاد باشند ولى هنگامى که طغیان ستمگران جهان را در معرض فساد و تباهى عمومى قرار دهد خداوند جمعى از بندگان خود را برمى انگیزد و یارى مى کند که جلو طغیان آنها را بگیرند و حالت اهریمنى آنها را در هم بکوبند و این یکى از الطاف پروردگار بر بندگان است.
شبیه همین معنى در آیه 40 سوره حج نیز آمده است، مى فرماید: و لولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بیع و صلوات و مساجد:" اگر خداوند به وسیله بعضى از بندگان خود، بعض دیگر را دفع نکند، صومعه ها و کلیساها و معابد یهود و مساجد مسلمین ویران مى گردد".و این آیات، بشارت است براى مؤمنان که در مواقعى که در فشار شدید از سوى طاغوتها و جباران قرار مى گیرند در انتظار نصرت و پیروزى الهى باشید.
تاریخ: سهشنبه 31 اردیبهشت 1392 - 17:20 عنوان: پاسخ به «آشنایی با روستای پیغمبر»
کاربر نیمه فعال
عضو شده در: 31 اردیبهشت 1392 پست: 228 محل سکونت: تهران - u.s.a - texas san antonio
امتياز: 6130
قصه حضرت اشموئیل علیه السلام
اشموییل پیامبر در ساوه
در جادهای که به بوئین زهرا میرسد ، در نزدیکی شهر ساوه و در انتهای دشتی پهناور، مزار اشموئیل یا سموئیل قرار دارد . پیامبری که در عهد جالوت ظهور کرد و در جنگی نا برابر او را شکست داد . میگویند در این جنگ جالوت توسط سنگی که از سوی داود به سوی او پرتاب شده بود ، کشته شد . مزار شموئیل در عهد صفویه مورد بازسازی قرار گرفت و ایوان مزار نیز در عهد ناصر الدین شاه مرمت شد . اشموییل پیامبر در ساوه
قصه حضرت اشموئیل علیه السلام : سرگذشت قرآنی اشموئیل ( ع ) یکی از پیامبران بنیاسرائیل
اشموئیل ( شموئیل ، سموئیل ) یکی از پیامبران بود که برای راهنمایی و نجات بنیاسرائیل پس از مغلوب شدن آنها به دست فلسطینیان ، فرستاده شد . بنیاسرائیل از وی تقاضای معرفی پادشاه و امیری کردند تا تحت فرمان او شکوه گذشته خود را دوباره باز یابند . آن حضرت که از کمهمتی آنها آگاه بود ، ابتدا از اجابت تقاضای آنها استنکاف کرد ، ولی سرانجام پس از اصرار فراوان آنها ، به درگاه الهی روی آورد و خواسته قوم را به پیشگاه الهی عرضه کرد . خداوند نیز به او وحی کرد طالوت را به پادشاهی آنها برگزیدم .
گفتنی است که نام اشموئیل ( ع ) در قرآن صریحاً ذکر نشده و تنها در آیه 246 ( و در بعضی از قرآن ها آیه 245 ) بقره چنین آمده است : « أَلَمْ تَرَ إِلَی الْمَلإِ مِن بَنِی إِسْرَائِیلَ مِن بَعْدِ مُوسَی إِذْ قَالُواْ لِنَبِیٍّ لَّهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِکًا نُّقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ قَالَ هَلْ عَسَیْتُمْ إِن کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتَالُ أَلاَّ تُقَاتِلُواْ . . . » ، « آیا از ( حال ) سران بنی اسرائیل پس از موسی خبر نیافتی آنگاه که به پیامبری از خود گفتند پادشاهی برای ما بگمار تا در راه خدا پیکار کنیم ( آن پیامبر ) گفت اگر جنگیدن بر شما مقرر گردد چه بسا پیکار نکنید . . . » .
طبق منابع تفسیری منظور از پیامبر در این آیه همان حضرت سموئیل ( ع ) است .
[ویرایش] منابع
اعلام القرآن : صفحه 705
اعلام القرآن : صفحه 129
تفسیر نمونه جلد 2 : صفحه (165-166)
تاریخ: سهشنبه 31 اردیبهشت 1392 - 17:22 عنوان: پاسخ به «آشنایی با روستای پیغمبر»
کاربر نیمه فعال
عضو شده در: 31 اردیبهشت 1392 پست: 228 محل سکونت: تهران - u.s.a - texas san antonio
امتياز: 6130
منظور از تابوت یا صندوق عهد بنی اسرائیل
" تابوت" در لغت به معنى صندوقى است که از چوب مى سازند و اینکه مى بینیم به صندوق نقل و انتقال جنازه ها تابوت مى گویند به همین مناسبت است، اما باید توجه داشت که معنى اصلى تابوت اختصاصى به مردگان ندارد بلکه هر گونه صندوق چوبى را شامل مى شود. علامه طباطبایی می فرماید: کلمه " تابوت" به معناى صندوق است، و این کلمه بطورى که گفته اند صیغه فعلوت از ماده " توب" است، و توب به معناى رجوع است، (و به همین جهت برگشتن از راه شیطان به سوى خدا را توبه گفته اند) و اگر صندوق را تابوت گفته اند براى این است که صاحبش همواره و پى در پى به سراغ او مى رود و به آن رجوع مى کند.
در باره این که تابوت بنى اسرائیل و به عبارت دیگر" صندوق عهد" چه بوده و به دست چه کسى ساخته شد و محتویات آن را چه چیز تشکیل مى داد در روایات و تفاسیر ما و همچنین در کتب" عهد قدیم" (تورات) سخن بسیار است و از همه روشن تر چیزى است که در احادیث اهل بیت (ع) و گفته هاى بعضى از مفسران مانند ابن عباس آمده است و آن اینکه:" تابوت" همان صندوقى بود که مادر موسى او را در آن گذاشت و به دریا افکند و هنگامى که به وسیله عمال فرعون از دریا گرفته شد و موسى را از آن بیرون آوردند هم چنان در دستگاه فرعون نگهدارى مى شد و سپس به دست بنى اسرائیل افتاد، بنى اسرائیل این صندوق خاطره انگیز را محترم مى شمردند و به آن تبرک مى جستند.
موسى در واپسین روزهاى عمر خود الواح مقدس را که احکام خدا بر آن نوشته شده بود به ضمیمه زره خود و یادگارهاى دیگرى در آن نهاد، و به وصى خویش" یوشع بن نون" سپرد. بعدها قسمتی از یادگاری های خاندان موسی و هارون (ع) هم در این صندوقچه قرار داده شد. علاوه بر این جنبه های تاریخی این صندوقچه دارای یک خاصیت معنوی بوده و اثرات روانی خاصی بر قوم بنی اسرائیل داشته است. که آن را نشانه استقلال و موجودیت خود می دانستند. آنها در هنگام نبرد این صندوقچه را جلو سپاه خود مانند یک پرچم حمل می کردند و با وجود آن، به نوعی اطمینان خاطر و قوت قلب دست یافته و پیروز می شدند. تا زمانی که این صندوقچه در میان بنی اسرائیل بود آنها با سربلندی زندگی می کردند اما آنها کم کم در اثر پیروزی های پی در پی دچار غرور شده و از نظر دینی ضعیف شدند، تن به قانون شکنی داده، دچار اختلاف شده و سرانجام از فلسطینی ها شکست خوردند و صندوقچه ای را که نشان وحدتشان بود از دست دادند. با از دست رفتن آن، آنها دچار اختلاف و تفرقه شده،قدرت و نفوذشان از بین رفته و خاتمه یافت.کار به جایی رسید که پی در پی از دشمنان شکست می خوردند و در هر بار بسیاری از آنها توسط دشمنانشان از سرزمین خود بیرون رانده می شدند و فرزندانشان به اسارت گرفته می شدند.
خداوند در قرآن به این صندوق عهد اشاره نموده و آن را نشانه حکومت طالوت معرفی می کند و می فرماید: «و قال لهم نبیهم إن ءایة ملکه أن یأتیکم التابوت فیه سکینة من ربکم و بقیة مما ترک ءال موسى و ءال هرون تحمله الملئکة إن فى ذالک لایة لکم إن کنتم مؤمنین» ترجمه: پیامبرشان به آنها گفت: نشانه امیرى او این است که آن صندوق [عهد] سوى شما مى آید که در آن تسکین خاطرى از جانب پروردگارتان نهفته، و یادگارى از میراث خاندان موسى و هارون در آن است که فرشتگان، آن را حمل مى کنند. مسلما اگر مؤمن باشید، در این [رویداد] براى شما نشانه اى است (بقره 248). حضرت اشموئیل پیامبر بنی اسرائیل طبق آیات مورد بحث به آنها وعده داد که به زودى صندوق عهد، به عنوان یک نشانه بر صدق گفتار او به آنها باز خواهد گشت. " اشموئیل" به بنى اسرائیل خاطر نشان ساخت که صندوق عهد بار دیگر به میان شما باز مى گردد و آرامش از دست رفته خود را خواهید یافت و در حقیقت صندوقى که علاوه بر جنبه معنوى و تاریخى چیزى بالاتر از پرچم و شعار براى بنى اسرائیل بود و وجود آن را نشانه استقلال و موجودیت خود مى دانستند و با مشاهده آن به یاد تجدید دوران عظمت پیشین مى افتادند، به آنها باز مى گشت، طبیعى است این بشارت بزرگى براى بنى اسرائیل محسوب مى شد.
مورخان موضوع آمدن تابوت به نزد بنى اسرائیل را چنین نقل کرده اند که وقتى دشمنان بنى اسرائیل تابوت را از آن ها گرفتند، به بت خانه خود آورده و در محلى گذاشتند. اما پس از چند روز دردى در گردن خود احساس کردند و دانستند که اثر همان تابوت است. به ناچار جاى آن را تغییر دادند، اما هر جا تابوت را مى بردند، بلا و مرگ و وبا در آن جا ظاهر مى شد، ازاین رو در صدد برآمدند آن را به بنى اسرائیل بازگردانند و از نزد خود خارج کنند. به همین منظور آن را روى تختى گذاشتند و تخت را بر پشت دو گاو بستند و گاوها ر رها کردند تا این که فرشتگان الهى آمدند و گاوها را به سوى بنى اسرائیل سوق دادند و بدین ترتیب تابوت به نزد بنى اسرائیل بازگشت.
کلمه" سکینة" از ماده سکون است که خلاف حرکت است، و این کلمه در مورد سکون و آرامش قلب استعمال مى شود و معنایش قرار گرفتن دل و نداشتن اضطراب باطنى در تصمیم و اراده است، هم چنان که حال انسان حکیم این چنین است، (البته منظور ما از حکیم دارنده حکمت اخلاقى است) که هر کارى مى کند با عزم مى کند، و خداى سبحان این حالت را از خواص ایمان کامل قرار داده و آن را از مواهب بزرگ خوانده است. از جمله" فیه سکینة من ربکم و بقیة مما ترک آل موسى و آل هارون" بر مى آید که اولا صندوق عهد، همان طور که گفتیم محتویاتى داشت که جمعیت بنى اسرائیل را آرامش مى بخشید و در حوادث گوناگون نفوذ معنوى و اثر روانى در آنها داشت" فیه سکینة من ربکم" و ثانیا قسمتى از یادگارهاى خاندان موسى و خاندان هارون نیز بعدها به محتویات آن افزوده شده بود. باید توجه داشت که" سکینة" از ماده" سکون" به معنى آرامش است و منظور از آن در اینجا آرامش دل و جان مى باشد.
منظور از حمل صندوق عهد توسط فرشتگان
چگونه فرشتگان صندوق عهد را آوردند؟ در پاسخ این سؤال نیز مفسران سخنان بسیار گفته اند، از همه روشن تر اینکه: در تواریخ آمده است هنگامى که" صندوق عهد" به دست بت پرستان فلسطین افتاد و آن را به بتخانه خود بردند، به دنبال آن گرفتار ناراحتیهاى فراوانى شدند، بعضى گفتند اینها همه از آثار" صندوق عهد" است لذا تصمیم گرفتند آن را از شهر و دیار خود بیرون بفرستند، و چون کسى حاضر به بیرون بردن آن نبود، ناچار آن را به دو گاو بستند و آنها را در بیابان سر دادند، اتفاقا این جریان درست مقارن با نصب" طالوت" به فرماندهى بنى اسرائیل بود، فرشتگان خدا ماموریت یافتند که این دو حیوان را به سوى شهر" اشموئیل" برانند هنگامى که بنى اسرائیل" صندوق عهد" را در میان خود دیدند، آن را به عنوان آیت و نشانه اى از طرف خداوند بر ماموریت طالوت تلقى کردند. بنا بر این گر چه در ظاهر آن دو گاو آن را به شهر آوردند لکن در واقع به وسیله فرشتگان الهى این کار انجام شد، به همین جهت حمل صندوق به فرشتگان نسبت داده شده است. اصولا فرشته و ملک در قرآن و اخبار معنى وسیعى دارد که علاوه بر موجودات روحانى عاقل، یک سلسله از نیروهاى مرموز این جهان را نیز در بر مى گیرد.
تاریخ: سهشنبه 31 اردیبهشت 1392 - 17:26 عنوان: پاسخ به «آشنایی با روستای پیغمبر»
کاربر نیمه فعال
عضو شده در: 31 اردیبهشت 1392 پست: 228 محل سکونت: تهران - u.s.a - texas san antonio
امتياز: 6130
ماجرای قتل جالوت به دست داوود (ع)
بنى اسرائیل پس از یوشع بن نون دچار اختلاف و کشمکش ى به تعبیر جامه تر دچار نافرمانى و معصیت الهى شدند و دشمنان آن ها کمه در کمین بودند از این فرصت استفاده کرده و اندک اندک قسمتى از شهرها و زمین هایى را که در دستشان بود از آن ها گرفتند و افراد بسیارى از ایشان را در جنگ کشتند.بنى اسرائیل صندوق و تابوتى داشتد که بنابر برخى از روایات، طول و عرضش سه ذرع در دو زرع بود و به خاطر محتویات آن یا عوامل دیگر، خداى تعالى خاصیتى در آن نهاده بود که هرگاه به جنگ دشمنان مى رفتند، آن ار پیش روى لشکر خود مى گذاشتند و همان موجب آرامش دل و پیروزى آنان بر دشمن مى شد و حتى طبق پاره اى از روایات، با آن ها سخن مى گفت و راه خیر و شر و صلاح و فساد آن ها را بدیشان یادآورى مى کرد و شاید چنان که برخى احتمال داده اند، منظور این باشد که همان ایمانى که داشتند، موجب آرامش دل آن ها بود و قهرا سبب هدایت ایشان مى گردید یا راه خیر و هدایت به دلشان الهام مى شد. بر اثر اختلاف، ظلم، سرکشى و گناهانى که میان بنى اسرائیل پیدا شد، کم کم شوکت و قدرتشان از دست رفته و دشمنان بر آن ها مسلط شدند و در یکى از جنگ ها آن تابوت مقدس نیز بدست دشمنان افتاد و روح افسردگى و شکست در آنان پدیدار شد و کارشان به جایى رسید که جالوت یکى از پادشاهان و دشمنان بنى اسرائیل آن ها را به جزیه دادن و باج و خراج مجبور کرد و زبون و خوار گردانید.ضمنا چنان که على بن ابراهیم در تفسیر خود از امام باقر (ع) روایت کرده و در برخى از تواریخ نیز آمده، تا آن زمان مقام پیامبرى در بنى اسرائیل مخصوص به خاندان لاوى بود که خداى تعالى پیغمبران بنى اسرائیل را از میان فرزندان او انتخاب مى فرمود و مقام پادشاهى در خاندان یوسف و فرزندان او بود و خداوند نبوت و سلطنت را براى آن ها در یک خاندان گرد نیاورده بود.
اشموئیل و طالوت
خداى تعالى از خاندان لاوى پیغمبرى به نام اسموئیل یا شموئیل مبعوث فرمود آن پیغمبر الهى چنان که گفته اند، در طول چهل سال رنج و مشقت، توانست تا حدودى به وضع سیاسى بنى اسرائیل سر و سامانى بدهد و بیشتر آن ها را از بت پرستى و انحراف بازدارد.بنى اسرائیل براى جنگ با دشمنان و باز گرفتن سرزمین هاى از دست رفته و شوکت و عظمت خود، از وى خواستند پادشاهى براى آن ها تعیین کند تا با سرپرستى و فرمان او با دشمنان بجنگند و او از طرف خداى تعالى طالوت را براى ایشان تعیین کرد.
داستان طالوت و جالوت در قرآن
قرآن کریم این داستان را در سوره بقره آیات 246 تا 251 ذکر نموده است. داستان مزبور را خداى تعالى این چنین بیان فرموده است: آیا داستان آن دسته از بزرگان بنى اسرائیل را پس از موسى نشنیدى که به پیغمبر خود گفتند: پادشاهى براى ما نصب کن تا در راه خدا کارزار کنیم. وى گفت: شاید وقتى کارزار بر شما نوشته (و مقرر) شود کارزار نکنید (و شانه از زیر بار فرمان الهى خالى کنید)؟ گفتند: چرا در راه خکدا کارزار نکنیم با این که از دیار و فرزندان خود دور شده ایم، اما وقتى کارزار بر آها مقرر شد، جز اندکى از ایشان (از جنگ با دشمن) روى بگردانیدند و خدا به کار ستمکاران دانا و آگاه است. پیغمبرشان به ایشان گفت: همانا خداوند طالوت را به پادشاهى شما نصب فرمود. آن ها (به صورت اعتراض) گفتند: از کجا وى را بر ما پادشاهى باشد با این که ما به پادشاهى از او سزاوارتریم و او را وسعت مال نیست (و مال فراوان ندارد). پیامبرشان به آن ها گفت: نشانه حکومت او این است که صندوق عهد را به سوى شما خواهد آمد (بقره آیات 246 248).
بدین ترتیب اسموئیل نشانه پادشاهى و فرمان روایى طالوت را براى ایشان بیان فرمود و پاسخ ایرادشان را نیز داد و طالوت پادشاه بنى اسرائیل شد. مورخان موضوع آمدن تابوت به نزد بنى اسرائیل را چنین نقل کرده اند که وقتى دشمنان بنى اسرائیل تابوت را از آن ها گرفتند، به بت خانه خود آورده و در محلى گذاشتند. اما پس از چند روز دردى در گردن خود احساس کردند و دانستند که اثر همان تابوت است. به ناچار جاى آن را تغییر دادند، اما هر جا تابوت را مى بردند، بلا و مرگ و وبا در آن جا ظاهر مى شد، از این رو در صدد برآمدند آن را به بنى اسرائیل بازگردانند و از نزد هود خارج کنند. به همین منظور آن را روى تختى گذاشتند و تخت را بر پشت دو گاو بستند و گاوها ر رها کردند تا این که فرشتگان الهى آمدند و گاوها را به سوى بنى اسرائیل سوق دادند و بدین ترتیب تابوت به نزد بنى اسرائیل بازگشت. بنى اسرائیل پس از مشاهده تابوت، اطاعت طالوت را گردن نهادند و آماده فرمان او شدند. طالوت نیز آن ها را به جنگ جالوت برد. قرآن کریم ادامه داستان را این گونه نقل فرموده است: و چون طالوت سپاهیانش را حرکت داد به آن ها گفت: خداوند شما را به نهرى آزمایش مى کند. هر کس از آن بنوشد از من نیست و هر کس از آن ننوشد از من است مگر آن کس که با دست خویش کفى برگیرد و (چون به نهر رسیدند) جز اندکى از ایشان (دیگران) از نهر نوشیدند. (بقره آیه 249) لشکریان طالوت که به قولى هشتاد هزار و به نقل دیگر هفتاد هزار نفر بودند، سخت تشنه شدند. طالوت به آن ها گفت: سر راه شما نهر آبى است، اما هر کس بیش از یک مشت از آن بخورد پیرو من نیست و این آزمایشى است از جانب خداى تعالى تا فرمان بردارى و نافرمانى شم امعلوم شود. هنگامى که به آب رسیدند، جز اندکى از آن ها که مطابق روایات سیصد و سیزده نفر بودند، بقیه به دستور طالوت عمل نکرده و هر چه توانستند از آن آب خوردند و همین سبب شد که بر تشنگى آن ها افزوده شود و سیراب نگردند و در روز کارزار نیز بى تابى و ترس خود را اظهار کنند و بگویند: ما امروز طاقت جنگ با جالوت و سپاهیانش را نداریم. ولى آن ها که به دستور عمل کرده و آب نخورده و اگر هم خوردند به جز مشتى از آب نیاشامیدند، تشنگیشا برطرف شد و در وقت جنگ نیز چابک و آماده کارزار شدند و انبوهى لشکر دشمن آن ها را مرعوب نساخت و گفتند: چه بسیار گروه هاى اندک که به خواست خدا بر گروه هاى زیاد غلبه کرده و خدا پشتیبان صابران است. و از هداى تعالى نیز کمک طلبیده و عرض کردند: پروردگارا! به ما صبر و شایدارى بده و بر گروه کافران پیروزمان گردان. (بقره آیه 249 -250) بدین ترتیب اهل اخلاص و اطاعت از نافرمانان نفاق پیشه ممتاز شده و طالوت دانست که جز اندکى از لشکریان وى، بقیه آن ها افرادى سست عنصر و ناپایدار هستند و در وفت آزمایش، باطن نافرمان خود را آشکار مى سازند.
کشتن شدن جالوت به دست داود و پیروزى بنى اسرائیل
خداوند در سوره بقره می فرماید: «فهزموهم باذن الله وقتل داوود جالوت وءاتـه الله الملک والحکمة وعلمه مما یشاء ولولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الارض ولـکن الله ذو فضل على العــلمین» ترجمه: پس به اذن خدا آنها را شکست دادند و داود جالوت را بکشت و خداوند او را پادشاهى و حکمت داد و از آنچه مى خواست به وى آموخت. و اگر خدا بعضى از مردم را به وسیله بعضى دیگر نمى راند، حتما زمین تباه مى شد ولى خدا به جهانیان نظر کرم دارد (بقره، 251) دو لشکر به هم رسیدند و در برابر یک دیگر صف کشیدند. در میان سربازان طالوت سه برادر بودند که پدر پیرى به نام ایشا داشتند و برادر کوچکى هم به نام داود. ایشا آن سه پسر را به همراه لشکریان طالوت به جنگ فرستاد، ولى برادر کوچکشان داود را براى چرانیدن گوسعندان و رفع احتیاجات خود نگه داشت، زبرا او کار آزموده براى جنگ نبود و ایشا فکر مى کرد که داود داراى قدرت و نیروى کافى نیست که بتواند با لشکریان جالوت بجنگد. بعد از مدتى که ایشا دید جنگ طولانى و دشوار شده و کار لشکریان طالوت سخت گردیده است، داود را خواست و بدو گفت: قدرى خوراکى و غذا براى برادران خود ببر و در ضمن از اوضاع میدان جنگ اطلاع تازه اى براى من بیاور.داود فلاخن خود را که معمولاهنگام چرانیدن گوسفندان همره برمى داشت تا جانوران را بدان دور کند و گوسفندان را به وسیله آن رام خویش گرداند، با خود برداشت و غذاى برادران را گرفته به میدان جنگ آمد.در راه که مى رفت، چند سنگ نیز از زمین برداشت و با خود برد. در برخى از احادیث و هم چنین در کامل ابن اثیر نقل است: هم چنان که مى رفت، سنگ هایى او را صدا زده و گفتند: اى داود! ما را برگیر و با خود ببر که ما براى کشتن جالوت آفریده شده ایم .همین که وارد میدان شد، از سریازان طالوت شنید که از دلاورى و شجاعت جالوت سخن مى گفتند و کا راو را بزرگ مى شمردند. داود به آن ها گفت: چرا از هیبت جالوت ترسیده و کار او را بزرگ مى شمارید؟ به خدا اگر من او را ببینم، به قتلش خواهم مى رساند. سربازان سخن او را به گوش طالوت رساندند و طالوت او را خواست و از وى پرسید: نیروى تو چیست و چگونه خود را آزموده اى؟ داود گفت: نیروى من چنان است که گاهى شیر درنده به گوسفندانم حمله کرده و گوسفندى را برگرفته و من به تعقیب شیر رفته و سرش را گرفته ام و با دست هاى خود فک بالا و پایین او را از هم شکافته و گوسفند را از دهانش بیرون کشیده ام .پیش از آن نیز خداى تعالى به طالوت وحى کرده بود که قاتل جالوت کسى است که وقتى زره تو را بر تن کند، به قامتش راست آید. در این وقت طالوت زره خود را خواست و بر تن داود پوشاند و دید که زره بر تن او راست آمد. این جریان سبب شگفتى طالوت و حاضران گردید و گفت: امید است خداى تعالى به دست این جوان جالوت را بکشد و نابود گرداند. چون روز دیگر شد و دو لشکر برابر هم قرار گرفتند، داود گفت که جالوت را به من نشان دهید و چون او را به داود نشان دادند، سنگى در فلاخن گذاشت و پیشانى او را هرف گرفته و سنگ را به سمت او پرتاب کرد. آن سنگ سر جالوت را از هم بشکافت، پس سنگ دوم و سوم را نیز رها کرد و جالوت را سرنگون ساخت و لشکریانش را درهم شکست.
این وضوع سبب شد که نام داود بر سر زبان ها بیفتد و اندک اندک عظمتى پیدا کند و بنى اسرائیل وى را به فرمان روایى خود انتخاب کنند و خداى تعالى نیز او را به نبوت خویش برگزید.
در تواریخ و روایات اهل سنت آمده است که طالوت دختر خود را بدو داد و پس از آن به داود حسد برد و در صدد قتل وى برآمد، ولى خداى تعالى او را حفظ کرد. ولى این روایات قابل اعتماد نبوده و ساحت طالوت که خداوند او را به علم و حکمت ستوده و فرمان روایى بنى اسرائیل را به وى عنایت فرموده، مبراى از این سخنان است.
چگونگی کشته شدن جالوت به دست طالوت
در تفسیر این آیه گفته اند که در اینجا چگونگى کشته شدن آن پادشاه ستمگر به دست داوود جوان و تازه کار در جنگ، تشریح نشده ولى همانگونه که در شرح داستان آمد با فلاخنى که در دست داشت، یکى دو سنگ آن چنان ماهرانه پرتاب کرد که درست بر پیشانى و سر جالوت کوبیده شد و در آن فرو نشست و فریادى کشید و فرو افتاد، و ترس و وحشت تمام سپاه او را فرا گرفت و به سرعت فرار کردند گویا خداوند مى خواست قدرت خویش را در اینجا نشان دهد که چگونه پادشاهى با آن عظمت و لشگرى انبوه به وسیله نوجوان تازه به میدان آمده اى آن هم با یک سلاح ظاهرا بى ارزش، از پاى در مى آید. در تفسیر عیاشى از محمد حلبى از امام صادق (ع) روایت آورده که فرمود: داوود و برادرانش چهار نفر بودند، پدرشان هم که مردى سالخورده بود با ایشان زندگى مى کرد، و او که از همه کوچکتر بود گوسفندان پدر را مى چرانید و برادرانش در لشگر طالوت خدمت مى کردند، روزى پدر داوود او را صدا زد که پسرم بیا این طعام را که درست کرده ایم براى برادرانت ببر، تا علیه دشمنان خود نیرویى بگیرند. داوود که جوانى کوتاه قد و کبود چشم و کم مو و پاک دل بود طعام را برداشته و به طرف میدان جنگ روانه شد، و در میدان جنگ صفوف لشگر را دید که به هم نزدیک شده بودند. عیاشى از اینجا به بعد جریان را از ابى بصیر نقل مى کند، ابى بصیر مى گوید: من از آن جناب شنیدم که مى فرمود: داود همین طور که مى رفت به سنگى برخورد که آن سنگ داود را صدا زد و گفت: اى داوود مرا بردار و با من جالوت را به قتل برسان، که خدا مرا براى کشتن وى خلق کرده است. داوود آن سنگ را برداشته در توبره اى که سنگ " مقذاف" فلاخنش را در آن گذاشته بود (تا گوسفندان را با آن براند) انداخت و به راه افتاد تا داخل لشگر شد و شنید که همگى از خونخوارى و قهرمانى جالوت تعریف مى کردند، و امر او را عظیم مى شمردند. داوود گفت: چه خبر است که اینقدر او را بزرگ شمرده و خود را در برابرش باخته اید؟ به خدا قسم به محضى که با او روبرو شوم به قتلش خواهم رساند، مردم جریان او را به طالوت خبر دادند، و او را نزد طالوت بردند، طالوت گفت: اى پسر مگر تو چه نیرویى دارى؟ و چه تجربه اى در امر کارزار اندوخته اى؟ گفت: همیشه شیر درنده به گوسفندان من حمله مى کند و گوسفند مرا مى رباید، او را تعقیب مى کنم و سرش را به یک دست گرفته فک پائینش را با دست دیگر باز نموده گوسفندم را از دهانش مى گیرم. طالوت به لشگریان گفت زرهى بلند برایم بیاورید، وقتى آوردند، آن را به گردن داوود انداخت، زره تا زانوى داوود را پوشانید، طالوت و سایر بنى اسرائیل از اینکه اولین زره به اندازه اندام او شد تعجب کرده طالوت گفت: امید است خدا جالوت را به دست او به قتل برساند. ابو بصیر مى گوید: وقتى صبح شد مردم گرد طالوت جمع شده، دو صف لشگر، روبروى هم قرار گرفتند، داوود گفت: جالوت را به من نشان دهید، همین که او را دید آن سنگ را از توبره در آورد در فلاخن (مقذاف) گذاشت، و به سوى جالوت رها کرد، سنگ مستقیم بین دو چشم جالوت خورد، و تا مغز سرش فرو رفت، جالوت از اسب سرنگون شد، مردم فریاد زدند، داوود جالوت را کشت، داود باید پادشاه ما باشد از آن به بعد دیگر فرمان طالوت را گردن ننهاده، داوود را فرمانده خود کردند. و خداى تعالى" زبور" (کتاب داوود) را بر او نازل کرد، و صنعت آهنگرى به او آموخت و آهن را برایش نرم کرد، و به کوه ها و مرغان فرمان داد تا با او تسبیح بگویند، ابوبصیر مى گوید: احدى صوت داوود را نداشت، داوود هم چنان در بنى اسرائیل بود، و خود را از ایشان پنهان مى داشت و خداى تعالى نیروى فوق العاده اى در عبادت به او داده بود.
فلسفه کشته شدن جالوت به دست داوود (ع)
خداوند در ذیل آیات سوره بقره که داستان کشته شدن جالوت به دست داوود را بیان می کند، فلسفه جهاد را یاد آور می شود: " فهزموهم بإذن الله و قتل داود جالوت و ءاتئه الله الملک و الحکمة و علمه مما یشاء و لو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الأرض و لاکن الله ذو فضل على العلمین؛ پس به اذن خدا آنها را شکست دادند و داود جالوت را بکشت و خداوند او را پادشاهى و حکمت داد و از آنچه مى خواست به وى آموخت. و اگر خدا بعضى از مردم را به وسیله بعضى دیگر نمى راند، حتما زمین تباه مى شد ولى خدا به جهانیان نظر کرم دارد (سوره ی بقره آیه 251) و آن اینکه اگر با ملتهای مفسد نبرد و مبارزه نشود، فساد روی زمین را فرا می گیرد. درست است درجهاد انسانهایی کشته می شوند ـ چه از طرف انسانهای با معنویت و چه از انسانهای تبهکار ـ ولی سرانجام جامعه از افراد آلوده پاک سازی می شود. همه مى دانند که منظور از فساد زمین، فساد سکنه زمین است، یعنى فساد اجتماع انسانى، البته اگر به دنبال فساد اجتماع، خود کره زمین هم فاسد شود، این فساد به تبع منظور آیه مى شود، نه بالذات، و این خود یکى از حقایق علمى است که قرآن از آن پرده بردارى کرده است. توضیح اینکه: سعادت نوع بشر به حد کمال نمى رسد مگر به اجتماع و تعاون، و معلوم است که اجتماع و تعاون تمام نمى شود مگر وقتى که وحدتى در ساختمان اجتماع پدید آید، و اعضاى اجتماع و اجزاى آن با یکدیگر متحد شوند، بطورى که تمامى افراد اجتماع چون تن واحد شوند، همه هماهنگ با یک جان و یک تن فعل و انفعال داشته باشند، و وحدت اجتماعى و محل و مرکب این وحدت، که عبارت است از اجتماع افراد نوع، حالى شبیه به حال وحدت اجتماعى عالم مشهود و محل آن دارد. و ما مى دانیم که وحدت نظام عالم نتیجه هماهنگى تاثیر و تاثرى است که در بین اجزاى عالم در جریان است، ساده تر بگویم نظامى که در عالم هست به این جهت برقرار است که بعضى از اجزاى عالم بعضى دیگر را دفع مى کند، و در جنگ و ستیزى که بین اسباب عالم است: بعضى بر بعضى دیگر غلبه نموده و آن را از خود مى راند، و آن بعض رانده شده هم تسلیم و رانده مى شود، و اگر این زورآزمایى نبود عاملى که باید مغلوب شود، مغلوب نمى شد، اجزاى این نظام هماهنگ و به هم مربوط نمى شد بلکه هر سببى به همان مقدار از فعلیت که خاص او است باقى مى ماند، و در نتیجه هیچ جنب و جوشى جریان نمى یافت، و عالم وجود از کار مى افتاد. نظام اجتماع انسانى نیز چنین است، اگر بر پایه تاثیر و تاثر و غلبه و دفع قرار نمى گرفت، اجزاى این نظام به هم مرتبط نمى شد، و در نتیجه اصلا نظامى برقرار نمى گشت، و سعادت نوع باطل مى شد.
به شهادت اینکه، اگر فرض کنیم که چنین دفعى در نظام بشر نمى بود، یعنى بعضى بر بعض دیگر غلبه ننموده و اراده خود را بر او تحمیل نمى کرد، آن وقت هر فردى از افراد اجتماع کارى که خودش مى خواست مى کرد، هر چند که با منافع دیگران منافات داشته باشد، (حال چه آن کار مشروع باشد و چه نامشروع، فعلا در مشروع و نامشروع بودن آن نظرى نداریم) و آن دیگرى نمى توانست او را از آن کار منصرف کرده و به کارى وادارد که منافى با منافع خودش نباشد، این وضع را در باره تمامى افراد در نظر بگیر، آن وقت خواهى دید که دیگر هیچ وحدتى بین اجزاى اجتماع پیدا نمى شود، و اجتماعى هم که فرضا قبلا بوده متلاشى مى گردد. و شاید همین حقیقتى که ما خاطر نشان کردیم، منظور از آیه شریفه:" و لو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الأرض" باشد، مؤید این احتمال ذیل آیه است که مى فرماید: " و لکن الله ذو فضل على العالمین". درحدیثی از امام صادق ـ علیه السلام ـ چنین آمده است: «تمنوا الفتنة ففیها هلاک الجبابره و طهارة الأرض من الفسقه».
فتنه در فرهنگ قرآن و حدیث کاربردهای مختلفی دارد:
1 ـ امتحان و آزمون: " إنما أموالکم و أولادکم فتنة؛ اموال شما و فرزندانتان صرفا (وسیله) آزمایشند." (سوره تغابن/ 15)
2 ـ شورشهای کور و فاقد اهداف الهی؛ چنانکه امیرالمؤمنین (ع) می فرماید: «کن فی الفتنة کابن اللبون لا ظهر فیرکب، و لا ضرع لها فیحلب؛ درشورشهای کور بسان بچه شتری باش که نه آنچنان قوی است که سوارش شوند و نه پستانی دارد که بدوشند.» (یعنی نه بارکش باش و نه شیر دهنده).
3 ـ انقلاب و نهضتهای زنده و هدف دار. مقصود از این واژه در حدیث امام صادق ـ علیه السلام ـ همین معناست که امروز در زبان عرب به آن «ثورة» می گویند. ما خود در انقلاب اسلامی ایران دیدیم که چگونه ستمگران نابود شدند و ایران اسلامی از لوث وجود فاسقان پاک گردید. چنانکه می فرماید: " و لو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الأرض؛ و اگر خدا بعضى از مردم را به وسیله بعضى دیگر نمى راند، حتما زمین تباه مى شد." (سوره بقره/251). یکی از برجستگی های عملی داود (علیه السلام) که قرآن کریم از آن به عظمت یاد میکند، مبارزه آن حضرت با جالوت و کشتن او بود: "و قتل داود جالوت (سوره بقره، آیه 251) اصل مبارزه با دشمن و انگیزه ها و اهداف آن، اوصاف مبارزین و نیز عوامل پیروزی، در سیره حضرت داود به طور روشن و با ذکر الگو تبیین شده است. صاحب "فصوص" گرچه در این باره می گوید: ذکر خدا بالاتر از جهاد در راه خداست، زیرا جهاد باعث انهدام طرفین است، اما در "فتوحات" و موارد دیگر سر رجحان یاد حق بر جنگ، را به خوبی بیان کرده است. از این رو باید اذعان داشت که ذکر خدا گرچه دارای فضیلت است اما بعضی از کارها نیز خود ذکر خداست. جهاد آن است که ذاکران الهی ناسیان ذکر خدا را از بین برده تا به جای ناسیان، ذاکران حکومت کنند و ذکر به جای نسیان بنشیند.
توضیح این که همان گونه که خدای سبحان "محیی" و "ممیت" است: "له ملک السموات والأرض یحیی و یمیت (سوره حدید، آیه 2) یک رزمنده حق پو، نیز مظهر "محیی" و "ممیت" خواهد بود؛ او از آن جهت که ناسیان الهی را، که خود و همچنین خدا را فراموش کرده اند، از بین می برد مظهر "ممیت" است و از آن جهت که حق را احیا و ذکر خدا را در جامعه منتشر میکنند مظهر "محیی" است. از این رو جهاد از ذکر خدا افضل است، نه بدین معنا که جهاد در مقابل ذکر خداست بلکه جهاد، ذکری بالاتر از سایر ذکرهاست و جهادی مقدس است که مایه «جعل کلمة الذین کفروا السفلی و کلمة الله هی العلیا» (سوره توبه، آیه 40) باشد. اگر کسی بدین قصد جهاد کند که کلمه خدا را احیا و کلمه کفار را نابود و نازل سازد، این جهاد، ذکر خداست و اگر نماز، ستون خیمه دین را نگه می دارد جهاد، اصل تار و پود خیمه دین را تأمین می کند. بنابر این نمی توان به طور مطلق گفت: ذکر خدا از جهاد در راه خدا افضل است. البته جنگی که برای خدا نباشد، گرچه در آن ظالم کشته شود، چون هدف "کلمة الله هی العلیا" نیست از این نظر مرجوح، و ذکر حق راجح است.
تاریخ: سهشنبه 31 اردیبهشت 1392 - 21:07 عنوان: پاسخ به «آشنایی با روستای پیغمبر»
کاربر نیمه فعال
عضو شده در: 31 اردیبهشت 1392 پست: 228 محل سکونت: تهران - u.s.a - texas san antonio
امتياز: 6130
اشموئيل نبی(ع)
آرامگاه مطهر اشموئیل نبی«ع» با بیش از 2800 سال قدمت در ساوه همچنان نیایشگاه بندگان موحد و یكتاپرست خداست.
اشموئیل نبی«ع» از پیامبران بزرگ بنی اسرائیل است و بارگاه وی در شهرستان ساوه و دریازده كیلومتری جاده بوئین زهرا قرار گرفته است.
تاریخ: سهشنبه 31 اردیبهشت 1392 - 23:09 عنوان: پاسخ به «آشنایی با روستای پیغمبر»
همكار در ساوهسرا
عضو شده در: 26 مهر 1389 پست: 1302
امتياز: 33700
abbasbehnam, ممنون؛ آیا در کنار بارگاه این پیامبر عظیم الشان ابنیه تاریخی دیگری هم در این روستا و اطراف یافت شده؟ چون با قدمتی که شما فرمودین مطمئنا باید چنین بناهایی وجود داشته باشه...
آقای بهنام ای کاش عکس می گذاشتید از آرامگاه و محدوده ی روستا؛ منتظریم
تاریخ: چهارشنبه 1 خرداد 1392 - 16:02 عنوان: پاسخ به «آشنایی با روستای پیغمبر»
مديريت كل انجمنها
عضو شده در: 2 فروردین 1389 پست: 3473 محل سکونت: IRAN
امتياز: 87705
abbasbehnam, جان بابت اطلاعاتی که بهمون دادی ممنونم
فقط ایکاش در این مورد یک تاپیک ایجاد میکردی و همه ی اطلاعات را در یکجا قرار میدادی
و یک سوال؟
چرا روستای پیغمبر سکنه ای نداره و چندساله که به این روز افتاده؟
و ظاهراً حدود 17-18 سال پیش اطراف آرامگاه یکسری حفاری انجام شد و مسائلی پیش آمد...شما در مورد اون اتفاقات چیزی میدونی؟
تاریخ: جمعه 17 خرداد 1392 - 13:13 عنوان: پاسخ به «آشنایی با روستای پیغمبر»
کاربر نیمه فعال
عضو شده در: 31 اردیبهشت 1392 پست: 228 محل سکونت: تهران - u.s.a - texas san antonio
امتياز: 6130
مرحوم مغفور حاج ملا محمد رضا اشموئیلی رحمة الله علیه متولی پیغمبر اشموئیل که از علما و مجتهدین و عارفان و ریاضی دان و در دانشهای فلسفه، منطق، هیئت و ریاضیات تبحر کامل داشته در عهد ناصرالدین شاه قاجار بوده که در روستای پیغمبر میزیسته است و ناصرالدین شاه در روستای پیغمبر به حضورش شرفیاب شده و بودجه ساختن نمازخانه و ایوان جلو بقعه اعطاء کرده است . همان زمان توسط ایشان نمازخانه و ایوان جلو بقعه ساخته شده است ، و به ایشان نیز اجازه ضرب سکه داده است و نیز آثار سنگ هائی که ایشان ذوب کرده و فلزی از آن استخراج مینموده و برای ضرب سکه مورد استفاده قرار میداده اند موجود است . و کتابی به خط ایشان که ( جد بزرگوارم میباشند ) در سنه 1286 ه . ق ( 148 سال قبل ) کتابت شده و در مورد علم نجوم و ریاضیات است در دست اینجانب موجود است . ولی افسوس و صد افسوس که در آن زمان در روستا گمنام مانده است . که انشاالله با هماهنگی دوست عزیزم جناب خسرو خان امیر حسینی (محقق و شاعر توانا ) نویسنده کتاب ساوه در گذر تاریخ اقداماتی در جهت افتخار ساوه انجام خواهیم داد .
دوستان بی مناسبت ندیدم که در روز مبعث شعری که در کتاب دستنویس مرحوم جد بزرگوارم که در سال 1286 ه. ق . کتابت شده در اینجا به عنوان عیدی تقدیم دوستان ساوه سرائی کنم . فقط ممکن است در بعضی از جاها درست نتوانسته باشم حق مطلب را ادا نموده و احتمالا با اشکال نوشته شود به بزرگواری خود ببخشید .
آنخاجه که شد فلک غلامش
آرایش عرش گشت نامش
آن محرم سر ذوالجلالی
خورشید سپهر لایزالی
مهری که نبود سایه او را
عرش است کمینه پایه او را
بر فرق نهم فلک قدم زد
بر زروء (. . . ) لا مکان علم زد
و الشمس حکایتی ز رویش
و اللیل روایتی ز مویش ( ز سویش )
مقصود زمین و آسمان اوست
پیغمبر آخر الزمان اوست
دین گشته ز دولتش مخلد
ختم همه انبیا محمد
صلی الله علیه و آله الاتقیاء
لا سیما کاشف مضمون لو کشف الغطا
صاحب لوای انا مدینة العلم و علی بابها
و المنصوص بنص انما
و المحصوص بحدیث انت منی بمنزله هارون من موسی
اعنی علی المرتضی و اولاده الخیار و عترته الابرار الذین اذهب الله الرجس عنهم و طهرهم تطهیرا
تاریخ: جمعه 9 خرداد 1393 - 16:00 عنوان: Re: پاسخ به «آشنایی با روستای پیغمبر»
کاربر نیمه فعال
عضو شده در: 31 اردیبهشت 1392 پست: 228 محل سکونت: تهران - u.s.a - texas san antonio
امتياز: 6130
atena نوشته است:
abbasbehnam, ممنون؛ آیا در کنار بارگاه این پیامبر عظیم الشان ابنیه تاریخی دیگری هم در این روستا و اطراف یافت شده؟ چون با قدمتی که شما فرمودین مطمئنا باید چنین بناهایی وجود داشته باشه...
آقای بهنام ای کاش عکس می گذاشتید از آرامگاه و محدوده ی روستا؛ منتظریم
BA ARZE MAAZERAT CHON MAN İRAN NİSTAM VA TORKİYE ZENDEGİ MİKONAM TAHİYEH AKS BARAM MAGHDOUR NİST ENSHAALLAH DOUSTAN İN ZAHMAT RA KHAHAND KESHİD .
تاریخ: جمعه 9 خرداد 1393 - 17:15 عنوان: Re: پاسخ به «آشنایی با روستای پیغمبر»
همكار در ساوهسرا
عضو شده در: 26 مهر 1389 پست: 1302
امتياز: 33700
abbasbehnam نوشته است:
atena نوشته است:
abbasbehnam, ممنون؛ آیا در کنار بارگاه این پیامبر عظیم الشان ابنیه تاریخی دیگری هم در این روستا و اطراف یافت شده؟ چون با قدمتی که شما فرمودین مطمئنا باید چنین بناهایی وجود داشته باشه...
آقای بهنام ای کاش عکس می گذاشتید از آرامگاه و محدوده ی روستا؛ منتظریم
BA ARZE MAAZERAT CHON MAN İRAN NİSTAM VA TORKİYE ZENDEGİ MİKONAM TAHİYEH AKS BARAM MAGHDOUR NİST ENSHAALLAH DOUSTAN İN ZAHMAT RA KHAHAND KESHİD .
پس با توجه به اینکه شما ترکیه زندگی میکنید؛ ولی ما ساوه....... با اجازه دوستان ما میریم و تصویر تهیه میکنیم. و انشالله برای دوستان هم قرار خواهیم داد....
شما نمی توانید در این بخش موضوع جدید پست کنید شما نمی توانید در این بخش به موضوعها پاسخ دهید شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش ویرایش کنید شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش حذف کنید شما نمی توانید در این بخش رای دهید شما نمیتوانید به نوشته های خود فایلی پیوست نمایید شما نمیتوانید فایلهای پیوست این انجمن را دریافت نمایید