عضو شده در: 31 اردیبهشت 1392 پست: 228 محل سکونت: تهران - u.s.a - texas san antonio
امتياز: 6130
من این کتاب رو نخوندم ولی نوشته هاتون زیبا بود منم یه داستان جالب تقدیم همه دوستان میکنم امیدوارم خوشتون بیاد .
می دانستید چرا ایرانیان از دیرباز پشت سر مسافر آب بر زمین می ریزند ؟
عکس فوق :
کوروش کبیر و مادر مهربانش مانداناسخن روز به یادت می آورم تا بدانید زیبا ترین منش آدمی محبت اوست.پس محبت کنید . چه به دوست و چه به دشمن.که دوست را بزرگ کند و دشمن را دوست . ( کورش کبیر )
سردار پرافتخار ایران یعنی هرمزان در سمت فرمانداری خوزستان انجام وظیفه میكرد . هرمزان كه یكی از فرمانداران جنگ قادسیّه بود . بعد از نبردی در شهر شوشتر و زمانی كه هرمزان در نتیجه خیانت یك نفر با وضعی ناامید كننده روبرو شد ، نخست در قلعهای پناه گرفت و به ابوموسی اشعری ، فرمانده تازیها آگاهی داد كه هر گاه او را امان دهد ، خود را تسلیم وی خواهد كرد . ابوموسی اشعری نیز موافقت كرد از كشتن او بگذرد و ویرا به مدینه نزد عمربن الخطاب بفرستد تا خلیفه درباره او تصمیم بگیرد . با این وجود ، ابوموسی اشعری دستور داد ، تمام 900 نفر سربازان هرمزان را كه در آن قلعه اسیر شده بودند ، گردن بزنند . ( البلاذری ، فتوح البُلدان ، به تصحیح دكتر صلاحالدیّن المُنَجَّذ ( قاهره : 1956 ) ، صفحه 468
پس از اینكه تازیها هرمزان را وارد مدینه كردند ، . . . لباس رسمی هرمزان را كه ردائی از دیبای زربفت بود كه تازیها تا آن زمان به چشم ندیده بودند ، به او پوشاندند و تاج جواهرنشان او را كه « آذین » نام داشت بر سرش گذاشتند و ویرا به مسجدی كه عمر در آن خفته بود ، بردند تا عمر تكلیف هرمزان را تعیین سازد . عمر در گوشهای از مسجد خفته و تازیانهای زیر سر خود گذاشته بود . هرمزان ، پس از ورود به مسجد ، نگاهی به اطراف انداخت و پرسش كرد : « پس امیرالمؤمنین كجاست ؟ » تازیهای نگهبان به عمر اشارهای كردند و پاسخ دادند : « مگر نمیبینی ، آن امیرالمؤمنین است . »
. . . سپس عمر از خواب برخواست . عمر نخست كمی با هرمزان گفتگو كرد و سپس فرمان داد ، او را بكشند .
هرمزان درخواست كرد ، پیش از كشته شدن به او كمی آب آشامیدنی بدهند . عمر با درخواست هرمزان موافقت كرد و هنگامی كه ظرف آب را به دست هرمزان دادند ، او در آشامیدن آب درنگ كرد . عمر سبب این كار را پرسش نمود . هرمزان پاسخ داد ، بیم دارد ، در هنگام نوشیدن آب ، او را بكشند . عمر قول داد تا آن آب را ننوشد ، كشته نخواهد شد . پس از اینكه هرمزان از عمر این قول را گرفت ، کیاست به خرج داد و هوش و ذکاوت ایرانی را به رخ بلاهت عرب کشید و در اقدامی زیرکانه و هوشمندانه آب در دستش را با کاسه آن بر زمین انداخت و آن آب روی زمین ریخت . عمرهم که دید مغلوب هوش و فراست و نکته سنجی و کیاست و سیاست ایرانیان شده به ناچار به قول خود وفا كرد و از كشتن او درگذشت .
این باعث بوجود آمدن فلسفه ای شد که با ریختن آب بر زمین ، یعنی زندگی دوباره به شخصی داده می شود تا مسافر برود و سالم بماند .
درود بر ملتی که چنین بر باورهای ملی خود استوار هستند .
شما نمی توانید در این بخش موضوع جدید پست کنید شما نمی توانید در این بخش به موضوعها پاسخ دهید شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش ویرایش کنید شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش حذف کنید شما نمی توانید در این بخش رای دهید شما نمیتوانید به نوشته های خود فایلی پیوست نمایید شما نمیتوانید فایلهای پیوست این انجمن را دریافت نمایید