يك شنبه 4 آذر 1403

   
 
 پرسشهای متداول  •  جستجو  •  لیست اعضا  •  گروههای کاربران   •  مدیران سایت  •  مشخصات فردی  •  درجات  •  پیامهای خصوصی


فهرست انجمن‌ها » فرهنگستان » گاهی دلم برای خدا تنگ می شود

ارسال موضوع جدید  پاسخ دادن به این موضوع   تشکر کردن از تاپیک رفتن به صفحه 1, 2, 3  بعدی
 گاهی دلم برای خدا تنگ می شود « مشاهده موضوع قبلی :: مشاهده موضوع بعدی » 
نویسنده پیام
blind
پستتاریخ: دوشنبه 7 مرداد 1392 - 05:33    عنوان: گاهی دلم برای خدا تنگ می شود پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

کاربر دائمی
کاربر دائمی

عضو شده در: 14 آذر 1391
پست: 1178

blank.gif


امتياز: 30060


گاهی هر آنچه که هست نیست می شود
گاهی هر آنچه که نیست هست می شود

گاهی درون انتخاب محو می شوم
گاهی برای انتخاب محو می شوم

گاهی دلم برای خودم تنگ می شود
گاهی دلم برای خدا تنگ می شود

گاهی فقط دل است که فراموش می شود
گاهی به جز دلم همه نابود می شود !


این مطلب آخرین بار توسط blind در دوشنبه 7 مرداد 1392 - 09:49 ، و در مجموع 1 بار ویرایش شده است.
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی [وضعيت كاربر:آفلاین]
تشکرها از این تاپیک
neda_y(شنبه 26 مرداد 1392 - 09:45), blind از این تاپیک تشکر میکنم 
blind
پستتاریخ: دوشنبه 7 مرداد 1392 - 05:41    عنوان: پاسخ به «اینجا دلم برای خدا تنگ میشود» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

کاربر دائمی
کاربر دائمی

عضو شده در: 14 آذر 1391
پست: 1178

blank.gif


امتياز: 30060

انکارهای بیجا

حديث معروفی است كه علم سه پله و سه مرحله دارد . انسان همينكه به‏ مرحله اول آن می‏رسد مغرور می‏شود و تكبر می‏كند ، معلوماتش در نظرش جلوه‏ می‏كند ، خود را از همه چيز و همه كس برتر و بالاتر می‏بيند ( اين مرحله‏ مرحله علم بينی و خودبينی است ) . تا به مرحله دوم می‏رسد .

در اين مرحله‏ بر معلوماتش افزوده می‏شود ، عظمت خلقت و آفرينش در برابرش نمودارمی‏شود ، خود را و معلومات خود را در برابر دستگاه عظيم آفرينش كوچك‏ می‏بيند و حالت تواضع در او پيدا می‏شود ( اين مرحله مرحله واقع بينی وجهان بينی است ، از علم بينی به جهان بينی می‏رسد ( ، به جای آنكه به‏ معلومات خود نظر افكند به جهان نظر می‏كند و با آن معلومات جهان را اندازه می‏گيرد .

تا آنكه قدم به مرحله سوم می‏گذارد . در اين مرحله می‏فهمد كه هيچ چيز نمی‏داند ( « علم انه لا يعلم شيئا » ) - اين مرحله مرحله بهت‏ و حيرت است - . در اين مرحله همين قدر می‏فهمد كه مقياسهای فكری و مترو شاقولهای فكری كه او در كيسه فكر خود تهيه كرده كوچكتر و نارساتر از اين است كه بتواند جهان عظيم را با آنها متر كند و اندازه بگيرد .می‏داند و می‏فهمد كه مقياسهای علم و فكر او برای يك محيط محدود زندگی‏ خودش فقط صحيح است به كار برده شود نه بيشتر.

گمان می‏كنم اين بيت از مولوی باشد در ديوان شمس :

حاصل عمرم سه سخن بيش نيست

خام بدم ، پخته شدم ، سوختم

اين مرد عارف دوره سلوك روحانی و عقلانی خود را مجموعا در سه مرحله‏ خلاصه كرده : دوره خامی ، دوره پختگی ، دوره سوختگی . دوره خامی و غرور وتكبر و علم بينی را بسياری دارند ، ولی آيا كسی به دوره پختگی و به دوره‏ سوختگی برسد مطلب ديگری است .

غرور علم ناقص

همان طوری كه انسان گاهی به مال خود مغرور می‏شود و جنون ثروت او را می‏گيرد ، خيال می‏كند مال و ثروت كه به چنگ آورده او را از همه چيز بی‏ نياز می‏كند و می تواند او را در دنيا مخلد سازد (( يحسب أن ماله أخلده‏ )) یا گاهی به جاه و مقام خود مغرور می‏شود ، جنون جاه و مقام‏ بر مغزش مستولی می‏گردد ، به طغيان و فساد در روی زمين می‏پردازد ، كوس‏ (( أنا ربكم الاعلی )) می‏زند ، همين طور هم گاهی غرور علم بر انسان مسلط می‏شود و يك نوع جنون بر او مستولی‏ می‏كند ، با اين فرق كه جنون ثروت و قدرت ، از ثروت زياد و قدرت زياد پيدا می‏شود و جنون علم ، از علم كم و ادراك ضعيف .

می‏گويند هر چيزی‏ وجود ناقصش بهتر است از عدم محض ، مگر علم كه هيچ نداشتنش از ناقص‏ داشتنش بهتر است ، زيرا علم ناقص جنون آور و سكر آور و مست كننده‏ است ، البته مال و جاه هم جنون آور و سكر آورند ، اما جنون اينها از زيادی پيدا می‏شود بر خلاف سكر علم و جنون علم كه از كمی و نقص آن بر می‏خيزد نه از زيادی ، و همين سكر و مستی منشأ تكذيبهايی به حقايق می‏شود...

___________________________________

از کتاب زیبای بیست گفتار استاد مطهری.مبحث انکارهای بی جا



این مطلب آخرین بار توسط blind در دوشنبه 14 مرداد 1392 - 05:27 ، و در مجموع 1 بار ویرایش شده است.
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی [وضعيت كاربر:آفلاین]
blind
پستتاریخ: دوشنبه 7 مرداد 1392 - 05:50    عنوان: پاسخ به «اینجا دلم برای خدا تنگ میشود» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

کاربر دائمی
کاربر دائمی

عضو شده در: 14 آذر 1391
پست: 1178

blank.gif


امتياز: 30060


سفیهی طلا را با مس عوض کرد. دلیلش را پرسیدند, در جواب پاسخ داد: چون رنگش سرخ تر بود! عاقلی دست به دعا برداشت که : خدایا کمک مان کن رنگ و لعاب های دنیا فریب مان ندهد که مبادا طلای عقبی را به مس دنیا بفروشم.
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی [وضعيت كاربر:آفلاین]
blind
پستتاریخ: دوشنبه 14 مرداد 1392 - 05:29    عنوان: پاسخ به «گاهی دلم برای خدا تنگ می شود» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

کاربر دائمی
کاربر دائمی

عضو شده در: 14 آذر 1391
پست: 1178

blank.gif


امتياز: 30060

امید بخش ترین آیه قرآن کدام است ؟

نقل شده است، روزى امیر المومنین حضرت على (علیه السلام) رو به سوى مردم کرد و فرمود: به نظر شما امید بخش ترین آیه قرآن کدام آیه است ؟ بعضى گفتند آیه "ان الله لا یغفر ان یشرک به و یغفر ما دون ذلک لمن یشاء" (خداوند هرگز شرک را نمى بخشد و پائین تر از آن را براى هر کس که بخواهد مى بخشد)سوره نساء آیه ۴۸

امام فرمود: خوب است، ولى آنچه من میخواهم نیست...

بعضى گفتند آیه "و من یعمل سوء او یظلم نفسه ثم یستغفرالله یجد الله غفورا رحیما" (هر کس عمل زشتى انجام دهد یا بر خویشتن ستم کند و سپس از خدا آمرزش بخواهد خدا را غفور و رحیم خواهد یافت) سوره نساء آیه ۱۱۰

امام فرمود خوبست ولى آنچه را مى خواهم نیست.

بعضى دیگر گفتند آیه "قل یا عبادى الذین اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله ان الله یغفر الذنوب جمیعا انه هو الغفورالرحیم" (اى بندگان من که دراثر گناه،بر خویشتن زیاده روی کرده اید،ازرحمت خدا مایوس نشوید در حقیقت‏خدا همه گناهان را مى‏آمرزد که او خود آمرزنده مهربان است) سوره زمرآیه۵۳

امام فرمود خوبست اما آنچه مى خواهم نیست!

بعضى دیگر گفتند آیه "و الذین اذا فعلوا فاحشة او ظلموا نفسهم ذکروا الله فاستغفروا لذنوبهم و من یغفر الذنوب الا الله" (پرهیزکاران کسانى هستند که هنگامى که کار زشتى انجام مى دهند یا به خود ستم مى کنند به یاد خدا مى افتند، از گناهان خویش آمرزش مى طلبند و چه کسى است جز خدا که گناهان را بیامرزد) سوره آل عمران آیه۱۳۵

باز امام فرمود خوبست ولى آنچه مى خواهم نیست.

در این هنگام مردم از هر طرف به سوى امام متوجه شدند و همهمه کردند فرمود: چه خبر است اى مسلمانان؟ عرض کردند: به خدا سوگند ما آیه دیگرى در این زمینه سراغ نداریم. امام فرمود: از حبیب خودم رسول خدا شنیدم که فرمود: امید بخش ترین آیه قرآن این آیه است:

"واقم الصلوة طرفى النهار و زلفا من اللیل ان الحسنات یذهبن السیئات ذلک ذکرى للذاکرین"

سوره هود آیه ۱۱۴

و فرمود: اى على! آن خدایى که مرا به حق مبعوث کرده و بشیر و نذیرم قرار داده یکى از شما که برمى‏خیزد براى وضو گرفتن، گناهانش از جوارحش مى‏ریزد، و وقتى به روى خود و به قلب خود متوجه خدا مى‏شود از نمازش کنار نمى‏رود مگر آنکه از گناهانش چیزى نمى‏ماند، و مانند روزى که متولد شده پاک مى‏شود، و اگر بین هر دو نماز گناهى بکند نماز بعدى پاکش می‏کند، آن گاه نمازهاى پنجگانه را شمرد.

بعد فرمود: یا على جز این نیست که نمازهاى پنجگانه براى امت من حکم نهر جارى را دارد که در خانه آنها واقع باشد، حال چگونه است وضع کسى که بدنش آلودگى داشته باشد، و خود را روزى پنج نوبت در آن آب بشوید؟ نمازهاى پنجگانه هم به خدا سوگند براى امت من همین حکم را دارد.
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی [وضعيت كاربر:آفلاین]
blind
پستتاریخ: دوشنبه 14 مرداد 1392 - 05:32    عنوان: پاسخ به «گاهی دلم برای خدا تنگ می شود» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

کاربر دائمی
کاربر دائمی

عضو شده در: 14 آذر 1391
پست: 1178

blank.gif


امتياز: 30060


12تکنیک استاد قرائتی برا ی سخنرانی

هنر چگونه حرف زدن در آیات و روایات امری است که به تناوب از آن یاد شده است. سخن گفتنی که مبنای آن زبان است و با زبان می توان زمینه های مثبت و منفی را برای رشد یا سقوط انسان فراهم نمود.

حجت الاسلام و المسلمین قرائتی که جمع بندی و خلاصه گویی هایش در ترویج قرآن زبانزد خاص و عام است ویژگیهای سخن خوب را بر اساس آیات قرآن اینگونه طبقه بندی می نمایند:

1-باید آگاهانه باشد ( لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ‏) پشت سر کلمه ای نروید که علم ندارد.چیزی که نمیداند رهایش کنید.

2- نرم باشد (قَوْلاً لَّیِّناً) ، زبانش تیغ نداشته باشد.

3- حرفی که میزند خودش هم عمل کند (لِمَ تَقُولُونَ مِالا تَفْعَلُونَ) عمل کردن به این معنا نیست که تمام حرف ها را عمل کند، حداقل موردی عمل کند

مثلا اگر شخصی میخواهد نماز شب خوان باشد حتما نباید هر شب نماز شب بخواند ولی گاهی نمازشب بخواند.

4- منصفانه باشد ( وَإِذَا قُلْتُمْفَاعْدِلُوا) با انصاف حرف زند. اگر انتقادی انجام می شود آن شخص را له نکنیم و یا اگر تعریفی انجام میدهیم تا خدا بالایش نبریم.

افراط و تفریط نکنیم.اعتدال داشته باشیم.

5- حرفمان مستند باشد (قَوْلًا سَدِیدًا) منطقی حرف بزنیم.

6- ساده حرف بزنیم (قَوْلاً مَّیْسُورًا) پیچیده حرف زدن هنر نیست.روان حرف بزنیم.

7- کلام رسا باشد (قَوْلاً بَلِیغًا) حرف را همه بفهمند و مطلب مبهم نباشد.

8- زیبا باشد (قولوللناس حسنا) باهمه خوب صحبت کند و فرق قائل نباشد.

9- بهترین کلمات را انتخاب کنیم (یَقُولُ الَّتی هِیَ اَحْسَن) هر چیزی در جای خودش خوب است، زهرمار در دهان مار خوب است ولی در بیرون زهر است .آب دهان انسان در دهان انسان خوب است ولی در بیرون از دهان، توهین بحساب می آید. هر انگشتی در جای خودش، کارش عالی است. پس بهترین حرف را بزنید.

10-اصطلاح جدید از خودتان بکار نبرید (قولا معروفا) هنگام حرف زدن حرف های جدید از خودتان درست نکنید.و از کلمات عرفی استفاده کنید.

11- همدیگر را با لقب خوب صدا بزنیم (قولاً کریماً) برای همدیگر احترام قائل باشیم مخصوصا بین فرزند و پدر بسیار مهم است که فرزند پدر را با نام نیک صدا کند و پدر هم همینگونه باشد.

12-حرف زدن در جامعه خوب باشد تا بهشتی شویم (هدو الی الطیب من القول)اگر در جامعه حرف زدن خوب باشد ، ان جامعه بهشتی است .در جامعه بهشتی (الا قیلا سلاما سلاما) رواج دارد.ولی اگر در جامعه ای فحش باشد آن جامعه وارد جهنم می شود.
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی [وضعيت كاربر:آفلاین]
blind
پستتاریخ: دوشنبه 14 مرداد 1392 - 05:56    عنوان: پاسخ به «گاهی دلم برای خدا تنگ می شود» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

کاربر دائمی
کاربر دائمی

عضو شده در: 14 آذر 1391
پست: 1178

blank.gif


امتياز: 30060

بغض در گلو گیر کرده یک چادری

آفتاب تیزی به چشمانم افتاده بود. هر چه چادرم را می کشیدم مقابل آفتاب را بگیرم فایده ای نداشت. زبانم خشک شده بود و از خستگی نای حرکت نداشتم. اتوبوس به ایستگاهی رسید و بانویی مسن سوار شد . سکنات و وجناتش اصلا خوب نبود. آرایشش غلیظ بود و آدامسی که میجوید حالم را بدتر میکرد..............

حالم خوب نبود. چشمانم را به زحمت باز نگه می داشتم.. اما خب احساس کردم آن بانو بنشیند بهتر است. از جایم برخاستم و آرام زدم به کیفش. با آنچنان حالت عصبی نگاهم کرد که از کارم پشیمان شدم ولی خب باید چیزی به وی میگفتم. آرام گفتم: خانم محترم بفرمایید بشینید من......

نگذاشت حرفم تمام شود, گوشه چادرم را کشید طوری که روسریم رفت عقب و با دست دیگرش محکم زد وسط سینه اش و گفت: الهی که نسل تو امثال تو نابود بشه ما راحت شیم.

آمدم جوابش را بدهم، حرفی بزنم، حدیثی بگویم، دفاعی کنم........اما... کافی بود ذرات هوا از گلویم بگذرد تا بغضم بشکند... بغض لعنتی بد موقعی آمده بود سراغم و این همه امر به معروف ها و جملات تمرین شده... همه گیر کرد پشت بغض گلویم.. دل شکسته ام... واقعا...!! این ماییم که باید نابود شویم؟!!!!
............
هوا خیلی گرم است... لبانم خشک شده... زبانم ترک برداشته... زیر چادر تنم انگاری گر گرفته و دارد می سوزد.. حال جسمی ناجوری دارم.. اما.......

از اتوبوس پیاده میشوم و یک چهارراه پیاده میرم تا با معبودم عشق بازی کنم.

بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی [وضعيت كاربر:آفلاین]
blind
پستتاریخ: سه‌شنبه 15 مرداد 1392 - 01:17    عنوان: پاسخ به «گاهی دلم برای خدا تنگ می شود» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

کاربر دائمی
کاربر دائمی

عضو شده در: 14 آذر 1391
پست: 1178

blank.gif


امتياز: 30060

چرا سر نماز حواسمان پرت می شود؟

گاهی اوقات می بینیم که در حال نماز به همه چیز فکر می کنیم جز به نماز .

یکی از دلایل عمده اش این است که تا لحظه ی آخر در حال صحبت از دنیا بوده ایم ، اصلاً زمینه ای برای یک اتصال خوب را فراهم نکرده ایم.

اگر یک تکه طلا را در یک گونی ذغال بگذاریم ، طلا سیاه خواهد شد . اگر بخواهیم سیاه نشود باید اطراف آن را از پنبه پر کنیم ؛ کسی که ‌بخواهد سر نماز حواسش پرت نشود ، حداقل چند دقیقه قبل از نماز باید بنشیند ، فکر کند و زمینه ای برای ورود به بخش دیگری از عالم را کسب کند ، باید فکر کنیم که می خواهیم نماز بخوانیم ؛ به عبارتی نهایت کوچک می خواهد با نهایت بزرگی و کرم هم کلام شود.

بعضی از اموری که برای حضور قلب در نماز سفارش شده است عبارتند از:


اول: وضو را با توجه و حضور قلب انجام دهد از امام رضا علیه السلام روایت شده که وضو موجب طهارت و تزکیه‌ی دل است.

دوم: در عظمت نماز و در روایاتی که درباره‌ی نماز وارد شده تأمّل نماید.

سوم: مانند کسی نماز بخواند که گویا با نماز وداع می‌کند و دیگر فرصت نماز خواندن را نخواهد یافت.

چهارم: وقتی رو به قبله می‌نماید سعی کند که دنیا و مافیها و خلق و آنچه به آن مشغولند را فراموش نماید و قلب خود را از آنها تهی نماید.

پنجم: نماز را با تأنّی و آرامش بخواند.

ششم: اینکه بداند از آن هنگام که وارد نماز می‌شود، تا آن لحظه‌ای که از نماز خارج می‌شود، خدای تعالی به او رو کرده و نظر می‌نماید، و ملکی بالای سر او ایستاده و می‌گوید: ای نمازگزار اگرمی دانستی چه کسی به تو نظر می‌نماید و با چه کسی مناجات می‌کنی هرگز از او رو بر نمی‌گرداندی و ابداً از جای خود بر نمی‌خواستی.

هفتم: اینکه بداند که در حال نماز از بالای سرش تا کرانه‌ی آسمان، رحمت خدا بر او سایه انداخته و ملائکه الهی از اطراف او تا افق سماء او را در بر گرفته‌اند.

هشتم: آنچه در نماز مکروه است به جا نیاورید و به آنچه فضیلت نماز را می افزاید اهتمام نمائید مثل انگشتر عقیق به دست نمودن و لباس پاکیزه پوشیدن و خود را خوشبو نمودن و شانه و مسواک زدن.

نهم: به جا آوردن نافله ها

نوافل نماز ها

1.نافله ظهر: وقت آن قبل از نماز ظهر و چهار نماز دو رکعتی است.

2.نافله عصر: وقت آن فبل از نماز عصر و چهار نماز دو رکعتی است.
3.نافله مغرب: وقت آن بعد از نماز مغرب و دو نماز دو رکعتی است.
4.نافله عشا: وقت آن بعد از نماز عشا و دو رکعت نماز نشسته است.
5.نافله صبح: وقت آن قبل از نماز صبح و دو رکعت است.
6.نافله شب: هشت رکعت است و وقت آن بعد از نیمه شب شرعی تا اذان صبح است.ادامه آن نماز شفع و یک رکعت نماز وتر است
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی [وضعيت كاربر:آفلاین]
blind
پستتاریخ: سه‌شنبه 15 مرداد 1392 - 01:23    عنوان: پاسخ به «گاهی دلم برای خدا تنگ می شود» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

کاربر دائمی
کاربر دائمی

عضو شده در: 14 آذر 1391
پست: 1178

blank.gif


امتياز: 30060


قرآن و ناپلئون

«ناپلئون» برای آشنایی با مسلمین روانه مصر شد. در یکی از کتابخانه ها به مترجمش گفت: کتابی بردار و مقداری از آن را برای من ترجمه کن! مترجم قرآن را برداشت و باز کرد، این آیه آمد:«اِنَّ هَذا القُرآنَ یَهدی لِلَّتی هِیَ اَقوَمُ»؛ «این قرآن{مردم را} به استوارترین راه هدایت می کند.» آیه را برای او خواند و ترجمه کرد. ناپلئون از کتابخانه بیرون آمد و شب تا به صبح به فکر این آیه بود.

فردای آن روز مجدداً تقاضا کرد مقداری از آیات قرآن را برای او ترجمه کند. مترجم نیز بخشی از آیات را برای او ترجمه کرد. او دوباره به محل استقرارش برگشت و شب باز به فکر فرو رفت.

روز سوم باز این قضیه تکرار شد. ناپلئون وقتی از کتابخانه بیرون آمد، پرسید: این کتاب مربوط به کدام ملت است؟

مترجم گفت: مربوط به مسلمانان است و اینان معتقدند که این کتاب(قرآن) از آسمان بر پیامبر آنها نازل شده است.

ناپلئون دو جمله گفت؛ یکی به نفع مسلمین و دیگری به ضرر آنها. امّا جمله ای که به نفع مسلمین گفت، این بود:«اگر مسلمین از دستورات جامع این کتاب استفاده کنند، روی ذلّت نخواهند دید.»

و جمله ای که به ضرر مسلمین گفت، این بود:«تا زمانی که این قرآن در بین مسلمین حکومت کند و در پرتو تعالیم عالیه این برنامه ی جامع، زندگی کنند، مسلمین تسلیم ما نخواهند شد، مگر ما بین آنها و قرآن جدایی بیفکنیم.
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی [وضعيت كاربر:آفلاین]
blind
پستتاریخ: سه‌شنبه 15 مرداد 1392 - 01:42    عنوان: پاسخ به «گاهی دلم برای خدا تنگ می شود» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

کاربر دائمی
کاربر دائمی

عضو شده در: 14 آذر 1391
پست: 1178

blank.gif


امتياز: 30060

چند سوال اساسی از " ساپورت" پوش ها

یا زیر پای شهر سست شده یا زیر پای اعتقادات ما. یا کسی دیگر برایش مهم نیست یا همه خود را به خواب خرگوشی زده اند. روزهاست که برخی از آدم های شهر رنگ و رو عوض کرده اند و آنطور که می خواهند زندگی می کنند نه آنطور که قانون و عرف برای آنان تعیین کرده است.

این روزها سر بالا گرفتن در شهر کمی سخت شده چرا که حتی اگر بخواهیم هم نمی توانیم چشم بر لرزش دل ببندیم و بی اختیار تن به لرزشی ناخواسته ندهیم.

این روزها در سایه بی تدبیری مسئولان فرهنگی که کم کم کوله بارشان را به مقصد خانه بسته اند و کاری به میز تصدی گریشان ندارند " حجاب " به فراموشی سپرده شده تا حجاب معقول و جامعه پسند جای خود را به ساپرت هایی تنگ و بدن نما بدهد غافل از اینکه این مهر سیاهی بر پرونده آنان که بر روی حقیقت چشم پوشیده اند و عطای ساعات آخر کار را به لقایش بخشیده اند ثبت خواهد شد.

جالب تر از این که در ماه های اخیر دیگر خبری از گشت های به اصطلاح ارشاد نیست. گشتی هایی که تا چندی پیش حتی به تار مویی گیر می دادند و هم اکنون در برابر این ساپرت های تن نما خود را در پستویی پنهان کرده اند. این کم کاری این سوال را به وجود می آورد که آیا آشپز فرهنگی کشور چند نفر شده است که اینگونه " آش " تهیه شده برای حجاب گاه شور می شود و گاه بی نمک؟

در یادداشت پیش روی هدف اصلی زیر سوال بردن مسئولان نیست چرا که دیوار این آقایان چنان بلند است که دست ما به آنها نخواهد رسید و حتی پاسخی در خورد در برابر سوالات ایجاد شده در این حوزه را نمی دهند بلکه هدف همین مردمی اند که در کف خیابان ها هر روز رفت و آمد می کنند و برخی از آنها با همین پوشش به اصطلاح روشنفکرانه این سوال را در ذهن ایجاد می کنند که آیا اینجا " ایران است "؟

شنا کردن بر خلاف جهت حرکت رودخانه همیشه سخت و طاقت فرسا بوده اما از زمانی که رودخانه فرهنگ کشور در حوزه حجاب دیگر جریانی را در خود نمی بیند و عملا به آبراهی که حتی عمق آن به یک وجب هم نمی رسد تبدیل شده حرکت برخلافش دیگر سخت نیست و هر کس هر طور و به هر نحو که دوس دارد می تواند بپوشد و بگردد و نهایتا اگر کسی به او بگوید بالای چشمت ابروست وی را به باد مشت و لگد بگیرد و آخر چند صد نفر برای وی " به به " و چه چه " کنند که چه خوب بلایی سر آدم " فضول " آوردی.

سوال ما از افرادی که با این نوع پوشش به دنبال خودنمایی در سطح جامعه هستند این است که آیا فرهنگ خانوادگی و نه فرهنگ عمومی جامعه، اجازه ورود نگاه های دریده به حریم شخصی آنان را می دهد؟

آیا این خانم های به اصطلاح " مد پوش " تا کنون صفحات جراید را ورق نزده اند و حوادث تلخ را نخوانند که به دلیل عدم کنترل غرایض چگونه رقم خورده است؟ مردانی که تنها به خاطر ظاهر یک خانم وی را دزدیده اند... چندین بار مورد تجاوز قرار داده اند .... و نهایتا جنازه سوخته وی را در گوشه ای از بیابان های شهر رها کرده اند.

سوال دیگر از ساپرت پوش های گرامی این است که تا کنون چند نفر از آنان با خیانت رو به رو شده اند؟ تا کنون چند نفر از ساپرت پوش ها روابطی را شروع کرده اند که مردان آن سوی رابطه تنها به خاطر خواسته های جسمی به آنان گرایش پیدا کرده اند؟ تا کنون چند نفر از این دوستان شکست عشقی را تجربه کرده اند؟ تا کنون چند نفر از آنان مورد تجاوز روحی قرار گرفته اند؟ آیا عموما میزان آزار و اذیتی که به این افراد وارد می شود قابل مقایسه با آن دسته از بانوانی است که سطح پوشش عمومی و قابل قبول جامعه را رعایت می کنند؟

عموما کسانی که با لباس های بدن نما در سطح جامعه حضور می یابند در برابر این سوال که چرا این پوشش را انتخاب کرده اید این پاسخ را از آستین خود بیرون می آورند که " پوشش مقوله ای شخصی است و به کسی ربط ندارد ".

در پاسخ به این استدلال کودکانه باید گفت که هر کشوری در سطح جهان برای پوشش و نوع حضور در جامعه برای ساکنان خود حداقل هایی را در نظر گرفته است و این مقوله برای ایران نیز صدق می کند. زمانی پوشش افراد جنبه خصوصی می یابد که در چارچوب های دیوار شخصی شکل گرفته باشد ولی وقتی فرد در سطح جامعه حضور می یابد دیگر نوع پوشش او محوریت خصوصی بودن را از دست می دهد چرا که اینجا در برابر اذهان عمومی ظاهر شده و خود را در مقام مقایسه و اظهار نظر آنان قرار می دهد.

سوالی که وجدانا طرفداران پوشش آزاد باید به آن، نه به ما و نه به مردم، بلکه به خود پاسخ دهند این است آیا خودشان واقف بر این هستند که با حضور این گونه شان در سطح جامعه افراد چه نوع برداشت زننده ای از آنها در ذهن می پرورانند؟ آیا کسی که خود را در یک جایگاه و مقام اجتماعی می بیند عموما می تواند قبول کند که هر ذهن هرزه ای برای وی شناسنامه ای جداگانه صادر کند و بر اساس آن هویتی جدید برای وی بسازد؟

منبع: ندای انقلاب
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی [وضعيت كاربر:آفلاین]
hamid-m
پستتاریخ: سه‌شنبه 15 مرداد 1392 - 03:28    عنوان: پاسخ به «گاهی دلم برای خدا تنگ می شود» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال

عضو شده در: 6 اردیبهشت 1388
پست: 273
محل سکونت: ساوه
iran.gif


امتياز: 6890

ملا محمدعلی مجتهد، معروف به مرحوم آیت‌الله احمد مجتهدی تهرانی از علمای بنام تهران بود که سال ۸۶ بدرود حیات گفت، اما سخنرانی‌ها و پندهای عرفانی و اخلاقی وی به یادگار مانده است و می‌توانیم هر چند به صورت مجازی هم که شده پای درس این استاد اخلاق تلمذ کنیم.
جلای قلب‌ها با چیست؟

چند سال پیش شخصی در مشهد به من گفت: اگر لباسی چرب شود یا آهنی زنگ بزند، با موادی آن لباس را می‌شویند یا زنگ آهن را برطرف می‌کنند، حال سئوال من این است که اگر قلبمان زنگ بزند، با چه چیز آن را اصلاح کنیم؟

من به او گفتم: سحرها برخیز و قرآن بخوان و نیز غیر از هفتاد استغفاری که در نماز وتر می‌کنی، مرتب استغفار کن که اگر این دو کار را بکنی، زنگ قلبت از بین می‌رود، زیرا در روایت آمده است که قلب‌های خودتان را با طول استغفار و قرائت قرآن جلا بدهید.

البته روایت دیگری هم دیده‌ام که در آن آمده: قلب‌های خود را با دست نوازش بر سر یتیم کشیدن جلا دهید، منظور از دست بر سر یتیم کشیدن این است که اگر وضع مالی خوبی دارید، به کودکان یتیم کمک کنید.

اهمیت صبر بر مصایب روزگار

در این دعای ماه مبارک رمضان از خداوند می‌خواهیم که «صَبّرنی فیهِ على کائِناتِ الأقْدارِ» خدایا به من صبر برقضا و قدرت را بده. یعنی خدایا، اگر من مبتلا به داغ اولاد می‌شوم و پنج فرزندم در یک روز و در یک تصادف از بین می‌روند، یا خانه‌ام خراب می‌شود، یا ورشکست می‌شوم، یا همسایه‌ها اذیتم می کنند، یا در مقابل هر گرفتاری که در دنیا به من می‌رسد به من صبر بده.

«کائِناتِ الأقْدار»؛ یعنی قضا و قدر الهی که حتمی است. ما در لوح محفوظ قضا و قدری داریم که خودمان هم از آن آگاه نیستیم و نمی‌دانیم که صلاح ما در این است که به این بلا مبتلا شویم.

استاد ما آشیخ اکبر برهان (رحمه الله) می‌فرمودند: فرزند دو-سه ساله‌ای به نام علی‌اصغر داشتم که از دنیا رفت. من خیلی از فوت او ناراحت بودم تا اینکه یک شب در عالم خواب دیدم که بچه‌ام زنده است و بزرگ شده و پسری نا اهل گردیده و همه می گویند: این پسر، فرزند آشیخ اکبر برهان می‌باشد! و خلاصه در خواب می‌دیدم که این پسر، آبرویم را برده، وقتی از خواب برخاستم، ذوق کردم و دیگر به خاطر از دست دادن فرزندم ناراحت نشدم؛ چرا که فهمیدم قضا و قدر الهی اینگونه بوده که این فرزند در جوانی نااهل گردد و آبروی مرا بریزد.

بنابراین، هر اتفاق و پیشامدی که برایتان رخ داد، بدانید که از جانب خداست و صلاحتان در آن بوده، صبر کنید. همه مردم گرفتاری دارند و گرفتار هستند. دل بی‌غم در این عالم نباشد/ اگر باشد، بنی آدم نباشد.

باید حتماً یک غصه‌ای داشته باشیم، استاد من همیشه این روایت را می‌فرمودند که: اگر روزی گفتی که من دیگر غصه‌ای ندارم، بدان که اجلت رسیده و امروز و فردا می‌روی! همین که بگویی من فرزندان را سر و سامان داده‌ام و بدهکاری‌هایم را داده‌ام و دیگر غصه‌ای ندارم، غصه چیه، بدان که رفتنی هستی، سیدبن طاووس (رحمه الله) به پسرش می‌گفت: پسرجان، خانه هم که می‌سازی یک گوشه از آن را بگذار که خراب باشد تا غصه ساختنش را داشته باشی.
تأثیر دوست در زندگی

یکی دیگر از چیزهایی که در دعای ماه مبارک رمضان از خداوند درخواست می‌کنیم این است که «وَ صُحْبَةِ الْأَبْرَارِ»، خدایا توفیق دوستی با نیکان و خوب‌ها را به من بده، طلبه‌ها حتی با افراد سیگاری هم رفیق نشوید. خانم‌ها به دخترانتان که به مدرسه می‌روند بگویید با دخترانی که چادری نیستند دوست نشوند چون آنها دختران شما را هم بی‌حجاب می‌کنند.

همنشین تو از تو به باید/ تا تو را عقل و دین بیفزاید/ با بدان کم نشین که صبحت بد/ گرچه پاکی تو را پلید کند/ آفتاب به این بزرگی را/ لکه ابر ناپدید کند/ مار بد تنها همی بر جان زند/ یار بد بر جان و بر ایمان زند

کسانی که اینک می بینید معتاد شده‌اند به خاطر دوست بد بوده، در انتخاب دوست و رفیق دقت کنید. طلبه‌ای با شخصی هم‌ مباحثه شده بود روزی هم مباحثه‌ایش می‌خواست وارد مسجد شود طلبه دقت کرد دید که او با پای چپ وارد مسجد شد. دوستیش را قطع کرد و به او گفت: «چون به مستحبات عمل نکرده و با پای راست وارد مسجد نشدی، من با تو قطع رابطه می‌کنم.» دوست خیلی تأثیر دارد. شما هم مراقب باشید که هم حجره‌ایتان اهل نماز شب باشد. اگر دیدی که اهل نماز شب نیست، حجره‌تان را عوض کنید.

«بعونک یا قره عین المساکین»؛ به یاری تو، ای کسی که روشنی چشم فقرایی، روشنی چشم فقیران خداست،‌ آنها مرتب می‌گویند: خدا.

خدایا، در این ماه رمضان این چهار دعا را درباره ما مستجاب کن.
اول: ما را از کثافات گناه پاک گردان.
دوم:‌ صبر در مقابل قضا و قدر به ما بده.
سوم: به تقوا و پرهیزگاری موفقمان بدار.
چهارم: همنشینی با نیکان را نصیبمان کن.
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی [وضعيت كاربر:آفلاین]
blind
پستتاریخ: سه‌شنبه 15 مرداد 1392 - 15:24    عنوان: Re: پاسخ به «گاهی دلم برای خدا تنگ می شود» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

کاربر دائمی
کاربر دائمی

عضو شده در: 14 آذر 1391
پست: 1178

blank.gif


امتياز: 30060

hamid-m نوشته است:

استاد ما آشیخ اکبر برهان (رحمه الله) می‌فرمودند: فرزند دو-سه ساله‌ای به نام علی‌اصغر داشتم که از دنیا رفت. من خیلی از فوت او ناراحت بودم تا اینکه یک شب در عالم خواب دیدم که بچه‌ام زنده است و بزرگ شده و پسری نا اهل گردیده و همه می گویند: این پسر، فرزند آشیخ اکبر برهان می‌باشد! و خلاصه در خواب می‌دیدم که این پسر، آبرویم را برده، وقتی از خواب برخاستم، ذوق کردم و دیگر به خاطر از دست دادن فرزندم ناراحت نشدم؛ چرا که فهمیدم قضا و قدر الهی اینگونه بوده که این فرزند در جوانی نااهل گردد و آبروی مرا بریزد.

بنابراین، هر اتفاق و پیشامدی که برایتان رخ داد، بدانید که از جانب خداست و صلاحتان در آن بوده، صبر کنید. همه مردم گرفتاری دارند و گرفتار هستند. دل بی‌غم در این عالم نباشد/ اگر باشد، بنی آدم نباشد.




hamid گرامی...طاعات و عبادات قبول.ممنون. خیلی خیلی خوب بود. این پاراگراف شما منو یاد این داستان انداخت:


رسول خدا (صل الله علیه و آله) نشسته بود، عزراییل به زیارت آن حضرت آمد
پیامبر(صل الله علیه و آله) از او پرسید:
ای برادر! چندین هزار سال است که تو مأمور قبض روح انسان ها هستی
آیا در هنگام جان کندن آنها دلت برای کسی سوخته است؟
عزارییل گفت در این مدت دلم برای دو نفر سوخت

۱- روزی دریایی طوفانی شد و امواج سهمگین آن یک کشتی را در هم شکست همه سر نشینان کشتی غرق شدند، تنها یک زن حامله نجات یافت او سوار بر پاره تخته کشتی شد و امواج ملایم دریا او را به ساحل آورد و در جزیره ای افکند و در همین هنگام فارغ شد و پسری از وی متولد شد، من مأمور شدم که جان آن زن را بگیرم، دلم به حال آن پسر سوخت.

۲- هنگامی که شداد بن عاد سالها به ساختن باغ بزرگ و بی نظیر خود پرداخت و همه توان و امکانات و ثروت خود را در ساختن آن صرف کرد و خروارها طلا و جواهرات برای ستونها و سایر زرق و برق آن خرج نمود تا تکمیل نمود.
وقتی خواست به دیدن باغ برود همین که خواست از اسب پیاده شود و پای راست از رکاب به زمین نهد، هنوز پای چپش بر رکاب بود که فرمان از سوی خدا آمد که جان او را بگیرم، آن تیره بخت از پشت اسب بین زمین و رکاب اسب گیر کرد و مرد، دلم به حال او سوخت بدین جهت که او عمری را به امید دیدار باغی که ساخته بود سپری کرد اما هنوز چشمش به باغ نیفتاده بود اسیر مرگ شد.

در این هنگام جبرئیل به محضر پیامبر (صل الله علیه و آله) رسید و گفت ای محمد! خدایت سلام می رساند و می فرماید: به عظمت و جلالم سوگند شداد بن عاد همان کودکی بود که او را از دریای بیکران به لطف خود گرفتیم و از آن جزیره دور افتاده نجاتش دادیم و او را بی مادر تربیت کردیم و به پادشاهی رساندیم، در عین حال کفران نعمت کرد و خود بینی و تکبر نمود و پرچم مخالفت با ما بر افراشت، سر انجام عذاب سخت ما او را فرا گرفت، تا جهانیان بدانند که ما به آدمیان مهلت می دهیم ولی آنها را رها نمی کنیم.
--------------------
خوشحال میشم نوشته های شما رو هم بخونم دوست عزیز.
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی [وضعيت كاربر:آفلاین]
blind
پستتاریخ: سه‌شنبه 15 مرداد 1392 - 15:33    عنوان: پاسخ به «گاهی دلم برای خدا تنگ می شود» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

کاربر دائمی
کاربر دائمی

عضو شده در: 14 آذر 1391
پست: 1178

blank.gif


امتياز: 30060


روایت خوانده شده توسط استاد انصاریان در شب 21 ماه مبارک رمضان در حسینیه همدانیها



روزي رسول خدا(ص) در اتاق ام السلمه نشسته بود كه ناگاه كسي اجازه ورود خواست.

حضرت پيشاپيش فرمودند: ابليس(شيطان) است به او اجازه دهيد.

شيطان داخل شد و سلام كرد و عرض كرد: اي رسول خدا من به خودي خود به خدمت شما نيامدم بلكه دو فرشته ازجانب پروردگار مرا گرفتند تا به نزد شما آيم وهر چه را كه از من مي پرسيد آن را به راستي جواب دهم وگرنه مرا به آتش عذاب خواهند كرد.

حضرت فرمودند: اول مي پرسم چرا به حضرت آدم سجده نكردي؟

شيطان گفت: بخاطر حسد بود.

حضرت فرمودند: در دنيا چه كسي را دشمن خود مي داني؟

شيطان گفت: شما را.

حضرت فرمودند: به چه دليلي؟

شيطان گفت: به جهت اينكه در دنيا امت ها را به اسلام دعوت كرده و به هدايت مي رساني و در قيامت آنها را شفاعت مي كني.

حضرت فرمودند: ديگر چه كسي را دشمن داري؟

شيطان گفت: كسي كه از خدا فرمانبرداري كند و بسيار توبه كند و در نماز سستي و كاهلي ننمايد و از بيم حق تعالي هراسان باشدو به پدر و مادر خود احسان و نيكي كند و ديگر به عالمي كه علم او با عمل همراه است و كسي كه پيوسته به عمل خير مشغول باشد.

حضرت رسول(ص) فرمودند: در حق وصي و نائب من حضرت علي بن ابيطالب (ع) چه مي گويي؟

شيطان گفت: حاشا كه هرگز بر او دست يافته باشم و به اين راضي هستم كه مرا به حال خود وا گذارد چرا كه من تاب ديدن رخسار مبارك آن حضرت را ندارم.

حضرت فرمودند: دوستانت كيانند؟

شيطان گفت: كاهل نمازان و سخن چينان و غيبت كنندگان

پيامبر(ع) فرمودند: رفيقانت چه كساني هستند؟

شيطان گفت:‌ خورندگان شراب.

حضرت فرمودند: هم صحبتان تو كيانند؟

عرض كرد: دروغگويان.

حضرت فرمودند: دامادان تو كيانند؟

عرض كرد: زنا كاران.

حضرت فرمودند: وكيلان تو كيستند؟

عرض كرد كم فروشان.

حضرت فرمودند: خزانه دارانت كيانند؟

گفت: آنان كه زكات مال خود را نمي دهند.

حضرت فرمودند: شادي و نشاط تو از چيست؟

گفت: از آنانكه قسم دروغ مي خورند.

حضرت فرمودند: دردت را چه كسي درمان مي كند؟

گفت: كساني كه به دروغ گواهي مي دهند.

حضرت فرمودند: روي تو را چه كسي سياه مي كند؟

عرض كرد: توبه كنندگان.

حضرت فرمودند: چشمت از چه چيزي كور مي شود؟

گفت: از صدقه پنهاني دادن.

حضرت فرمودند: گوشت از چه چيزي كر مي شود؟

گفت: از كساني كه ذكر خدا مي گويند.

حضرت رسول(ص) فرمودند: خانه تو كجاست؟

گفت :در حمام ها.

حضرت پرسيدند: مسجد تو كجاست؟

گفت: بازارها.

حضرت فرمودند: با چه كسي غذا مي خوري؟

گفت: با كسي كه بدون ذكر نام خدا دست به سوي غذا دراز كند.

حضرت پرسيدند: در نزد تو چه كسي عزيزتر است؟

گفت: آن كسي كه اهل بيت تو را خوار كند و معصيت بسيار كند.

حضرت فرمودند: مؤذنانت كدامند؟

گفت: مطربان و دف زنان.

حضرت فرمودند: شكار تو از چه چيزي است؟

گفت : از آن جماعت كه به روي زنان مردم نگاه كنند.

حضرت فرمودند: عنايت و شفقت چه كسي بيشتر است؟

جواب داد: ساحران و جادوگران.

حضرت فرمودند: دام تو از چيست؟

گفت از موي زنان كه هر تار مويشان حلقه دامي است براي هر مردي.

حضرت فرمودند: مردم را از چه نگاه مي داري؟

شيطان گفت: مرا به تعداد هر يك از مردم فرزندي است كه برآنان مسلط كرده ام تا وسوسه كنند مگر آن كس كه هميشه در خدمت صالحان و عالمان باشد و پيوسته در عبادت خداوند باشد چنين است كه بر او دست نمي يابم اما آنكس كه در نماز خود با حالت خضوع و خشوع (تواضع و فروتني و ترس از خدا) باشد او را به فكر هاي دنيايي مي اندازم تا از نماز خود بهره نبرد و دچار سهو و اشتباه گردد.

جضرت رسول اكرم فرمودند: از چه كسي راضي هستي؟

گفت از دست زنان همچنان كه من از اينان راضيم خدا از ايشان راضي مباد.

حضرت فرمودند: آيا از زنان كسي را يافت مي شود كه تو بر او چيره نشوي؟

عرض كرد: چهار زن هستند كه مرا بر آنان چيرگي نيست اول : مريم مادر حضرت عيسي(ع). دوم : آسيه زن فرعون. سوم : حرم تو خديجه كبري. چهارم : دخترت فاطمه زهرا(س).

حضرت رسول اكرم(ص) فرمودند: از گناهان كدام بدتر است؟

شيطان گفت: كبر و حسد بخل و كينه كه اين چهار چيز آفتند. اي رسول خدا از كبر بود كه من بر آدم سجده نكردم و طوق لعنت بر گردنم افتاد و عبادات شش هزار ساله ام را ضايع و تباه كرد و حرص بود كه آدم را به خوردن گندم وا داشت و از روي حسد بودكه قابيل برادر خود هابيل را كشت و از بخل بودكه قارون نابود گشت.

حضرت فرمودند: خوراك اين همه از لشكريانت از كجا فراهم مي شود؟

شيطان گفت: از كم سنجيدن. وقتي كسي يك درهم كمتر بسنجد لشكرم صد درهم از مال او را بر مي دارند.

حضرت فرمودند: واي به حال اينان كه هرگز هيچ چيز ندارند.

شيطان عرض كرد: اي رسول خدا اگر اينان نبودند لشكرم از گرسنگي مي مردندو اگر توبه در بين امت تو وجود نداشت براي من هيچ درد و غمي نبود زيرا كه در هنگام مرگ هم مي توانستم گريبانشان را بگيرم و ايمانشان را از دست بدهند اما اكنون با هزار رنج و مشقت آنان را به گناه وا مي دارم و تا خبر دار مي شوم كه توبه كرده اندرنج هايم تباه و ضايع مي گردد.

حضرت فرمودند: آيا فرزندي داري؟

شيطان گفت: آري سخن چينان نور چشم منند و ربا خواران راحت تن منند و ستمگران قوت اعضا و جوارح منند اي رسول خدا من دشمنم با كسي كه با صالحان و عالمان تو بسيار همنشيني كند زيرا كه من هر چه كوشش مي كنم تا يكي را از شر تو دور كنم باز اينان او را نصيحت مي كنند و به راه حق هدايت مي نمايند.

حضرت فرمودند: ديگر با كدام يك از پيامبران سخن گفتي؟

شيطان گفت: با حضرت ابراهيم در هنگامي كه خواست فرزندش را ذبح كند. او مرا شناخت و از خود دور كرد. ديگر با اسماعيل او نيز مرا با سنگ زدو از خود دور نمود. ديگر اينكه برادران يوسف را وسوسه كردم تا سر انجام برادر خودشان را در چاه انداختند. موسي را نيز مورد وسوسه قرار دادم تا سر انجام آن مرد قبطي را كشت. يحيي را در حالت گرسنگي ديدم و نزد او غذا آوردم و او را وسوسه كردم تا سير خورد و معده اش سنگين گشت و تا روز هنگام خوابيد اما در صبح مرا شناخت و گفت: پس از اين هرگز سير نخواهم خورد.

حضرت رسول اكرم(ص) فرمودند: آيا هرگز بر من دست مي يابي؟

شيطان عرض كرد: حاشا كه هرگز بر تو دست يافته باشم.

حضرت فرمودند: با من عهد كن كه امت مرا فريب ندهي؟

شيطان عرض كرد: تو نيز با من عهد كن كه مرا در روز قيامت شفاعت نمايي. حضرت رسول اكرم(ص) در فكر فرو رفتند.

در اين حال جبرئيل بر حضرت نازل شد و فرمود: اي رسول خدا آگاه باش و با او عهد نكن كه خداوند سوگند ياد نموده كه او را در آتش بسوزاند .

حضرت فرمودند: امتم را نصيحت كن.

شيطان به اميد شفاعت روي به اصحاب كرد و گفت: اگر راه رستگاري را مي خواهيد پس به نصيحت من گوش دهيد و آن را فراموش نكنيد:

اول اينكه چون وقت نماز فرا رسد كار هاي خود را كنار گذاشته و مشغول عبادت شويد وگرنه با وسوسه شما را به كاري شما را مشغول خواهم داشت كه از نماز محروم شويد.

دوم اينكه به زنان نا محرم نگاه نكنيد و به سخنان آنان گوش ندهيد زيرا شما را در گناه خواهم انداخت.

سوم آنكه وقتي تصميم به انجام امر نيكي گرفتيد زود آن را انجام دهيد وگرنه من مانع خواهم شد .

چهارم آنكه سوگند دروغ نخوريدكه موجب فقر مي شود.

پنجم اينكه صحبت صالحان و عالمان را از دست ندهيد زيرا از بهترين طاعات است.

ششم اينكه مهمان را گرامي بداريدكه هديه خداست و با او بي حرمتي نكنيد.

هفتم اينكه اولاد رسول خدا را گرامي بداريد و حرمتشان را نشكنيد كه حجت خدا هستند.



منبع : پایگاه اطلاع رسانی استاد انصاریان
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی [وضعيت كاربر:آفلاین]
blind
پستتاریخ: پنج‌شنبه 17 مرداد 1392 - 23:16    عنوان: پاسخ به «گاهی دلم برای خدا تنگ می شود» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

کاربر دائمی
کاربر دائمی

عضو شده در: 14 آذر 1391
پست: 1178

blank.gif


امتياز: 30060

پدر و مادرت ازت راضین؟

اونایی که هر کاری می‌کنن به بن‌بست می‌خورن، مال اینه که ...


راجع به پدر و مادر، ما در عمرمون دیدیم، تجربه‌ی عمرمونه، افرادی که پدر و مادر ازشون راضی بودن دست به هر چه زدن طلا شده.

افرادی که پدر و مادر ازشون راضی نبودن، بر عکس! دست به هر کاری می‌زنن نتیجه نمی‌گیرن...نمی‌دونه مالِ چیه، میگه پدر و مادرم از من راضی بودن... بله؛ زمان حیات راضی بودن، اما حالا که مُرده یادش نکردی، ناراضی شده... آیا حالا که فوت کرده براش کار خیر کردی؟

قدیم چقدر ماه رجب و شعبان، ختم قرآن می‌دادن برای پدر و مادراشون. من یادمه، دمِ این چهار راه مولوی، هفتاد سال پیش، داد می‌زد خِیر مُرده‌ها. مردم می‌رفتن سیب می‌خریدن و خیرات می‌کردن. اون موقع‌ها سیب ارزش داشت. حالا خرما خیر می‌کنن. اما الآن کی یاد مرده‌ها می‌کنه؟!

شب‌های جمعه ارواح مومنین میان دمِ پشتِ بوم‌های خونه‌های ما، روایت داره، میگن اون لقمه نونی که جلوی سگ‌هاتون می‌ذارین برای ما خیر کنین. یه لقمه نون می‌ذاری جلوی سگ، همون رو برای ما خیر کنین، به ما می‌رسه... بله... چه قدر عجیبه، اگر اموات رو یاد کنی، پدر و مادر مُردَت رو یاد کنی و سر قبرشون بری، قرآن براشون بخونی، کار خیر کنی، کار و بارت خوب می‌شه.

اونایی که هر کاری می‌کنن به بن‌بست می‌خورن، مالِ اینه که پدر و مادرشون ناراضی هستن. چون روایت داره که ممکنه در زمان حیات راضی بودن اما الآن که مردن ناراضی شدن.


.......................
تمام طول زندگیم شاهد ماجراهایی بودم دال بر صحت متن بالا.
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی [وضعيت كاربر:آفلاین]
blind
پستتاریخ: جمعه 18 مرداد 1392 - 05:20    عنوان: پاسخ به «گاهی دلم برای خدا تنگ می شود» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

کاربر دائمی
کاربر دائمی

عضو شده در: 14 آذر 1391
پست: 1178

blank.gif


امتياز: 30060

درخشش آفتاب بامدادی فطر بر اینه جلا یافته دلتان مبارک باد


رمضان دعوتی است به بازیافتن خود گمشده و ضیافتی است برای تناول از مائده تقوا که پایان این مهمانی خدایی عید فطر است.

فطر چیدن میوه‌هایی است که از فطرت می‌جوشد و سپاس نعمتی است که در رمضان نازل شده است.

پیروزی بر خصم درون جشنی روحانی دارد به نام عید فطر که میثاق بستن با فطرت را از سوی روزه‌داران مجاهده‌گر اعلام می‌دارد.

عید فطر روزی است که همه مسلمانان جهان در کنار یکدیگر به نماز می‌ایستند و به عبادت خداوند متعال می‌پردازند و کام خویش را با حلاوت ذکر او شیرین می‌کنند.

عید فطر حکایت از پیوند معنوى انسان با خداى خویش دارد.

در روز عید فطر گویى یک مسلمان از نو متولد مى‏شود چرا که طبق گفتار امیر مؤمنان (ع) روزه‌داران در شب عید فطر از تمام آلودگى‏ها و پلیدى‏ها پاک شده ‏اند و کمترین پاداش خود را که پاکى و پاکیزگى است دریافت نموده‏ اند

شعار تکبیر، تحمید و تقدیس از جمله اعمالى است که به روز عید جلوه خاصى مى‏بخشد

عید فطر روزی است که فطرت آدمی به واسطه 30 روز اخلاص شکوفا شده و به معطر کردن فضای زندگی انسان می‌پردازد.

فطرت چه عطر دل انگیز و روح افزایی دارد و عید فطر عید زیبایی‌های معنوی و عید بشارت و عید سعادت است.

عید فطر پاداش افطارهای خالصانه و مهر قبولی انفاق‌های به قصد قربت و در حقیقت پایان‌نامه دوره ایثار و گذشت است.

عید میعادی در زمان و فطر میثاقی با فطرت است زیرا رمضان دعوتی به بازیافتن خود گمشده است.

عید فطر ضیافتی برای تناول از مائده تقوا، عید توفیق بر طاعت و اطاعت، عید توبه و تهذیب نفس، عید ذکرهای شبانه، عید مهار خواسته‌ها و خودخواهی‌ها و عید محرومان و گرسنگان است.
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی [وضعيت كاربر:آفلاین]
hamid-m
پستتاریخ: جمعه 18 مرداد 1392 - 12:42    عنوان: پاسخ به «گاهی دلم برای خدا تنگ می شود» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال

عضو شده در: 6 اردیبهشت 1388
پست: 273
محل سکونت: ساوه
iran.gif


امتياز: 6890

حجت‌الاسلام والمسلمین حسین انصاریان، در کتاب«معاشرت» که از تألیفات او است به بیان خاطره‌ای پرداخته‌است که خواندنی است:

از طرف یکى از دوستان که در عشق به امام زمان(ع) زبان زد اهل ایمان در نیشابور است و با شنیدن نام آن حضرت و یاد آن یادگار انبیاء و امامان (علیهم السلام) چون باران بهار از دیده اشک مى بارد ، در دهه دوم ماه ذو الحجه به مناسبت عید ولایت جهت تبلیغ دعوت شدم .

چند شبى از مجلس نورانى تبلیغ گذشته بود که یکى از دوستان روحانى ام که در مشهد زندگى مى کند به دیدنم آمد و به تقاضاى من بنا شد تا آخرین شب اقامتم در نیشابور نزد من باشد .

در آن زمان مشغول نوشتن تفسیر صحیفه سجادیه امام زین العابدین(ع) بودم ، روزى هنگام عصر دوست روحانى ام جهت رفع خستگى به من پیشنهاد پیاده روى در بلوار کمربندى شهر را داد ، خواسته او را پذیرفتم ، قلم بر زمین گذارده ، همراه او وارد بلوار که نزدیک محل اقامتم بود شدیم .

از پیاده روى ما دو نفر چیزى نگذشته بود که جوانى همراه با ماشینى لوکس کنار ما ترمز کرد و با لحنى محبت آمیز از ما خواست تا مقصدى که در نظر داریم سوار ماشین شویم . دوستم با اشاره دست و چشم از من خواست که او را از خود برانم و از سوار شدن به ماشین او که معلوم نبود صاحبش کیست و چه هدفى دارد خوددارى کنم .

من با توجه به وضع جوان که چهره اى امروزى و مناسب با وضع غربیان داشت و لباسى رنگى و آستین کوتاه بر تن او بود و نشان مى داد صد در صد در فرهنگ بیگانه استحاله شده و خلاصه ، بیمارى است که نیاز به طبیب مهربان و همنشین اثرگذار و رفیقى دلسوز و دوستى خیرخواه ، دارد سوار ماشین شدم و از دوست روحانى ام خواستم که او هم با من همراه شود .

دوست روحانى ام در کمال بى میلى آن هم در زمانى که رزمندگان با کرامت اسلام در جبهه جنوب و غرب مشغول جنگ با صدامیان کافر و حامیانش بودند و منافقان کور دل هم هر روز در گوشه و کنار شهرها به جان مردم آتش مى زدند و خانواده ها را داغدار مى کردند با ترس و لرز سوار ماشین شد .

راننده از من پرسید : کجا مى روید تا شما را برسانم ؟ گفتم : هر کجا دلخواه تست . از جواب من خوشش آمد ، پرسید اهل کجایى ؟ گفتم : تهران ، گفت : در این شهر چه مى کنى ؟ گفتم : براى دیدار و زیارت تو آمده ام . از چنین برخوردى آن هم از یک روحانى که هرگز برایش پیش نیامده بود و طبیعتاً معهود هم نبود ، فوق العاده خوشحال و در ضمن بهت زده شد .

به من گفت : من از وضع مالى مناسبى برخوردارم و خانه اى دو طبقه دارم و در آن خانه مجرّد و تنها زندگى مى کنم ، دوست دارم چند لحظه اى در آن خانه مهمان من باشید .

رفتن به خانه او را پذیرفتم ، ولى دوست روحانى ام که از اوضاع آشفته کشور نگران بود با اشاره و فشردن دست من از من خواست که از رفتن به خانه او چشم پوشى کنم ولى من با تکیه به لطف خدا و یارى آن منبع رحمت و بر اساس وجوب امر به معروف و نهى از منکر تصمیم به رفتن خانه او قطعى بود .

به خانه رسیدیم ، ما را به اطاق پذیراییش راهنمایى کرد ، چهار دیوار اطاق از انواع عکس هاى مستهجن و تابلوهاى سکس و عکس انواع زنان هنرپیشه نیمه عریان غربى پر بود ، دوست روحانى ام که برخوردار از تقدس و تقوا بود معترضانه به من گفت : این چه دوزخى است که به آن وارد شده ایم ؟ در این اطاق جز اینکه چشم به زمین بدوزیم یا دیده بر هم نهیم چاره اى هست ؟!

به او گفتم حوصله کن ، استقامت ورز ، شاید سفر به این شهر از نظر اراده حق به این خاطر بوده که ما با این جوان آشنا شویم و ساعاتى با او همنشین و دوست گردیم تا از این منجلاب فساد به خواست خدا که به همه بندگانش مهربان است ، و درب توبه را به روى همه گناهکاران باز گذاشته است نجات پیدا کند همچنانکه در دعاست :

« أَنْتَ الَّذِى فَتَحْتَ لِعِبادِکَ بَاباً إِلى عَفْوِکَ سَمَّیْتَهُ التَّوْبَةَ، فَقُلْتَ : تُوبُوا إِلَى اللّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً فَمَا عُذْرُ مَنْ أَغْفَلَ دُخُولَ الْبابِ بَعْدَ فَتْحِهِ »

پروردگارا ! تو کسى هستى که درى را براى بندگانت به سوى عفو و چشم پوشى ات باز کرده اى و نام آن را توبه گذارده اى ، پس فرموده اى : همه به سوى خدا بازگردید بازگشتى خالصانه ، در نهایت براى کسى که از ورود به این در پس از گشوده شدنش غفلت ورزد چه عذر و بهانه اى خواهد بود ؟

جوان پس از چند لحظه وارد اطاق پذیرایى شد و پس از خوش آمد گفتن با قیافه اى جدى و گفتارى محکم بدون اینکه لباس ما دو نفر را که لباس پیامبر(ص) است لحاظ کند ، و در بى خبرى کامل از وضع ما دو نفر و بدون هیچ شرم و حیایى و به خیال اینکه ما هم مانند خود او در بى قیدى و بى مهارى به سر مى بریم گفت : مشروب ناب خارجى در یخچال حاضر دارم و تریاک خالص افغانى در بساطم موجود است تا چاى و میوه میل کنید هرکدام را مى خواهید براى شما حاضر کنم!!

او با این پیشنهاد به طور جدى فکر مى کرد که بهترین نوع پذیرایى از دو دوست جدیدش گرچه روحانى هستند باید به این صورت باشد .

به مغرب شرعى یک ساعت مانده بود ، به او گفتم دوست مهربانم من در ابتداى شب با دوستى بسیار عزیز و رفیقى با کرامت و یارى مهربان ، ملاقات دارم که او به شدت از مشروبات الکلى و مواد مخدر متنفر است ، چنانچه بوى مشروب یا بوى مواد مخدر از من استشمام کند مى ترسم براى همیشه از من جدا شود و از دست دادن او براى من حادثه اى غیر قابل جبران وفراقش براى من قابل تحمل نیست .

تو مرا به خاطر محبوب و معشوقم از این برنامه معذور بدار ، او هم با کمال مهربانى پذیرفت و بنا شد با چاى و میوه از ما پذیرایى کند .

دوست روحانى ام با اشاره دست و چشم از من خواست از خوردن میوه و چاى خوددارى کنم ، به او آهسته گفتم : به اندازه اى که استفاده مى کنیم خمسش را مى پردازیم تا جاى شبهه نباشد .

جوان نزدیک مغرب به من گفت : با دوستت در کدام نقطه شهر وعده دارى ؟ گفتم : کنار مسجد جامع نیشابور ، گفت : من شما را به محل وعده مى رسانم .

هنگامى که کنار مسجد توقف کرد و با ما پیاده شد پرسید : دوستت آمده یا نه ؟ گفتم : آرى محبوبم حاضر است ، گفت : او را هم به من نشان بده ، گفتم : محبوبم خداست که وقت اذان به وسیله نماز با او قرار ملاقات دارم و این وقت قرار ملاقات است که آمده ام .

جوان فوق العاده یکّه خورد ، سر به گریبان فرو برد ، و شرمسار شد ، به او گفتم : آرى ; او محبوب من است که به شدت از مشروب و مواد مخدر و قمار و رابطه نامشروع و مال حرام متنفر است و من حاضر نیستم با آلوده شدن به این امور با من ترک رابطه کند .

جوان گفت : من در آن خانه هیچ شبى را بدون مشروب و مواد مخدر و گوش دادن به انواع نوارها و دیدن انواع فیلم هاى مبتذل نگذرانده ام ولى با این برخورد تو از الان تصمیم گرفتم که همه این امور را ترک کنم اما از تو مى خواهم که فردا را با من بگذرانى ، پیشنهادش را پذیرفتم و ساعت ده صبح فردا را کنار مسجد جامع با او وعده ملاقات گذاشتم .

ساعت ده آمد ، من و دوستم را به چند زیارتگاه شهر از جمله قدمگاه برد و درخواست داشت شب را با من باشد ، از حسن اتفاق پیشنهاد او مصادف با شب جمعه بود و از طرف مجلسى که سخنرانى داشتم مردم به حضور در جلسه دعاى کمیل دعوت شده بودند و او نمى دانست من در شهر منبر مى روم .

آدرس جلسه را به او دادم ، پیش از شروع دعاى کمیل به جلسه آمد ، از کثرت جمعیت راه ورود به مجلس نبود ، به او اشاره کردم نزد من آمد ، او را به طرف قبله نزد خود نشاندم ، تمام چراغ ها را خاموش کردند ، در تاریکى مطلق ، دعاى کمیل را خواندم .

آتش عجیبى از حال و قال و گریه و سوز در مجلس بود ، پس از پایان دعاى کمیل دیدم دو چشم آن جوان از کثرت گریه و شدت اشک ریختن چون دو کاسه خون است به او گفتم : خدا همه گناهانت را بخشید ، زندگى پاکى را شروع کن و سپس با او خداحافظى کرده ، همان شب از نیشابور خارج شدم .

تا سه سال از او خبر نداشتم ، در سفرى به مشهد مقدس به دیدار دوست روحانى ام نایل شدم که گفت : شبى در حرم مطهر امام رضا(ع) آن جوان را دیدم ، جویاى حال شما شد ، گفتم : در تهران به سر مى برد ، یادى از آن سفر پر معنویت کرد و گفت : توبه واقعى کردم و از نیشابور براى زندگى به مشهد آمدم و در اینجا با شفاعت امام رضا(ع) همسرى مؤمن نصیب من شد که در هدایت و بیدارى بیشتر من اثر مطلوبى داشت !

آرى ; یک ساعت همنشینى سالم و رفاقت مطلوب و دوستى صحیح و معاشرتى که اندکى از حقایق عرشیه و معارف الهیه را به گمراهى انتقال مى دهد ، با چنین نتیجه مثبتى روبرو مى شود .

بنابراین دوستى با گمراهان و فاسقان و فاجران اگر بر انسان آثار منفى گذارد ، و آدمى را در گردونه و خلق و خوى آنان اندازد ، از نظر اسلام حرام و اگر انسان داراى مصونیت ایمانى باشد ، دوستى با آنان براى هدایتشان و قرار دادنشان در صراط مستقیم حق ، لازم و بلکه بر پایه وجوب امر به معروف و نهى از منکر واجب است .

شایان ذکر است،‌کتاب«معاشرت» تألیف استاد حسین انصاریان در سال ۱۳۸۴ برای نخستین بار منتشر شده است و به موضوعاتی همچون اسلام آیین کامل، جایگاه معاشرت، مسئولیت عظیم مربیان، دوستان حقیقی و دشمنان دوست نما، انتخاب آگاهانه، همنشینان پاک و ناپاک، معاشرت با اهل بیت و حقوق معاشرت می‌پردازد.
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی [وضعيت كاربر:آفلاین]
نمایش پستها:   
ارسال موضوع جدید  پاسخ دادن به این موضوع   تشکر کردن از تاپیک رفتن به صفحه 1, 2, 3  بعدی صفحه 1 از 3

فهرست انجمن‌ها » فرهنگستان » گاهی دلم برای خدا تنگ می شود
پرش به:  



شما نمی توانید در این بخش موضوع جدید پست کنید
شما نمی توانید در این بخش به موضوعها پاسخ دهید
شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش ویرایش کنید
شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش حذف کنید
شما نمی توانید در این بخش رای دهید
شما نمیتوانید به نوشته های خود فایلی پیوست نمایید
شما نمیتوانید فایلهای پیوست این انجمن را دریافت نمایید


Home | Forums | Contents | Gallery | Search | Site Map | About Us | Contact Us
------------------------------------------------------------------------

Copyright 2005-2009. All rights reserved.
© by Aftabgardan Cultural Center : Aftab.cc