سکوت تو می کشد در من امید انتظارت را
نگاهت چوموج های دریای خروشان
دلت آبی، سنگی، نرم یا سیاه نمیدانم
سکوت چشمانت را نمیدانم
سکوت خنده هایت را نمیفهمم
عشق را نمیدانم
زندگی را نمیدانم
احساست را نمیدانم
دلگیرم از دنیا
از تو
از نگاهت که نقاب دارد
از سکوتت هزاران معنایت
از دروغ پنهان شده در حرفهایت
از مردانگیت که خلاصه شده در بازوانت
من کیستم پروردگارا
بازیچه دستان تو
بازیچه نگاه تو
اسباب بازی تنهاییهایت
یا احساسی که برایت بی معناست
بر من خرده مگر پروردگارا
که دلگیرم از مردمان رنگارنگت
از نگاههای هر لحظه یک رنگشان
از این بیگانگی
عشق
حالا میفهمم چقدر این کلمه غریبه و دلم برای غربتش میسوزه
حالا میفهمم عشق واژه ایه دست ادما که هنوز عظمت و بزرگیش رو درک نکردن
حالا میفهمم فقط از اون به عنوان یه واژه استفاده میکنیم
نمیدونم برای رسیدن به چه
نمیدونم برای بدست آوردن چی
نمیدونم آیا چیزی که بدست می آوریم ارزش اینو داشته که از عشق فقط واژه بسازیم
اما کاش قبل از به زبون آوردن دوست دارم های توخالی یکم به پشت سرش به ناگفته های درونش نگاه کنیم
یکم به تمام داشته های نهته وجودش نگاه کنیم
کاش فقط ادمارو به خاطر ممنافعمون نخایم
کاش یکم تو خلوت خودمون به آدمیتمون فکر کنیم
به روح مقدسی که تو وجودمون دمیده شده فکر کنیم
توی این دنیا هرکدوممون رفتیم پی منافع خودمون به خیلی چیزا بها نمیدیم خیلی ارزشهارو زیرپامون له میکنیم
کاش یکم به خودمون بیایم و ارزشهای از بین رفتمونو دوباره زنده کنیم
ساوه سرا میشه گفت تنها مامن خلوت هام بود یه روزی.شاید توی حرفام یه جاهایی زیاده روی کردم شاید دلی رو شکستم یا قضاوت نادرست کردم از همه دوستانم که به نوعی دلخورشون کردم عذر میخام و امیدوارم حلالم کنن
خدانگهدار همه ی شما دوستای خوبم ، دوستتون دارم
شما نمی توانید در این بخش موضوع جدید پست کنید شما نمی توانید در این بخش به موضوعها پاسخ دهید شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش ویرایش کنید شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش حذف کنید شما نمی توانید در این بخش رای دهید شما نمیتوانید به نوشته های خود فایلی پیوست نمایید شما نمیتوانید فایلهای پیوست این انجمن را دریافت نمایید