تاریخ: دوشنبه 30 خرداد 1390 - 10:39 عنوان: پرنده و انسان
خوب داره پيش ميره
عضو شده در: 10 خرداد 1390 پست: 73 محل سکونت: تهران
امتياز: 2380
پرنده بر شانه های انسان نشست. انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت: اما من درخت نیستم. تو نمی توانی روی شانه من آشیانه بسازی.
پرنده گفت: من فرق درخت ها و آدمها را خوب می دانم اما گاهی پرنده ها و آدمها را اشتباه می گیرم.
انسان خندید و به نظرش این خنده دارترین اشتباه ممکن بود.
***
پرنده گفت: راستی چرا پر زدن را کنار گذاشتی؟ انسان منظور پرنده را نفهمید اما باز هم خندید .
پرنده گفت: نمی دانی توی آسمان چقدر جای تو خالی است. انسان دیگر نخندید. انگار ته ته خاطراتش چیزی را به یاد آورد. چیزی که نمی دانست چیست. شاید یک اوج دوست داشتنی.
***
پرنده گفت: غیر از تو پرنده های دیگری را نیز می شناسم که پر زدن از یادشان رفته است.
درست است که پرواز برای یک پرنده ضرورت است اما اگر تمرین نکند فراموش می شود.
پرنده این را گفت و پر زد. انسان رد پرنده را دنبال کرد تا اینکه چشمش به یک آبی بزرگ افتاد و به یاد آورد روزی نام این آبی بزرگ بالای سرش آسمان بود و چیزی شبیه دلتنگی توی دلش موج زد.
***
آنوقت خدا بر شانه های کوچک انسان دست گذاشت و گفت: " یادت می آید؟ تو را با دو بال و دو پا آفریده بودم؟ زمین و آسمان هر دو برای تو بود. اما تو آسمان را ندیدی. راستی عزیزم بالهایت را کجا جا گذاشتی؟"
انسان دست بر شانه هایش گذاشت و جای خالی چیزی را احساس کرد. آنوقت رو به خدا کرد و گریست.
تاریخ: پنجشنبه 2 تیر 1390 - 16:26 عنوان: پاسخ به «پرنده و انسان»
خوب داره پيش ميره
عضو شده در: 10 خرداد 1390 پست: 73 محل سکونت: تهران
امتياز: 2380
sooraty, جان مرســـــــــــــــــــــــی
خدایی soveh جان راست میگن امضات عالیه آدم حال میکنه میخونتش
واقعا دم همه بچه های ساوه کوچک متوسط بزرگ گرم نازند به مولا
شما نمی توانید در این بخش موضوع جدید پست کنید شما نمی توانید در این بخش به موضوعها پاسخ دهید شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش ویرایش کنید شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش حذف کنید شما نمی توانید در این بخش رای دهید شما نمیتوانید به نوشته های خود فایلی پیوست نمایید شما نمیتوانید فایلهای پیوست این انجمن را دریافت نمایید