Savehsara

rezvaneh

با همان جمله‌ی کوتاه، به هم می‌ریزم من اگر دزد، اگر شــــاه، به هم می‌ریزم

من مسلط به خودم هستم و باور دارم که تو می‌خندی و ناگاه، به هم می‌ریزم

نـــــذر کردم که سفرهای تو را پا باشم در نخســــتین قدم راه، به هم می‌ریزم

من همان رستـــم دستان غزل‌هایم که همچنان خرمنی از کاه، به هم می‌ریزم

طمع مصــــــر و عزیزیش، درون من مرد ‍از بت وحــشت آن چاه٫ به هم می‌ریزم

من همان عاقــــــل دیوانه نمای شهرم که به دیـــدار تو ای ماه، به هم می‌ریزم

لب اگر لحظه‌ای از روی لبـــــــم برداری مثل روئـــــــیدن یک آه، به هم می‌ریزم