تاریخ: سهشنبه 4 مرداد 1390 - 16:10 عنوان: کارگردانی به اسم خدا...
همكار در ساوهسرا
عضو شده در: 16 تیر 1390 پست: 1290 محل سکونت: ساوه
امتياز: 33520
روزها از پس هم میگذرند و ما را هم با خود میبرند به استقبال اتفاقات و داستانهای تازه که نقش اوّلش را هم خودمان بازی میکنیم گاهی گم میشویم در سناریوهای تلخ تر از زهرهمار که با چشم میبینیم و با گوش میشنویم و با تمام وجود درکشان میکنیم ،گم میشویم و پیدا شدنمان مشروط به نفهمی است ؟! میفهمی؟؟؟ سرت میخواهد منفجر شود، چشمانت سیاهی می روند، تنت به رعشه افتاده، قلبت از بس تند می زند؛ دیگر تپشهایش را احساس نمیکنی. اینها علائم فهمیدن است؛ و حال تو با وجود تمام این عکس العملهای ناشی
از فهم، خودت را با یک حرف از الفبا راحت میکنی و اینجاست که نون به یاریت می آید؛ وتو به ن+ فهم بودنت سلام میکنی....... بفهمی دروغ بد است و غیبت بدتر و تهمت بدتر از بدتر از بدتر، ولی ببینی دروغ می گویند، غیبت میکنند، تهمت میزنند، راه تر از خوردن راحت الحلقوم های رنگارنگ!! و جالب آنکه آب از آب تکان نمیخورد و زندگی جاریست...این داستانی تهوع آور است که در آن تمام غمها وکینهها را بالا میآوری و شب خالی از تفکّر خالی از تپش، خالی از فهم و خالی از انسان بودن به خواب فراموشی میروی و در این داستان سهم خوشیهایت تنها چند ساعت ناقابل است و بعد باطلوع خورشید بیدار میشوی و اوّلین کاری که میکنی برداشتن نون و گذاشتن آن بر سره فهمت است؛ حتّی قبل از خمیازهی صبح گاهی....در داستانی که تو نقش نفهمش را بازی میکنی همه خوشحال و راضی هستند جز تو، چون در عین داشتن شعور، نام مبارک نفهم را به یدک میکشی و آیا کاری سختتر از این در دنیا وجود دارد؟ ببینی و خود را به ندیدن بزنی، بشنوی و خود را به نشنیدن بزنی؟ من که سالهاست از خداوند سؤال میکنم و او به من انتظار را پیشنهاد می کند با چاشنی صبر و اینکه در به یک پاشنه نمیچرخد، دلم برای دلم میسوزد که میسوزد در آتشه این آتش به گورها گاهی غرق میشوم در حرفای مادرم که هنوز توی گوشم است، مادر، هیچ کاری با دروغ پیش نمی رود، مادر،تهمت گناه بزرگی ست که با آن نه تنها بالا نمیروی بلکه سقوط میکنی. آخ مادر مادر مادر... مگر نمیبینی که با دروغ اوج گرفتهاند، با تهمت پرواز میکنند و با ریا به ریش من و تو میخندند، حرفهایت به دلم مینشیند؛ امّا به مغزم نه!! چاشنی دیگری جز صبر نمیتواند تلخی این زهرهمار را برایم قابل تحمّل کند. این داستان را من شروع نکردهام، سالهاست که بازیگرانی خبره دارد و تو نیز میدانی.... تنها چیزی که آرامتر از آرامم میکند این است که: این داستان کارگردانی به اسم خدا دارد.......
شما نمی توانید در این بخش موضوع جدید پست کنید شما نمی توانید در این بخش به موضوعها پاسخ دهید شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش ویرایش کنید شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش حذف کنید شما نمی توانید در این بخش رای دهید شما نمیتوانید به نوشته های خود فایلی پیوست نمایید شما نمیتوانید فایلهای پیوست این انجمن را دریافت نمایید