تاریخ: شنبه 19 شهریور 1390 - 15:04 عنوان: Re: پاسخ به «*** تاپیک شعر ***»
مديريت كل انجمنها
عضو شده در: 2 فروردین 1389 پست: 3473 محل سکونت: IRAN
امتياز: 87705
ronak نوشته است:
خسته ام از این فراق از انتظار
بی قرارم بی قرار بی قرار
در فراق روی ماهت، سیل اشک
می رود از دیده ام بی اختیار
بی تو پاییز است عمر کوتهم
با تو اما
فصل
فصل من بهار
بسیار زیبا بود دوست عزیز ممنونم
چه بیتابانه میخواهمت ای دوریات آزمونِ تلخِ زندهبهگوری!
چه بیتابانه تو را طلب میکنم!
بر پُشتِ سمندی
گویی
نوزین
که قرارش نیست.
و فاصله
تجربهیی بیهوده است.
بوی پیرهنت،
اینجا
و اکنون. ــ
کوهها در فاصله
سردند.
دست
در کوچه و بستر
حضورِ مأنوسِ دستِ تو را میجوید،
و به راه اندیشیدن
یأس را
رَج میزند.
بینجوای انگشتانت
فقط. ــ
و جهان از هر سلامی خالیست.
تاریخ: شنبه 19 شهریور 1390 - 15:06 عنوان: پاسخ به «*** تاپیک شعر ***»
مديريت كل انجمنها
عضو شده در: 2 فروردین 1389 پست: 3473 محل سکونت: IRAN
امتياز: 87705
قناری گفت:
کُره ما
کُره قفسها ؛ با میله های زرین و چینه دان چینی.
ماهی سرخ ؛ سفره هفت سین اش به محیطی تعبیر کرد
که هر بهار متبلور می شود
کرکس گفت:
سیاره من، سیاره بی همتایی که در آن مرگ
مائده می آفریند.
کوسه گفت:
زمین سفره برکت خیز اقیانوسها.
انسان سخنی نگفت
تنها او بود که جامه به تن داشت
و آستین اش از اشک تر بود.
تاریخ: شنبه 19 شهریور 1390 - 19:47 عنوان: پاسخ به «*** تاپیک شعر ***»
کاربر دائمی
عضو شده در: 24 آبان 1389 پست: 1253 محل سکونت: حوالی خدا
امتياز: 32905
سر زده به دل دوباره غم کودکانه ای
آهسته می تراود از این غم ترانه ای
باران شبیه کودکی ام پشت شیشه هاست
دارم هوای گریه خدایا بهانه ای!
-----------------------------------
دستور زبان عشق.قیصر امین پور
تاریخ: یکشنبه 20 شهریور 1390 - 14:48 عنوان: پاسخ به «*** تاپیک شعر ***»
مديريت كل انجمنها
عضو شده در: 2 فروردین 1389 پست: 3473 محل سکونت: IRAN
امتياز: 87705
شعر فراقی را گذاشتیم دوستان شاکی شدند
به جبران اون.... یک شعر بسیار زیبا و عاشقانه از شاملو براتون میگذارم، امیدوارم خوشتون بیاد
میعاد
در فراسوي ِ مرزهاي ِ تنات تو را دوست ميدارم.
آينهها و شبپرههاي ِ مشتاق را به من بده
روشني و شراب را
آسمان ِ بلند و کمان ِ گشادهي ِ پُل
پرندهها و قوس و قزح را به من بده
و راه ِ آخرين را
در پردهئي که ميزني مکرر کن.
در فراسوي ِ مرزهاي ِ تنام
تو را دوست ميدارم.
در آن دوردست ِ بعيد
که رسالت ِ اندامها پايان ميپذيرد
و شعله و شور ِ تپشها و خواهشها
بهتمامي
فرومينشيند
و هر معنا قالب ِ لفظ را واميگذارد
چنانچون روحي
که جسد را در پايان ِ سفر،
تا به هجوم ِ کرکسهاي ِ پاياناش وانهد...
در فراسوهاي ِ عشق
تو را دوست ميدارم،
در فراسوهاي ِ پرده و رنگ.
در فراسوهاي ِ پيکرهاي ِمان
با من وعدهي ِ ديداري بده.
تاریخ: دوشنبه 21 شهریور 1390 - 15:07 عنوان: پاسخ به «*** تاپیک شعر ***»
مديريت كل انجمنها
عضو شده در: 2 فروردین 1389 پست: 3473 محل سکونت: IRAN
امتياز: 87705
ronak, جان شعرهای فوق العاده ای انتخاب می کنی. بسیار ممنونم
rezvaneh, عزیز بسیار ممنونم...بخاطر این که اون شعری که انتخاب کردی بسیار زیباست با اجازت کاملش را من میگذارم.
اشک رازی ست
لبخند رازی ست
عشق رازی ست
اشک آن شب لبخند عشقم بود
●
قصه نيستم که بگوئی
نغمه نيستم که بخوانی
صدا نيستم که بشنوی
يا چيزی چنان که ببينی
يا چيزی چنان که بدانی ...
من درد مشترکم
مرا فرياد کن.
●
درخت با جنگل سخن می گويد
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن می گويم
نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده،
من ريشه های ترا دريافته ام
با لبانت برای همه لب ها سخن گفته ام
و دست هايت با دستان من آشناست.
●
در خلوت روشن با تو گريسته ام
برای خاطر زندگان،
و در گورستان تاريک با تو خوانده ام
زيبا ترين سرودها را
زيرا که مردگان اين سا ل
عاشق ترين زندگان بودند.
●
دستت را به من بده
دست های تو با من آشناست
ای دير يافته! با تو سخن می گويم
بسان ابر که با توفان
بسان علف که با صحرا
بسان باران که با دريا
بسان پرنده که با بهار
بسان درخت که با جنگل سخن می گويد
زيرا که من
ريشه های ترا دريافته ام
زيرا که صدای من
با صدای تو آشناست.
تاریخ: چهارشنبه 23 شهریور 1390 - 17:54 عنوان: پاسخ به «*** تاپیک شعر ***»
کاربر دائمی
عضو شده در: 24 آبان 1389 پست: 1253 محل سکونت: حوالی خدا
امتياز: 32905
من او را دیده بودم
نگاهی مهربان داشت
غمی در دیدگانش موج می زد
که از بخت پریشانش نشان داشت
نمی دانم چرا هر صبح ،
هر صبح که چشمانم به بیرون خیره می شد
میان مردمش می دیدم و باز
غمی تاریک بر من چیره می شد
شبی در کوچه ای دور
از آن شب ها که نور آبی ماه
زمین و آسمان را رنگ می کرد
از آن مهتاب شب های بهاری
که عطر گل فضا را تنگ می کرد
در آنجا ، در خم آن کوچه ی دور
نگاهم با نگاهش آشنا شد
به یک دم آنچه در دل بود ، گفتیم
سپس چشمان ما از هم جدا شد
از آن شب ، دیگرش هرگز ندیدم
تو پنداری که خوابی دلنشین بود
به من گفتند او رفت
نپرسیدم چرا رفت
ولی در آن شب بدرود ، دیدم
که چشمانش هنوز اندوهگین بود
تاریخ: جمعه 8 مهر 1390 - 19:18 عنوان: پاسخ به «*** تاپیک شعر ***»
کاربر نیمه فعال
عضو شده در: 1 اسفند 1384 پست: 204 محل سکونت: .:: ساوه -خيابان اميركبير::.
امتياز: 5420
آی دانشجوی جویای کمال
جوی دانش خشک کردی بیخیال
جان بکن شاید تو هم چیزی شدی
مثل دختر های با فضل و کمال
پاچه خاری خصلت دیرین توست
پاچه ِ استاد را کمتر بمال
ماجرای علم و ثروت یادته ؟
می شود آزاد خواندن بی ریال؟
چند بیتی در پی تادیب نیست
خواستم حالی کنم با اهل حال
شما نمی توانید در این بخش موضوع جدید پست کنید شما نمی توانید در این بخش به موضوعها پاسخ دهید شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش ویرایش کنید شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش حذف کنید شما نمی توانید در این بخش رای دهید شما نمیتوانید به نوشته های خود فایلی پیوست نمایید شما نمیتوانید فایلهای پیوست این انجمن را دریافت نمایید