تاریخ: جمعه 1 دی 1391 - 14:03 عنوان: شرحی بر شهرهای ایران از زبان دهخدا
مدیر انجمن
عضو شده در: 30 بهمن 1388 پست: 2274
امتياز: 60455
شرحی برشهرهای ایران از زبان دهخدا
مولوی یادگاری از شهر بلخ ، شهری از ایران زمین
.محل تولد شاعر ایرانی جلالالدین محمد بلخی مولوی ایرانی این والاسخن، شیرین بیان پارسی گوی بلخ بود.
مولوی شاعر ایرانی در بلخ بخشی از سرزمین ایران زمین در سال 604 ه . ق متولد شدو دوران کودکی را در بلخ منطقه ای از مناطق خراسان سرزمین فرهنگی ایران زمین بسراورد. این شاعر بزرگ فرن هفتم هجری ایرانی پدرش بهاءالدین ایرانی تباری ازعلما و صوفیان بزرگ منطقه خراسان و شهر ایرانی بلخ بود . پدر مولوی با سلطان محمد خوارزمشاه آبشان توی یک جوی نمی رود وبدلیل این اختلاف مجبور به ترک زادگاه خویش ومسافرت به دیگرممالک اسلامی آنزمان میشود و با توجه به فجایعی که مغولان در بلخ ایجاد میکنند جایی برای بازگشت به بلخ برای او نمی ماند . بهاء الدین ایرانی تبار ی بود که از بیم جان در سرزمین غریب قونیه توقف می نماید و دیگر هرگز رنگ وطن و سرزمین اباء و اجدادی اش بلخ را نمی بیند. بلخ شهری است که درسال 617 ه .ق بدست چنگیزمغولی ویران شد و ساکنان ان از دم تیغ مغولان عبور کردند . مردم ان به شکل فجیهی مانند ساکنان ساوه در حمله مغولان قتل عام شدند........... مولف
-------------------------------------------
شرحی از شهر ایرانی بلخ
بلخ . [ ب َ ] (اِخ ) شهری بزرگ است [ به خراسان ] و خرم و مستقر خسروان بوده است اندر قدیم ، و اندر وی بناهای خسروان است با نقشها و کارکردهای عجیب و ویران گشته . آن را نوبهار خوانند و جای بازرگانان است و جائی بسیارنعمت است و آبادان ، و بارکده ٔ هندوستان است و او را رودیست بزرگ از حدود بامیان برود، و به نزدیک بلخ به دوازده قسم گردد و به شهر فرود آید، و همه اندر کشت و برز روستاهای او بکار شود، و از آنجا ترنج و نارنج و نیشکر و نیلوفر خیزد، و او را شهرستانی است با باره ٔ محکم و اندر ربض او بازارهای بسیار است . (حدود العالم ). نام شهری است مشهور از خراسان و آن از شهرهای قدیم است و همچو استخر فارس و آنرا قبّةالاسلام خوانند ولقب آن بامی است ، گویند برامکه از آنجا بوده اند. (از برهان ). شهری است مشهور که از بناهای سلاطین قدیم عجم بوده و سالها لهراسب و گشتاسب در آنجا زیستند و در آنجا آتشکده ساخته بوده اند. و آن را نوبهار خوانده اند. و همچنان که مرو را مرو شاهیجان گویند آنرا بلخ بامیان گفتند. (از آنندراج ). بلخ را دوازده نهر بوده است و هر نهری رستاقی ، و از جمله ٔ دوازده نهر یا رستاق ، نهر غربنکی است که قریه ٔ شامستیان مولد ابوزیدبلخی احمدبن سهل بدانجا است . (یادداشت مرحوم دهخدا). مردم بلخ تا زمان مؤلف ذخیره ٔ خوارزمشاهی (نیمه ٔ اول قرن ششم هجری ) به فارسی تکلم می کرده اند. رجوع به ریش بلخی و پشه گزیدگی در ذخیره ٔ خوارزمشاهی شود. شهری است مشهور در خراسان ، و در کتاب ملحمة منسوب به بطلمیوس چنین آمده است : طول بلخ یکصدوپانزده درجه و عرض آن سی وهفت درجه است و آن از اقلیم پنجم می باشد. طالع آن بیست ویک درجه از عقرب زیر سیزده درجه از سرطان ، و در مقابل آن مثل آنست از جدی ، و بیت ملک آن مثل آنست از حمل ، و عاقبت آن مثل آن است از سرطان . و آن را در اقلیم پنجم دانند، و اولین سازنده ٔ آن را لهراسب شاه نوشته اند. بلخ تا ترمذدوازده فرسخ فاصله دارد و رود جیحون را نهر بلخ نیزنامیده اند.در قدیم ایالت معروف و بزرگی بوده در خراسان ،بر سر راه خراسان به ماوراءالنهر. در سال 118 هَ. ق . اسدبن عبداﷲ قسری کرسی خراسان را از مرو به بلخ منتقل کرد و این شهر رونق یافت . در سال 256 هَ . ق . این شهر بتصرف یعقوب لیث صفاری درآمد. درسال 287 هَ . ق . عمرولیث صفاری نزدیک بلخ مغلوب اسماعیل بن احمد سامانی شد و بقتل رسید و بلخ تحت حکومت سامانی درآمد. در سال 451 هَ . ق . سلجوقیان تصرفش کردند و در سال 550 هَ . ق . بدست ترکان غز ویران شد. در سال 617 هَ . ق . با وجود اینکه بلخ تسلیم چنگیز مغول شد، مغولان آن را ویران کردند و مردمش را قتل عام نمودند. دردوره ٔ تیموریان تا اندازه ای شکوه گذشته را بازیافت ولی پس از بنای مزارشریف در بیست کیلومتری آن ، بلخ روبه انحطاط گذاشت . در اواسط قرن هیجدهم میلادی بلخ بتصرف افاغنه افتاد و از سال 1841م . در تصرف آنها مانده است . خرابه های بلخ قدیم اکنون ناحیه ٔ وسیعی را اشغال کرده است . (از دایرة المعارف فارسی ) :
به بلخ گزین شد بدان نوبهار
که یزدان پرستان آن روزگار
مرآن خانه را داشتندی چنان
که مر مکه را تازیان این زمان .
دقیقی (از آنندراج ).
ز پیش پدر گیو شد تا به بلخ
گرفته بیاد آن سخنهای تلخ .
فردوسی .
نوبهار بلخ را در چشم من قیمت نماند
تا بهار گوزگانان پیش من بگشاد بار.
فرخی .
جواب رفت که به بلخ باید آمد تا تدبیر او ساخته آید. (تاریخ بیهقی ص 574). روز پنجشنبه نیمه ٔ ماه محرم قضات واعیان بلخ و سادات را بخواند. (تاریخ بیهقی ص 295). و چون خِلاص یافت [ خواجه احمدحسن ] با وی به بلخ بیامد. (تاریخ بیهقی ص 153).
حکمت را خانه بود بلخ و کنون
خانه اش ویران ز بخت وارون شد.
ناصرخسرو.
از بلخ تا به ری سیصدوپنجاه فرسنگ حساب کردم . (سفرنامه ٔ ناصرخسرو ص 3). از بلخ تا میافارقین ، ... پانصدوپنجاه ودو فرسنگ بود. (سفرنامه ص 8). از بلخ تا بیت المقدس هشتصدوهفتادوشش فرسنگ است . (سفرنامه ص 24). تا همه لشکرهای ایران به دشت شاه ستون از اعمال بلخ جمع آیند. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 45). و خرزاسف هزیمت شد و وشتاسف پیروز بازبلخ آمد. (فارسنامه ص 51). و پارس دارالملک اصلی بودو بلخ و مداین هم بر آن قاعده دارالمک اصلی بودی . (فارسنامه ص 98).
چون میگذرد عمر چه بغداد و چه بلخ
پیمانه چو پر شود چه شیرین و چه تلخ .
(منسوب به خیام ).
چار شهرست خراسان را بر چار طرف
که وسطشان به مسافت کم صد در صد نیست ...
بلخ را عیب اگر چند به اوباش کنند
بر هر بیخردی نیست که صد بخرد نیست ...
مرو شهریست بترتیب و همه چیز درو
جد و هزلش متساوی و هری هم بد نیست ...
حبذا شهر نشابور که در ملک خدای
گر بهشت است همینست وگرنه خود نیست .
از اشعار فتوحی که آنرا به انوری نسبت داده اند. و رجوع به تاریخ ادبیات در ایران دکتر صفا ج 2 ص 660 شود.
عاقلان دیدند آب عز شروان خاک ذل
بر هری و بلخ و مرو شاهجان افشانده اند.
خاقانی .
جان نقش بلخ گیرد و دل قلب مرو گردد
آن روزکز در تو نسیم هری ندارم .
خاقانی .
گرد نشابور و بلخ رزمگهت را خیول
بر در مرو و هری بارگهت را خیم .
خاقانی .
وبه حیلتی خود را از مخلب اجل بیرون انداخت و از آب گذر کرد و بجانب بلخ رفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 85). بر دست او مثالی اصدار کرد و بلخ و هرات و ترمذ و بست را بر اعتداد او تقریر کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 164). و سلطان دهقان ابواسحاق محمدبن الحسین را که رئیس بلخ بود به حساب عمال و تحصیل بقایای اموال نصب کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 359). در قبةالاسلام بلخ در سنه ٔ 771 هَ . ق . قدم بر سریر پادشاهی نهاد. (حبیب السیر ص 124).
- امثال :
دیوان بلخ است ؛ در اینجا قانون و عدالتی برای رسیدگی به مظالم نیست . دو بیت ذیل اشاره بدان است :
این نگر آن حکم باشگونه ٔ بلخ است
آری بلخ است روستای سپاهان .
گنه کرد در بلخ آهنگری
به ششتر زدند گردن مسگری .
(از امثال و حکم دهخدا).
مولوی . [ م َ / مُو ل َ ] (اِخ ) لقبی است که به جلال الدین محمد عارف و شاعر و حکیم و صاحب مثنوی معروف دهند. (یادداشت مؤلف ). نام او محمد و لقبش در دوران حیات خود «جلال الدین » و گاهی «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» بوده و لقب «مولوی » در قرنهای بعد (ظاهراً از قرن نهم ) برای وی به کار رفته .
وی در سال 604 هَ . ق . در بلخ متولد شد. شهرتش به روم به سبب طول اقامت و وفات او در شهر قونیه است ، ولی خود او همواره خویش را از مردم خراسان می شمرده است ، اگرچه وطن در چشم او «مصر و عراق و شام نیست ». نسب مولوی به گفته ٔ بعضی ، از جانب پدر به ابوبکر صدیق می پیوندد. پدر وی بهاءالدین ولد که لقب سلطان العلما داشت ، مدرس وواعظی بود خوش بیان و عرفان گرای در بلخ ، و مورد احترام محمد خوارزمشاه بود، ولی چون از خوارزمشاه رنجشی یافت با جلال الدین که کودکی خردسال بود از بلخ بیرون آمد. چندی در حدود وخش و سمرقند می بود. آن گاه عزیمت حج کرد. در همین سفر وقتی که به نیشابور رسیدند، عطار به دیدن بهاء ولد آمد و مثنوی اسرارنامه را بدو هدیه کرد و چون جلال الدین را که کودکی خردسال بود، دید،گفت : «زود باشد که این پسر تو آتش در سوختگان عالم زند». در بازگشت از حج مدتی در شام و سپس در شهرهای آسیای صغیر بودند. جلال الدین در لارنده به اشارت پدر، گوهرخاتون دختر شرف الدین لالا را به زنی گرفت و چهار سال بعد پدر و پسر به خواهش سلطان سلجوقی روم رخت به قونیه کشیدند و بهاءالدین در سال 628 در آن شهر درگذشت و پسر بر مسند تدریس و منبر وعظ پدر نشست و یک سال بعد، برهان الدین محقق ترمذی از شاگردان و مریدان بهاءالدین ، جلال الدین را تحت ارشاد خود درآورد و چون به سال 638 درگذشت ، جلال الدین جای او را گرفت . و مدت پنج سال یعنی تا سال 642 که شمس تبریزی به قونیه آمد،بر مسند ارشاد و تدریس به تربیت طالبان علوم شریعت همت گماشت و به زهد و ریاضت و احاطه به علوم ظاهر، وپیشوایی دین سخت شهره گشت . سفر هفت ساله ٔ مولانا به شام و حلب نیز در سال 630 به اشاره ٔ همین برهان الدین و برای تکمیل کمالات و معلومات صورت گرفته است . زندگانی مولانا پس از آشنایی با شمس تبریزی صورت دیگری یافت . شمس الدین محمدبن علی بن ملک داد (متوفی به سال 645)معروف به شمس تبریزی از مردم تبریز و شوریده ای از شوریدگان عالم بود. وی به سال 642 به قونیه وارد شد ودر 643 از قونیه بار سفر بست و به دمشق پناه برد و بدین سان پس از شانزده ماه همدمی ، مولانا را در آتش هجران بسوخت . مولانا پس از آگاهی از اقامت شمس در دمشق نخست غزلها و نامه ها و پیامها، و بعد فرزند خود سلطان ولد را با جمعی از یاران در جستجوی شمس به دمشق فرستاد و پوزش و پشیمانی مردم را از رفتار خود با او بیان داشت و شمس این دعوت را پذیرفت و به سال 644 بابهاء ولد به قونیه بازگشت ، اما این بار نیز با جهل و تعصب عوام روبه رو شد و ناگزیر به سال 645 از قونیه غایب گردید و دانسته نبود که از قونیه به کجا رفت . مولانا پس از جستجو و تکاپوی بسیار و دو بار مسافرت به دمشق از گمشده ٔ خویش نشانی نیافت .... .
روز یکشنبه پنجم جمادی الاَّخر سال 672 هَ . ق . مولانا بدرود زندگی گفت . خرد و کلان مردم قونیه حتی مسیحیان و یهودیان نیز در سوک وی زاری و شیون نمودند. جسم پاکش در مقبره ٔ خانوادگی در کنار پدر در خاک آرمید. بر سر تربت او بارگاهی ساختند که به «قبه ٔ خضراء» شهرت دارد و تا امروز همیشه جمعی مثنوی خوان و قرآن خوان کنار آرامگاه او مجاورند.
مولانا در میان بزرگان اندیشه و شعر ایران شأن خاص دارد و هرکس یا گروهی از زاویه ٔ دید مخصوصی تحسینش می کنند. وی در نظر ایرانیان و بیشتر صاحب نظران جهان ، به نام عارفی بزرگ ، شاعری نامدار،فیلسوفی تیزبین ، و انسانی کامل شناخته شده است ، که هریک از وجوه شخصیتش شایسته ٔ هزاران تمجید و اعجاب است . پایگاه او در جهان شعر و شاعری چنان والاست که گروهی او را بزرگترین شاعر جهان ، و دسته ای بزرگترین شاعر ایران ، و جمعی ، یکی از چهار یا پنج تن شاعران بزرگ ایران می شمارند. و مریدان و دوستدارانش ، بیشتر به پاس جلوه های انسانی ، عرفانی ، شاعری ، فیلسوفی شخصیت او به زیارت آرامگاهش می شتابند. و شگفت اینکه بارگاه او در شهر قونیه و دیگر بلاد عثمانی به نام یک عابد وعالم ربانی ، و پیشوای روحانی مورد نذر و نیاز است ومردم آن سامان از این دیدگاه از خاک پاکش همت و مددمی جویند و خود چه به جا فرموده است :
هرکسی ازظن خود شد یار من
وز درون من نجست اسرار من .
آثار مولانا: در میان بزرگان ادب فارسی مولوی پرکارترین شاعر است و آثار او عبارتند از: مثنوی معنوی ، غزلیات شمس تبریزی ، رباعیات ، فیه مافیه ، مکاتیب ، مجالس سبعه .
مثنوی معنوی : معروفترین مثنوی زبان فارسی است که مطلق عنوان مثنوی را ویژه ٔ خود ساخته است . مثنوی شریف دارای شش دفتر است و دفتر نخستین آن ، میانه ٔ سال 657 تا 660 آغاز شده و دفتر ششم آن در اواخر دوران زندگی مولانا پایان گرفته است .
رجوع به مثنوی چ نیکلسون و کلیات دیوان شمس ، احادیث مثنوی ، مآخذ قصص و تمثیلات مثنوی ، زندگینامه ٔ مولانا جلال الدین محمد، خلاصه ٔ مثنوی ، شرح مثنوی شریف ، مقدمه ٔ کتاب فیه مافیه (هر 7 مأخذ اخیر تصحیح یا تألیف فروزانفر) و یادنامه ٔ مولوی (1337 هَ . ش .)، «مولوی چه می گوید» (تألیف همائی ) و گزیده ٔ غزلیات شمس (تألیف شفیعی کدکنی ) و سیری در دیوان شمس (تألیف دشتی ) و مکتب شمس (تألیف انجوی شیرازی ) و با کاروان حله (تألیف زرین کوب ) و مجالس النفائس و آتشکده ٔ آذر ص 307 و تذکره ٔ نصرآبادی ص 436 و علوم عقلی در تمدن اسلامی ص 302 شود.
شما نمی توانید در این بخش موضوع جدید پست کنید شما نمی توانید در این بخش به موضوعها پاسخ دهید شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش ویرایش کنید شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش حذف کنید شما نمی توانید در این بخش رای دهید شما نمیتوانید به نوشته های خود فایلی پیوست نمایید شما نمیتوانید فایلهای پیوست این انجمن را دریافت نمایید