پنج شنبه 6 اردیبهشت 1403

   
 
 پرسشهای متداول  •  جستجو  •  لیست اعضا  •  گروههای کاربران   •  مدیران سایت  •  مشخصات فردی  •  درجات  •  پیامهای خصوصی


فهرست انجمن‌ها » شعر » اتل متل راحل (یه شعر زیبا)

ارسال موضوع جدید  پاسخ دادن به این موضوع   تشکر کردن از تاپیک
 اتل متل راحل (یه شعر زیبا) « مشاهده موضوع قبلی :: مشاهده موضوع بعدی » 
نویسنده پیام
libero
پستتاریخ: شنبه 3 تیر 1385 - 12:27    عنوان: اتل متل راحل (یه شعر زیبا) پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

داره کولاک می‌کنه!
داره کولاک می‌کنه!

عضو شده در: 10 بهمن 1384
پست: 175
محل سکونت: تهران
iran.gif


امتياز: 4645

اتل متل راحله

اتل متل راحله
اخموي بي حوصله
مامان چرا گفت بگير
از پدرت فاصله

دلش هزار تا راه رفت
بابا خسته كاره ؟
مامان چرا اينو گفت ؟
بابا دوستش نداره ؟

بايد اينو بپرسه
اگه خسته كاره
پس چرا بعضي وقتا
تا نيمه شب بيداره ؟

نشونه بيداريش
سرفه هاي بلنده
شش ماه پيش تا حالا
بغض مي كنه ، مي خنده
شايد اونو نمي خواد
اگه دوستش نداره
پس چرا روي تختش
عكس اونو ميذاره ؟

با چشماي مريضش
عكس و نگاه ميكنه
قربون قدش ميره
بابا ، بابا مي كنه
با دست پر تاولش
آلبومي رو كه داره
از كنار پنجره
ور مي داره مي آره
با ديده پر از اشك
آلبومو وا مي كنه
رفيقاي جبهه رو
همش صدا مي كنه

آلبوم عكس بابا
پر از عكس دوستاشه
عكسي هم از راحله ست
تو بغل باباشه

با ديدن اون عكسا
زنده مي شه،ميميره
با ياد اون قديما
بابا زبون ميگيره

قربون اون موقعا
قربون اون صفاتون
دست منم بگيرين
دلم تنگه براتون

از اون وقتي كه بابا
دچار اين مرض شد
مامان چقدر پير شده
بابا چقدر عوض شد

مامان گفته تو نماز
براي بابات دعا كن
دستا تو بالا ببر
تقاضاي شفا كن
ديشب توي نمازش
واسه باباش دعا كرد
دستاشو بالا برد و
تقاضاي شفا كرد
نماز چون تموم شد
دعا به آخر رسيد
صداي گريه هاي
مامان تو خونه پيچيد

دختركم كجايي؟
عمر بابا سر اومد
وقت يتيم داري و
غربت مادر اومد

دختركم كجايي؟
بابات شفا گرفته
رفيقاشو ديده و
ما رو گذاشته رفته

آي قصه قصه قصه
يه دستمال نشسته
خون سرفه بابا
رو اين پارچه نشسته

بعد شهادت او
پارچه مال راحله است
دختري كه در پي
شكستن فاصله است

كنار اسم بابا
زائركربلايي
يه چيز ديگه نوشتن
شهيد شيميايی

Smiling

شعر از مرحوم ابولفضل سپهر
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی ارسال email مشاهده وب سایت این کاربر [وضعيت كاربر:آفلاین]
تشکرها از این تاپیک
libero از این تاپیک تشکر میکنم 
mehdi2
پستتاریخ: شنبه 3 تیر 1385 - 12:50    عنوان: پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال

عضو شده در: 17 بهمن 1384
پست: 348
محل سکونت: فعلا در تهرانم
iran.gif


امتياز: 13370

خدا رحمتش کند...
Crying

بابام شده نردبون ؟

اتل‌ متل‌ توتوله
چشم‌ تو چشم‌ گلوله
اگر پاهات‌ نلرزيد
نترسيدي‌ قبوله

ديدم‌ كه‌ يك‌ بسيجي
نلرزيد اصلاً پاهاش
جلو گلوله‌ وايستاد
زُل‌ زده‌ بود تو چشاش

گلوله‌ هم‌ اومد و
از دو چشم‌ مردونه
گذشت‌ و يك‌ بوسه‌ زد
بوسه‌اي‌ عاشقونه

عاشقي‌ يعني‌ اينكه
چشمهايي‌ كه‌ تا ديروز
هزار تا مشتري‌ داشت
چندش‌ مياره‌ امروز

اما غمي‌ نداره
چون‌ عاشق‌ خداشه
بجاي‌ مردم‌ خدا
مشتري‌ چشماشه

يه‌ شب‌ كنار سنگر
زير سقف‌ آسمون
مياي‌ پيش‌ رفيقت
تو اون‌ گلوله‌ بارون

با اينكه‌ زخمي‌ شده
برات‌ خالي‌ مي‌بنده
ميگه‌ من‌ كه‌ چيزيم‌ نيست
درد ميكشه‌ مي‌خنده

چفيه‌ رو ور ميداري
زخم‌ اونو مي‌بندي
با چشماي‌ پر از اشك
تو هم‌ به‌ اون‌ مي‌خندي

انگاري‌ كه‌ ميدوني
ديگه‌ داره‌ مي‌پّره
دلت‌ ميگه‌ كه‌ گلچين
داره‌ اونو مي‌بره

زُل‌ ميزني‌ تو چشماش
با سوز و آه‌ و با شرم
بهش‌ ميگي‌ داداش‌ جون
فدات‌ بشم‌ دمت‌ گرم

ميزني‌ زير گريه
اونم‌ تو آغوشته
تو حلقه‌ دستاته
سرش‌ روي‌ دوشته

چون‌ اجل‌ معلق
يه‌ دفعه‌ يك‌ خمپاره
هزار تا بذر تركش
توي‌ تنش‌ ميكاره

يهو جلو چشماتو
شره‌ خون‌ مي‌ گيره
برادر صيغه‌ايت
توبغلت‌ ميميره

هيچ‌ مي‌دوني‌ چه‌ جوري
يواش‌ يواش‌ و كم‌كم
راوي‌ يك‌ خبرشي
يك‌ خبر پراز غم


هيچ‌ مي‌دوني‌ چه‌ جوري
يواش‌ يواش‌ و كم‌كم
راوي‌ يك‌ خبرشي
يك‌ خبر پراز غم

به‌ همسفر رفقيت
كه‌ صاحب‌ پسر شد
بري‌ بگي‌ كه‌ بچه
يتيم‌ و بي‌پدر شد

اول‌ ميگي‌ نترسين
پاهاش‌ گلوله‌ خورده
افتاده‌ بيمارستان
زخمي‌ شده‌، نمرده

زُل‌ ميزنه‌ تو چشمات
قلبتو مي‌سوزونه
يتيمي‌ بچه‌ شو
از تو چشات‌ ميخونه

درست‌ سال‌ شصت‌ و دو
لحظة‌ تحويل‌ سال
رفته‌ بوديم‌ تو سنگر
رفته‌ بوديم‌ عشق‌ و حال

تو اون‌ شلوغ‌ پلوغي
همه‌ چشارو بستم
دستهاتوي‌ دست‌ هم
دورسفره‌ نشستيم

مقلب‌ القوب‌ رو
با همديگر مي‌خونديم
زوركي‌ نقل‌ ونبات
تو كام‌ هم‌ چپونديم

همديگر و بوسيديم
قربون‌ هم‌ ميرفتيم
بعدش‌ برا همديگر
جشن‌ پتو گرفتيم

علي‌ بود و عقيلي
من‌ بودم‌ و مرتضي
سيد بود و اباالفضل
اميرحسين‌ و رضا

حالا ازاون‌ بچه‌ ها
فقط‌ مرتضي‌ مونده
همونكه‌ گازخردل
صورتشو سوزونده

آهاي‌ آهاي‌ بچه‌ ها
مگه‌ قرار نذاشتيم
هميشه‌ با هم‌ باشيم
نداشتيما، نداشتيم

بياين‌ برا مرتضي
كه‌ شيميايي‌ شده
جشن‌ پتو بگيريم
خيلي‌ هوايي‌ شده

مي‌سوزه‌ و مي‌خنده
خيلي‌ خيلي‌ آرومه
به‌ من‌ ميگه‌ داداش‌ جون
كار منم تمومه

مرتضي‌ منم‌ ببر
يا نرو، پيشم‌ بمون
ميزنه‌ تو صورتش
داد ميزنم‌ مامان‌ جون


مامان‌ مياد ودست
بابا جون‌ و ميگيره
بابام‌ با اين‌ خاطرات
روزي‌ يه‌ بار ميميره

فقط‌ خاطره‌ نيست‌ كه
قلب‌ اونو سوزونده
مصلحت‌ بعضي‌ها
پشت‌ اونو شكونده

برا بعضي‌ آدما
بنده‌هاي‌ آب‌ و نون
قبول‌ كنين‌ به‌ خدا
بابام‌ شده‌ نردبون

همونايی كه راه
دزدی رو خوب می دونن
ما خون داديم و اون ها
عين زالو می مونن

دشمنای انقلاب
ترسوهای بی پدر
آهای غنيمت خورا
بپا بابا ، يواش تر

ای كه به اين انقلاب
چسبيدی عين كنه
خط و نشون می كشی
النگوهات نشكنه

فكرنكنی علی رو
ماها تنها می ذاريم
مااهل كوفه نيستيم
دخلتونو مياريم...




به همه دوستان، خواندن کتاب اشعار این شاعر انقلاب را توصیه می کنم...
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی مشاهده وب سایت این کاربر [وضعيت كاربر:آفلاین]
نمایش پستها:   
ارسال موضوع جدید  پاسخ دادن به این موضوع   تشکر کردن از تاپیک صفحه 1 از 1

فهرست انجمن‌ها » شعر » اتل متل راحل (یه شعر زیبا)
پرش به:  



شما نمی توانید در این بخش موضوع جدید پست کنید
شما نمی توانید در این بخش به موضوعها پاسخ دهید
شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش ویرایش کنید
شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش حذف کنید
شما نمی توانید در این بخش رای دهید
شما نمیتوانید به نوشته های خود فایلی پیوست نمایید
شما نمیتوانید فایلهای پیوست این انجمن را دریافت نمایید


Home | Forums | Contents | Gallery | Search | Site Map | About Us | Contact Us
------------------------------------------------------------------------

Copyright 2005-2009. All rights reserved.
© by Aftabgardan Cultural Center : Aftab.cc