چهار شنبه 5 اردیبهشت 1403

   
 
 پرسشهای متداول  •  جستجو  •  لیست اعضا  •  گروههای کاربران   •  مدیران سایت  •  مشخصات فردی  •  درجات  •  پیامهای خصوصی


فهرست انجمن‌ها » شعر » ☼ ☼ تاپیک شعر ☼ ☼

ارسال موضوع جدید  پاسخ دادن به این موضوع   تشکر کردن از تاپیک رفتن به صفحه قبلی  1, 2, 3 ... 27, 28, 29 ... 39, 40, 41  بعدی
 ☼ ☼ تاپیک شعر ☼ ☼ « مشاهده موضوع قبلی :: مشاهده موضوع بعدی » 
نویسنده پیام
mohamad2
پستتاریخ: چهار‌شنبه 17 آبان 1391 - 09:58    عنوان: پاسخ به «☼ ☼ تاپیک شعر ☼ ☼» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

داره کولاک می‌کنه!
داره کولاک می‌کنه!

عضو شده در: 6 آبان 1386
پست: 179
محل سکونت: غرب ساوه
iran.gif


امتياز: 5550

حلقه



دخترک خنده کنان گفت که چیست
راز این حلقه زر
راز این حلقه که انگشت مرا
این چنین تنگ گرفته است به بر
راز این حلقه که در چهره او
اینهمه تابش و رخشندگی است
مرد حیران شد و گفت
حلقه خوشبختی است حلقه زندگی است
همه گفتند : مبارک باشد
دخترک گفت : دریغا که مرا
باز در معنی آن شک باشد
سالها رفت و شبی
زنی افسرده نظر کرد بر آن حلقه زر
دید در نقش فروزنده او
روزهایی که به امید وفای شوهر
به هدر رفته هدر
زن
پریشان شد و نالید که وای
وای این حلقه که در چهره او
باز هم تابش و رخشندگی است
حلقه بردگی و بندگی است



از فروغ فرخزاد
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی ارسال email مشاهده وب سایت این کاربر شناسه عضویت در Yahoo Messenger [وضعيت كاربر:آفلاین]
mahdiss
پستتاریخ: یکشنبه 21 آبان 1391 - 20:26    عنوان: پاسخ به «☼ ☼ تاپیک شعر ☼ ☼» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

عضو فعال
عضو فعال

عضو شده در: 3 بهمن 1390
پست: 529
محل سکونت: ساوه ...
iran.gif


امتياز: 13590

آدم ها می گذرند

آدم ها از چشم هایم می گذرند

و سایه ی یکایکشان

به اعماق قلبم می افتد

مگر می شود از این همه آدم

یکی تو نباشی

لابد من نمی شناسمت

وگرنه بعضی از این چشمها

اینگونه که می درخشند

می توانند چشمهای تو باشند

رسول یونان
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی [وضعيت كاربر:آفلاین]
mahdiss
پستتاریخ: یکشنبه 21 آبان 1391 - 20:27    عنوان: پاسخ به «☼ ☼ تاپیک شعر ☼ ☼» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

عضو فعال
عضو فعال

عضو شده در: 3 بهمن 1390
پست: 529
محل سکونت: ساوه ...
iran.gif


امتياز: 13590


آسوده و بی خیال

روی پل سوت می زنم

می شود همه چیز را فراموش کرد !

در آن پایین

رودخانه بی تفاوت جاری ست

و جیرجیرک ها

زیر پوست شب به خواب رفته اند

رسول یونان
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی [وضعيت كاربر:آفلاین]
soveh
پستتاریخ: پنج‌شنبه 25 آبان 1391 - 12:56    عنوان: پاسخ به «☼ ☼ تاپیک شعر ☼ ☼» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

مديريت كل انجمن‌ها
مديريت كل انجمن‌ها

عضو شده در: 2 فروردین 1389
پست: 3473
محل سکونت: IRAN
blank.gif


امتياز: 87705

حکایتِ بارانِ بی امان است
این گونه که من
دوستت می‌دارم ...

شوریده وار و پریشان باریدن
بر خزه ها و خیزاب‌ها
به بی‌راهه و راه‌ها تاختن
بی‌تاب ٬ بی‌قرار
دریایی جستن
و به سنگچین باغ بسته دری سر نهادن
و تو را به یاد آوردن

حکایت بارانی بی‌قرار است
این گونه که من دوستت می‌دارم ...

شمس لنگرودی
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی ارسال email شناسه عضویت در Yahoo Messenger [وضعيت كاربر:آفلاین]
soveh
پستتاریخ: شنبه 27 آبان 1391 - 09:12    عنوان: پاسخ به «☼ ☼ تاپیک شعر ☼ ☼» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

مديريت كل انجمن‌ها
مديريت كل انجمن‌ها

عضو شده در: 2 فروردین 1389
پست: 3473
محل سکونت: IRAN
blank.gif


امتياز: 87705

صدا کن مرا
صدای تو خوب است
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن می روید
در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم
بیا تابرایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است
و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیش بینی نمی کرد
و خاصیت عشق این است
کسی نیست
بیا زندگی را بدزدیم آن وقت
میان دو دیدار قسمت کنیم
بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم
بیا زودتر چیزها را ببینیم...!
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی ارسال email شناسه عضویت در Yahoo Messenger [وضعيت كاربر:آفلاین]
mahdiss
پستتاریخ: پنج‌شنبه 16 آذر 1391 - 00:36    عنوان: پاسخ به «☼ ☼ تاپیک شعر ☼ ☼» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

عضو فعال
عضو فعال

عضو شده در: 3 بهمن 1390
پست: 529
محل سکونت: ساوه ...
iran.gif


امتياز: 13590

نه این دل شکسته را شبی جواب می دهی

نه این کویر تشنه را امید آب می دهی


همیشه خدا منم که انتظار میکشم

تو آب را به دیگران، مرا سراب می دهی


هزار شعر عاشقی سروده ام برای تو

تو با هزار خون دل به من جواب می دهی


دلم به وسعت جنون بهانه می کند تو را

تو در جنون عاشقی مرا عذاب می دهی
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی [وضعيت كاربر:آفلاین]
soveh
پستتاریخ: سه‌شنبه 28 آذر 1391 - 22:41    عنوان: پاسخ به «☼ ☼ تاپیک شعر ☼ ☼» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

مديريت كل انجمن‌ها
مديريت كل انجمن‌ها

عضو شده در: 2 فروردین 1389
پست: 3473
محل سکونت: IRAN
blank.gif


امتياز: 87705

بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی ارسال email شناسه عضویت در Yahoo Messenger [وضعيت كاربر:آفلاین]
glasy_heart
پستتاریخ: چهار‌شنبه 29 آذر 1391 - 14:54    عنوان: پاسخ به «☼ ☼ تاپیک شعر ☼ ☼» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال

عضو شده در: 23 دی 1389
پست: 343
محل سکونت: saveh
blank.gif


امتياز: 9360

زیبا بود.مرسی Eshve
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی مشاهده وب سایت این کاربر [وضعيت كاربر:آفلاین]
soveh
پستتاریخ: چهار‌شنبه 29 آذر 1391 - 21:54    عنوان: Re: پاسخ به «☼ ☼ تاپیک شعر ☼ ☼» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

مديريت كل انجمن‌ها
مديريت كل انجمن‌ها

عضو شده در: 2 فروردین 1389
پست: 3473
محل سکونت: IRAN
blank.gif


امتياز: 87705

glasy_heart نوشته است:
زیبا بود.مرسی Eshve

خواهش میکنم دوست عزیز...نظر لطفتونه
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی ارسال email شناسه عضویت در Yahoo Messenger [وضعيت كاربر:آفلاین]
soveh
پستتاریخ: پنج‌شنبه 7 دی 1391 - 22:39    عنوان: پاسخ به «☼ ☼ تاپیک شعر ☼ ☼» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

مديريت كل انجمن‌ها
مديريت كل انجمن‌ها

عضو شده در: 2 فروردین 1389
پست: 3473
محل سکونت: IRAN
blank.gif


امتياز: 87705

مور عاشق گل

و گل عاشق قطره باران بود

در این مثلث ِ عشق

آن قطره باران

دل زده شده بود ... از تکرار هم آغوشی با گل ... و عشقش سرد ...

و خدا رحمت کند آن گل ِ بیچاره را

که هنوز جای سوراخ قلبش از برخورد جسمی سخت هویداست

بعدها گفتند سردی رابطه و دل زدگی قطره باران را تگرگ کرده بود ...

حکایت عشق بازی ِ گل و تگرگ هم چیزی جز مرگ ِ گل نیست

اما مور ِ بیچاره !

همه می گویند جسد گل را همه روزه عطر گل می زند

تا که مرگ عشق را از یادها پاک کند !

هنوز هم عاشقانه، عشقی که ناجوانمرانه او را رد کرده بود را می پرستد و بر مومیایی آن جسد می گرید

عجیب حکایتسیت !

تو عاشق او و او عاشق کس دیگر

و قصه ی هرگز نرسیدن !

همه در جمع ُ همه تنها

این است رسم عشق ِ این روزها .
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی ارسال email شناسه عضویت در Yahoo Messenger [وضعيت كاربر:آفلاین]
soveh
پستتاریخ: سه‌شنبه 12 دی 1391 - 14:30    عنوان: پاسخ به «☼ ☼ تاپیک شعر ☼ ☼» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

مديريت كل انجمن‌ها
مديريت كل انجمن‌ها

عضو شده در: 2 فروردین 1389
پست: 3473
محل سکونت: IRAN
blank.gif


امتياز: 87705

ما كه مي خواستيم خلق جهان
دوست باشـند جــاودان باهم

ما كه مي خواستيم نيكي و مهر
حكـــم راننـد در جهان با هم

شوربختي نگــــر كه درهمه عمر
خود نبوديـم مـــهربــــان با هم

اي شمايان ! كه بـــازمي گـذريد
بعد ما زيــــر آســما ن با هم

گـــــر رسيد آن دمي كه آدمـيـان
دوست گشتند و همزبان باهم

آن زمــان با گذشــــت يـــاد كنيد
يادِ نومــيــد رفـــتــگان با هم
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی ارسال email شناسه عضویت در Yahoo Messenger [وضعيت كاربر:آفلاین]
soveh
پستتاریخ: چهار‌شنبه 13 دی 1391 - 11:04    عنوان: پاسخ به «☼ ☼ تاپیک شعر ☼ ☼» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

مديريت كل انجمن‌ها
مديريت كل انجمن‌ها

عضو شده در: 2 فروردین 1389
پست: 3473
محل سکونت: IRAN
blank.gif


امتياز: 87705

خاتون من!
حتی اگر هزار سال عاشق تو باشم ،

یک بوسه
یک نگاه حتی

حرامم باد !

اگر تو عاشق من نباشی.
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی ارسال email شناسه عضویت در Yahoo Messenger [وضعيت كاربر:آفلاین]
rezvaneh
پستتاریخ: پنج‌شنبه 14 دی 1391 - 12:27    عنوان: پاسخ به «☼ ☼ تاپیک شعر ☼ ☼» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

همكار در ساوه‌سرا
همكار در ساوه‌سرا

عضو شده در: 16 تیر 1390
پست: 1290
محل سکونت: ساوه
blank.gif


امتياز: 33520

من پرنده‌ای هستم که هر صبح به پنجره تو نُک می زنم؛
همدم و هم راهی که تو نمی توانی بشناسی،
شکوفه هایی که سیاهی و تاریکی نابینا را روشنی می‌بخشد؛
من ستیغ کهکشان‌ها بر فراز جنگل‌ها هستم از نوع درخشنده‌اش
صدای ناقوس از برج‌هاس کلیسا، اندیشه‌ای که در نیمه‌ی روز ناگهان به ذهن شما خطور می‌کند
و
شما را از شادمانی بی نظیری سرشار می‌سازد
من کسی هستم که از گذشته‌ی دور به او عشق می‌ورزی
من در تمام روز در کنارت گام بر‌داشتم و صمیمانه به تو نگریستم
و دهانم را روی قلبت گذاردم.
و تو این را نمیدانی
من بازوی سوم و سایه ی دوم تو هسم سایه‌ی سفید تو که احساسی نسبت به آن نداری
و او نمی تواند تو را فراموش کند.

فرشته‌‌ی نگهبان- رولف جکبسون
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی [وضعيت كاربر:آفلاین]
soveh
پستتاریخ: جمعه 15 دی 1391 - 14:51    عنوان: پاسخ به «☼ ☼ تاپیک شعر ☼ ☼» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

مديريت كل انجمن‌ها
مديريت كل انجمن‌ها

عضو شده در: 2 فروردین 1389
پست: 3473
محل سکونت: IRAN
blank.gif


امتياز: 87705

باران خـزانی بر بام

باد

آکـنده اندوه

تـکه های بهـار را که در قـلبم جا نـهادی

کجـا بگـذارم
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی ارسال email شناسه عضویت در Yahoo Messenger [وضعيت كاربر:آفلاین]
soveh
پستتاریخ: یکشنبه 17 دی 1391 - 22:22    عنوان: پاسخ به «☼ ☼ تاپیک شعر ☼ ☼» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

مديريت كل انجمن‌ها
مديريت كل انجمن‌ها

عضو شده در: 2 فروردین 1389
پست: 3473
محل سکونت: IRAN
blank.gif


امتياز: 87705

نامه عاشقانه ثریا به استاد شهریار

روزی استاد شهریار نامه ای دریافت می کند که روی پاکت یا داخل آن نشانی از فرستنده اش نبود…

شهریار
عکست را در مجله ای دیدم خیلی شکسته شده ای، سخت متاثر شدم. گفتم: خدای من این چهره ی دلداه ی من است؟ این همان شهریار است؟ این قیافه ی نجیب و دوست داشتنی دانشجوی چهل سال پیش مدرسه دار الفنون است؟ نه من خواب می بینم. سخت اشک ریختم. بطوریکه دختر کوچکم سهیلا علت دگرگونیم را پرسید؟ به او گفتم: عزیزم، برای جوانی از دست رفته و خاطرات فراموش نشدنی آن دوران. به یاد آن شبی افتادم که می خواستی مرا به خانه امان برسانی، همان که به در خانه رسیدیم گفتم نمی گذارم تنها برگردی و وقتی ترا به نزدیک منزلت رساندم تو گفتی صحیح نیست یک دختر در این دل شب تنها برود و دوباره برگشتیم و آنقدر رفتیم و آمدیم که یکدفعه سپیده دمیده بود… و یادت هست که والدینم چه نگران شده بودند. آیا یادت هست به ییلاقمان پیاده آمد بودی و من در اتاق به تمرین سه تاری که بمن یاد داده بودی مشغول بودم و اکنون نیز گهگاه سه تار را بدست می گیرم و غزل زیر ترا زمزمه می کنم:
گذشته من و جانان به سینما ماند
خدا ستاره ی این سینما نگه دارد”
استاد که چهره اش دگرگون شده بود سپس به دوست و همدم خود می گوید:
“درست نوشته است روزی از من خواسته بود تا از دارالفنون مرخصی بگیرم و به ییلاقشان بروم و وقتی همکلاسی ها از حالم با خبر شدند مرخصیم را از رئیس دارالفنون گرفتند و من شبانه خود را به ییلاق او رساندم. وچون چراغ اتاقش روشن بود در دستگاه شور با سه تار و با چشمان اشکبار غزلی را که سروده بودم را با صدای بلند خواند:

باز کن نغمه جانسوزی از آن ساز امشب
تا کنی عقده ی اشک از دل من باز امشب
ساز در دست تو سوز دل من می گوید
من هم از دست تو دارم گله چون ساز امشب
مرغ دل در قفس سینه من می نالد
بلبل ساز ترا دیده هم آواز امشب
زیر هر پرده ساز تو هزاران راز است
بیم آن است که از پرده فتد راز امشب
گرد شمع رخت ای شوخ من سوخته جان
پر چو پروانه کنم باز به پرواز ناز امشب
کرد شوق چمن وصل تو ای مایه ی ناز
بلبل طبع مرا قافیه پرداز امشب
شهریار آمده با کوکبه ی گوهر اشک
به گدایی تو ای شاهد طناز امشب

و تا صدای مرا شنید می خواست خود را از پنجره به بیرون بیندازد که با التماسهای من منصرف شد و سپس پدر و مادرش مرا به خانه اشان بردند و هنگامی که ما را تنها گذاشتند غزل زیر را سرودم:

پروانه وش از شوق تو در آتشم امشب
می سوزم و با این همه سوزش خوشم امشب
در پای من افتاد سر از شوق چو دانست
مهمان تو خورشید رخ و مهوشم امشب
در راه حرم قافله از سوسن و سنبل
وز سرو و صنوبر علم چاوشم امشب
بزدای غبار از دل من تا بزداید
زلف پریان گرد ره از افرشم امشب
کوبیده بسی کوه و کمر سر خوش و اینک
در پای تو افتاده ام و بی هشم امشب
یا رب چه وصالی و چه رویای بهشتی است
گو باز نگیرد سر از بالشم امشب
بلبل که شود ذوق زده لال شود لال
ای لاله نپرسی که چرا خامشم امشب
در چشم تو دوریست بهشتی که نوازد
با جام در افشان و می بیغشم امشب
ما را بخدا باز گذارید خدا را
این است خود از خلق خدا خواهشم امشب
قمری ز پی تهنیت وصل تو خواند
بر سرو سرود غزل دلکشم امشب”

و روز بعد استاد پاسخ نامه دوست جوانیش را که پری خطاب می کرد چنین سرود:

“پیر اگر باشم چه غم، عشقم جوان است ای پری
وین جوانی هم هنوزش عنفوان است ای پری
هر چه عاشق پیر تر عشقش جوانتر ای عجب
دل دهد تاوان اگر تن ناتوان است ای پری
پیل مــاه و سال را پهلو نمی کردم تهی
با غمت پهلو زدم، غم پهلوان است ای پری
هر کتاب تازه ای کز ناز داری خود بخوان
من حریفی کهنه ام درسم روان است ای پری
یاد ایامی که دل ها بود لبریز امید
آن اوان هم عمر بود این هم اوان است ای پری
روح سهراب جوان از آسمان ها هم گذشت
نوشدارویش، هنوز از پی دوان است ای پری
با نــواهــای جـــرس گاهـــی به فـــریادم بــرس
کیــــن ز راه افــتاده هم از کاروان است ای پری
کـــام درویشـــــان نداده خـدمت پیران چه سود
پیــــر را گــــو شــهریار از شبروان است ای پری”

همه ما دوستداران شهریار یک جایزه بسیار نفیس به خانم ثریا ابراهیمی که در شعر شهریار به عنوان پری لقب می گیرد مدیون هستیم چرا که اگر او نبود ما امروز شهریاری نداشتیم البته پزشکی بنام محمدحسین بهجت تبریزی را داشتیم که با خانم ثریا زندگی مشترک تشکیل می داد و صاحب فرزند و… و بالاخره دار فانی را وداع می گفت و… .اما او هرچه بود دیگر شهریار نبود آنکه شهریار را آفرید پری بود و آنکه پری را آفرید شهریار و آنچه هر دو را آفرید عشق بود و آنچه عشق را دوام داد هجران بود نه وصال و عاقد معنوی این عشق کسی نبود جز حافظ که تا آخرین دم حیات با شهریار مانوس بود…

به تودیع تو جان میخواهد از تن شد جدا حافظ
به جان کندن وداعت می کنم حافظ خداحافظ
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی ارسال email شناسه عضویت در Yahoo Messenger [وضعيت كاربر:آفلاین]
نمایش پستها:   
ارسال موضوع جدید  پاسخ دادن به این موضوع   تشکر کردن از تاپیک رفتن به صفحه قبلی  1, 2, 3 ... 27, 28, 29 ... 39, 40, 41  بعدی صفحه 28 از 41

فهرست انجمن‌ها » شعر » ☼ ☼ تاپیک شعر ☼ ☼
پرش به:  



شما نمی توانید در این بخش موضوع جدید پست کنید
شما نمی توانید در این بخش به موضوعها پاسخ دهید
شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش ویرایش کنید
شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش حذف کنید
شما نمی توانید در این بخش رای دهید
شما نمیتوانید به نوشته های خود فایلی پیوست نمایید
شما نمیتوانید فایلهای پیوست این انجمن را دریافت نمایید


Home | Forums | Contents | Gallery | Search | Site Map | About Us | Contact Us
------------------------------------------------------------------------

Copyright 2005-2009. All rights reserved.
© by Aftabgardan Cultural Center : Aftab.cc