جمعه 23 آذر 1403

   
 
 پرسشهای متداول  •  جستجو  •  لیست اعضا  •  گروههای کاربران   •  مدیران سایت  •  مشخصات فردی  •  درجات  •  پیامهای خصوصی


فهرست انجمن‌ها » شعر » ☼ ☼ تاپیک شعر ☼ ☼

ارسال موضوع جدید  پاسخ دادن به این موضوع   تشکر کردن از تاپیک رفتن به صفحه قبلی  1, 2, 3 ... 34, 35, 36 ... 39, 40, 41  بعدی
 ☼ ☼ تاپیک شعر ☼ ☼ « مشاهده موضوع قبلی :: مشاهده موضوع بعدی » 
نویسنده پیام
rezvaneh
پستتاریخ: شنبه 23 فروردین 1393 - 08:29    عنوان: پاسخ به «☼ ☼ تاپیک شعر ☼ ☼» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

همكار در ساوه‌سرا
همكار در ساوه‌سرا

عضو شده در: 16 تیر 1390
پست: 1290
محل سکونت: ساوه
blank.gif


امتياز: 33520

تقصیر چشمهای توست
که این طور
حجله نشین شبهای غربت خاطره اش شده ام
بگذار تا همیشه
در صومعه ی چشمانت
راهبه باشم
من...
این راه رسیدن به نرسیدنت را
دوست دارم.
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی [وضعيت كاربر:آفلاین]
hamid-m
پستتاریخ: شنبه 30 فروردین 1393 - 23:04    عنوان: پاسخ به «☼ ☼ تاپیک شعر ☼ ☼» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال

عضو شده در: 6 اردیبهشت 1388
پست: 273
محل سکونت: ساوه
iran.gif


امتياز: 6890

دنیا به کام تلخ من امشب عسل شده است

شیرین شده است و ماحصلش این غزل شده است

تاثیر مهر مادریت بوده بر زبان

این واژه‌ها اگر به تغزل بدل شده است

مادر! حضور نام تو در شعرهای من

لطف خداست شامل حال غزل شده است

غیر از تو جای هیچ کسی نیست در دلم

این مسئله میان من و عشق حل شده است

سیاره‌ای که زهره نشد آه می‌کشد

آه است و آه آنچه نصیب زحل شده است

زهرایی و تلألو نور محبتت

در سینه‌ام ز روز ازل لم یزل شده است

با نام تو هوای غزل معنوی شده است

بی‌اختیار وارد این مثنوی شده است

هرگز نبوده غیر تو مضمون بهتری

تنها تویی که بر سر ذوقم می‌آوری

نامت مرا مسافر لاهوت کرده است

لاهوت را شکوه تو مبهوت کرده است

از عرش آمدی و زمین آبرو گرفت

باید برای بردن نامت وضو گرفت

نور قریش! تا که تویی صاحب دلم

غرق خداست شعب ابیطالب دلم

عمرت نفس نفس همه تلمیح زندگی است

حرفت چراغ راه و مفاتیح زندگی است

از این شکوه، ساده نباید عبور کرد

باید مدام زندگیت را مرور کرد

چون زندگیت ساده‌تر از مختصر شده است

پیش تجملات، جهازت سپر شده است

آیینه‌ای و سنگ صبور پیمبری

در هر نفس برای پدر مثل مادری

اشک شما عذاب بهشت است، خنده کن

لبخندت آفتاب بهشت است، خنده کن

دنیای ما نبوده برازنده شما

هجده نفس زمین شده شرمنده شما

آیینه‌ای نهاده خدا بین سینه‌ام

حس می‌کنم مزار تو را بین سینه‌ام

مانند آن خسی که به میقات پر کشید

قلبم به سوی مادر سادات پر کشید
شعر:برقعی
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی [وضعيت كاربر:آفلاین]
soveh
پستتاریخ: دوشنبه 1 اردیبهشت 1393 - 15:03    عنوان: پاسخ به «☼ ☼ تاپیک شعر ☼ ☼» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

مديريت كل انجمن‌ها
مديريت كل انجمن‌ها

عضو شده در: 2 فروردین 1389
پست: 3473
محل سکونت: IRAN
blank.gif


امتياز: 87705

مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست
یا شب و روز بجز فکر توام کاری هست

به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس
که به هر حلقه مویت گرفتاری هست

گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست
در و دیوار گواهی بدهد کاری هست

هر که عیبم کند از عشق و ملامت گوید
تا ندیدست تو را بر منش انکاری هست

صبر بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم
همه دانند که در صحبت گل خاری هست

من چه در پای تو ریزم که پسند تو بود
سر و جان را نتوان گفت که مقداری هست

اول اردیبهشت، روز بزرگداشت سعدی بزرگ بر تمام پارسی زبانان گرامی باد.
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی ارسال email شناسه عضویت در Yahoo Messenger [وضعيت كاربر:آفلاین]
soveh
پستتاریخ: دوشنبه 1 اردیبهشت 1393 - 15:14    عنوان: پاسخ به «☼ ☼ تاپیک شعر ☼ ☼» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

مديريت كل انجمن‌ها
مديريت كل انجمن‌ها

عضو شده در: 2 فروردین 1389
پست: 3473
محل سکونت: IRAN
blank.gif


امتياز: 87705

خوشبختى
رنگين كمانِ لبخند توست
كه با هر ترنم باران
شكل مى گيرد
فقط خوشحال باش
من اشكِ آسمان را در مى آورم!
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی ارسال email شناسه عضویت در Yahoo Messenger [وضعيت كاربر:آفلاین]
hamid-m
پستتاریخ: سه‌شنبه 2 اردیبهشت 1393 - 00:32    عنوان: پاسخ به «☼ ☼ تاپیک شعر ☼ ☼» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال

عضو شده در: 6 اردیبهشت 1388
پست: 273
محل سکونت: ساوه
iran.gif


امتياز: 6890

شب عاشقان بیدل چه شبی دراز باشد

تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد

عجبست، اگر توانم که سفر کنم زدستت

بکجا رود کبوتر که اسیر باز باشد؟

زمحبتت نخواهم که نظر کنم برویت

که محب صادق آنست که پاکباز باشد

بکرشمهء عنایت نگهی بسوی ما کن

که دعای دردمندان ز سر نیاز باشد

سخنی که نیست طاقت که زخویشتن بپوشم

بکدام دوست گویم که محل راز باشد؟

چه نماز باشد آنرا که تو در خیال باشی؟

تو صنم نمی‌گذاری که مرا نماز باشد

نه چنین حساب کردم، چو تو دوست می‌گرفتم

که ثنا و حمد گوئیم و جفا و ناز باشد

دگرش چو باز بینی، غم دل مگوی سعدی

که شب وصال کوتاه و سخن دراز باشد

قدمی که برگرفتی بوفا و عهد یاران

اگر از بلا بترسی، قدم مجاز باشد

سعدی
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی [وضعيت كاربر:آفلاین]
hamid-m
پستتاریخ: سه‌شنبه 2 اردیبهشت 1393 - 00:34    عنوان: پاسخ به «☼ ☼ تاپیک شعر ☼ ☼» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال

عضو شده در: 6 اردیبهشت 1388
پست: 273
محل سکونت: ساوه
iran.gif


امتياز: 6890

خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست

طاقت بار فراق این همه ایامم نیست

خالی از ذکر تو عضوی چه حکایت باشد

سر مویی به غلط در همه اندامم نیست

میل آن دانه خالم نظری بیش نبود

چون بدیدم ره بیرون شدن از دامم نیست

شب بر آنم که مگر روز نخواهد بودن

بامدادت که نبینم طمع شامم نیست

چشم از آن روز که برکردم و رویت دیدم

به همین دیده سر دیدن اقوامم نیست

نازنینا مکن آن جور که کافر نکند

ور جهودی بکنم بهره در اسلامم نیست

گو همه شهر به جنگم به درآیند و خلاف

من که در خلوت خاصم خبر از عامم نیست

نه به زرق آمده‌ام تا به ملامت بروم

بندگی لازم اگر عزت و اکرامم نیست

به خدا و به سراپای تو کز دوستیت

خبر از دشمن و اندیشه ز دشنامم نیست

دوستت دارم اگر لطف کنی ور نکنی

به دو چشم تو که چشم از تو به انعامم نیست

سعدیا نامتناسب حیوانی باشد

هر که گوید که دلم هست و دلارامم نیست

سعدی
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی [وضعيت كاربر:آفلاین]
mahdiss
پستتاریخ: جمعه 5 اردیبهشت 1393 - 11:51    عنوان: پاسخ به «☼ ☼ تاپیک شعر ☼ ☼» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

عضو فعال
عضو فعال

عضو شده در: 3 بهمن 1390
پست: 529
محل سکونت: ساوه ...
iran.gif


امتياز: 13590

آغاز

بی گاهان
به غربت
به زمانی که خود در نرسیده بود...
چنین زاده شدم، در بیشه ی جانوران و سنگ.
و قلبم
در خلأ
تپیدن آغاز کرد.

گهواره ی تکرار را ترک گفتم
در سرزمینی بی پرنده و بی بهار
نخستین سفرم باز آمدن بود، از چشم اندازهای امید فرسای ماسه و خار.
بی آن که با نخستین قدم های ناآزموده ی نوپای خویش
به راهی دور رفته باشم.
نخستین سفرم
بازآمدن بود.

دوردست
امیدی نمی آموخت
لرزان، بر پاهای نو راه، رو در افق سوزان ایستادم.
دریافتم که بشارتی نیست
چرا که سرابی در میانه بود

دوردست امیدی نمی آموخت
دانستم که بشارتی نیست :
این بی کرانه، زندانی چندان عظیم بود که روح
از شرم ناتوانی
در اشک پنهان می شد

احمد شاملو



بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی [وضعيت كاربر:آفلاین]
mahdiss
پستتاریخ: جمعه 5 اردیبهشت 1393 - 11:54    عنوان: پاسخ به «☼ ☼ تاپیک شعر ☼ ☼» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

عضو فعال
عضو فعال

عضو شده در: 3 بهمن 1390
پست: 529
محل سکونت: ساوه ...
iran.gif


امتياز: 13590

بودن

گر بدین سان زیست باید پست
من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را به رسوائی نیاویزم
بر بلند کاج خشک کوچه ی بن بست

گر بدین سان زیست باید پاک
من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمان خود، چون کوه
یادگاری جاودانه، برتر از بی بقای خاک.
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی [وضعيت كاربر:آفلاین]
hamid-m
پستتاریخ: جمعه 5 اردیبهشت 1393 - 23:53    عنوان: پاسخ به «☼ ☼ تاپیک شعر ☼ ☼» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال

عضو شده در: 6 اردیبهشت 1388
پست: 273
محل سکونت: ساوه
iran.gif


امتياز: 6890

دردیده ام نگاهی و آهی هنوز هست

باران اشک گاه به گاهی هنوز هست

هان ای شب فلک زده در مشت خالی ات

شکر خدا که سکه ی ماهی هنوز هست

یک شب بکوب کوبه ی در را وباز شو

اینجا چراغ چشم به راهی هنوز هست

عریان کنید جام می هفت ساله را

تا درمن اشتیاق گناهی هنوز هست

درچشم کهربایی ات ای روشنا ترین

میل ربودن پرکاهی هنوز هست ؟

شکرخدا به میمنت روی و موی دوست

روز و شب سپید و سیاهی هنوز هست

با یک دروغ کهنه به خونم در افکنید

دردوردست گرگی و چاهی هنوز هست

از شش جهت اگرچه قفس مانده است و بس

فکرفرار باش که راهی هنوز هست .

شعر از آقای سعید بیابانکی
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی [وضعيت كاربر:آفلاین]
mahdiss
پستتاریخ: دوشنبه 8 اردیبهشت 1393 - 23:06    عنوان: پاسخ به «☼ ☼ تاپیک شعر ☼ ☼» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

عضو فعال
عضو فعال

عضو شده در: 3 بهمن 1390
پست: 529
محل سکونت: ساوه ...
iran.gif


امتياز: 13590

شبگیر

دیگر این پنجره بگشای که من

به ستوه آمدم از این شب تنگ!

دیرگاهی است که در خانه ی همسایه ی من خوانده خروس

وین شب تلخ عبوس

می فشارد به دلم پای درنگ.

دیرگاهی است که من در دل این شام سیاه،

پشت این پنجره، بیدار و خموش

مانده ام چشم به راه،

همه چشم و همه گوش:

مست آن بانگ دلاویز، که می آید نرم،

محو آن اختر شبتاب که می سوزد گرم،

مات این پرده ی شبگیر که می بازد رنگ...

آری این پنجره بگشای که صبح،

می درخشد پس این پرده ی تار.

می رسد از دل خونین سحر، بانگ خروس،

وزرخ آینه ام می سترد زنگ فسوس،

بوسه ی مهر که در چشم من افشانده شرار،

خنده ی روز، که با اشک من آمیخته رنگ...

هوشنگ ابتهاج
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی [وضعيت كاربر:آفلاین]
hamid-m
پستتاریخ: سه‌شنبه 9 اردیبهشت 1393 - 15:37    عنوان: پاسخ به «☼ ☼ تاپیک شعر ☼ ☼» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال

عضو شده در: 6 اردیبهشت 1388
پست: 273
محل سکونت: ساوه
iran.gif


امتياز: 6890

مردان خدا پرده پندار دریدند
یعنی همه جا غیر خدا هیچ ندیدند

هر دست كه دادند از آن دست گرفتند
هر نكته كه گفتند همان نكته شنیدند

یك طایفه را بهر مكافات سرشتند
یك سلسله را بهر ملاقات گزیدند

یك فرقه به عشرت در كاشانه گشادند
یك زمره به حسرت سرانگشت گزیدند

جمعی به در پیر خرابات خرابند
قومی به بر شیخ مناجات مریدند

یك جمع نكوشیده رسیدند به مقصد
یك قوم دویدند و به مقصد نرسیدند

فریاد كه در رهگذر آدم خاكی
بس دانه فشاندند و بسی دام تنیدند

همت طلب از باطن پیران سحرخیز
زیرا كه یكی را ز دو عالم طلبیدند

زنهار مزن دست به دامان گروهی
كز حق ببریدند و به باطل گرویدند

چون خلق درآیند به بازار حقیقت
ترسم نفروشند متاعی كه خریدند

كوتاه نظر غافل از آن سرو بلند است
كاین جامه به اندازه هر كس نبریدند

مرغان نظر باز سبك سیر «فروغی»
از دامگه خاك بر افلاك پریدند

فروغی بسطامی
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی [وضعيت كاربر:آفلاین]
soveh
پستتاریخ: سه‌شنبه 9 اردیبهشت 1393 - 20:35    عنوان: پاسخ به «☼ ☼ تاپیک شعر ☼ ☼» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

مديريت كل انجمن‌ها
مديريت كل انجمن‌ها

عضو شده در: 2 فروردین 1389
پست: 3473
محل سکونت: IRAN
blank.gif


امتياز: 87705

خنده های تو تنها چیزی ست
که خدا
یا دست هایش خلق کرد!
زمین و کهکشان و کوه ها
دایناسورها و دریاها
و تمام مردم
خود به خود پیدا شدند!

Winking
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی ارسال email شناسه عضویت در Yahoo Messenger [وضعيت كاربر:آفلاین]
hamid-m
پستتاریخ: سه‌شنبه 9 اردیبهشت 1393 - 23:55    عنوان: پاسخ به «☼ ☼ تاپیک شعر ☼ ☼» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال

عضو شده در: 6 اردیبهشت 1388
پست: 273
محل سکونت: ساوه
iran.gif


امتياز: 6890


ای لبت از هر چه باغ سیب، شیرین بیش‌تر
کِی به پایت می‌شود افتاد از این بیش‌تر؟

ترس دارم عاشقانت مست و مجنون‌تر شوند
روبه‌روی خانه‌ات بگذار پرچین، بیش‌تر!

ماه؛ سیری چند! هر شب با وجودت ای پری
موج دریا می‌رود بالا و پایین، بیش‌تر

وصف آسانی است... هر چه خنده‌هایت کم شوند
شهر پیدا می‌کند شب‌گرد غمگین، بیش‌تر

آن بهاری که نسیمت را ندارد بهتر است
هر شبِ عیدش ببارد برف سنگین، بیش‌تر

خواب دیدم «نیستی»، تعبیر آمد «می‌رسی»
هر چه من دیوانه بودم، ابن‌سیرین، بیش‌تر!


علی سلیمانی
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی [وضعيت كاربر:آفلاین]
rezvaneh
پستتاریخ: سه‌شنبه 16 اردیبهشت 1393 - 10:32    عنوان: پاسخ به «☼ ☼ تاپیک شعر ☼ ☼» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

همكار در ساوه‌سرا
همكار در ساوه‌سرا

عضو شده در: 16 تیر 1390
پست: 1290
محل سکونت: ساوه
blank.gif


امتياز: 33520

مار از پونه، من از مار بدم می‌آید
یعنی از عامل آزار بدم می‌آید

هم ازین هرزه علف‌های چمن بیزارم
هم ز همسایگی خار بدم می‌آید

کاش می‌شد بنویسم بزنم بر در باغ
که من از این‌همه دیوار بدم می‌آید

دوست دارم به ملاقات سپیدار روم
ولی از مرد تبردار بدم می‌آید

ای صبا! بگذر و بر مرد تبردار بگو
که من از کار تو بسیار بدم می‌آید

عمق تنهایی احساس مرا دریابید
دارد از آینه انگار بدم می‌آید

آه، ای گرمی دستان زمستانی من
بی‌تو از کوچه و بازار بدم می‌آید

لحظه‌ها مثل ردیف غزلم تکراریست
آری از این‌همه تکرار بدم می‌آید

محمد سلمانی
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی [وضعيت كاربر:آفلاین]
hamid-m
پستتاریخ: شنبه 20 اردیبهشت 1393 - 23:32    عنوان: پاسخ به «☼ ☼ تاپیک شعر ☼ ☼» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال

عضو شده در: 6 اردیبهشت 1388
پست: 273
محل سکونت: ساوه
iran.gif


امتياز: 6890

مــــــا را بجز خيالــت، فکــري دگــــر نباشد

در هيـــچ سر خــــيـــالي، زين خوبتر نباشد

کي شبــــــروان کويــت آرند ره به سويـــت

عکســـي ز شمـــع رويـــت، تا راهبر نباشد

مـــا با خيــــــال رويـــت، منزل در آب و ديده

کرديم تــــا کسي را، بر مــــا گــــــذر نباشد

هرگـــــز بدين طراوت، سرو و چـمن نرويــد

هرگز بدين حــلاوت، قنــد و شکــر نباشــــد

در کوي عشـــق باشد، جان را خطر اگر چه

جايي که عشــق باشد، جان را خطر نباشد

گر با تـــــو بر سرو زر، دارد کســـي نزاعي

مــن ترک ســـر بگويــــم، تا دردسر نباشــد

دانــم کــــه آه ما را، باشد بسي اثــرهــــــا

ليکن چه ســود وقتي، کز مـــا اثــــر نباشد؟

در خلوتي که عاشـق، بيند جمال جـــانــــان

بايــــد که در ميـــانه، غيـــــــر از نظــر نباشد

چشمت به غمزه هــــر دم،خون هزار عاشق

ريـــزد چنانـــکـه قطعـــــاً کس را خبــر نباشد

از چشم خود ندارد، سلمان طمع که چشمش

آبـــي زند بر آتـــش، کان بي‌جگر نباشد

"سلمان ساوجي"
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی [وضعيت كاربر:آفلاین]
نمایش پستها:   
ارسال موضوع جدید  پاسخ دادن به این موضوع   تشکر کردن از تاپیک رفتن به صفحه قبلی  1, 2, 3 ... 34, 35, 36 ... 39, 40, 41  بعدی صفحه 35 از 41

فهرست انجمن‌ها » شعر » ☼ ☼ تاپیک شعر ☼ ☼
پرش به:  



شما نمی توانید در این بخش موضوع جدید پست کنید
شما نمی توانید در این بخش به موضوعها پاسخ دهید
شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش ویرایش کنید
شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش حذف کنید
شما نمی توانید در این بخش رای دهید
شما نمیتوانید به نوشته های خود فایلی پیوست نمایید
شما نمیتوانید فایلهای پیوست این انجمن را دریافت نمایید


Home | Forums | Contents | Gallery | Search | Site Map | About Us | Contact Us
------------------------------------------------------------------------

Copyright 2005-2009. All rights reserved.
© by Aftabgardan Cultural Center : Aftab.cc