عضو شده در: 2 فروردین 1389 پست: 3473 محل سکونت: IRAN
امتياز: 87705
تو نمي داني غريو يك عظمت
وقتي كه در شكنجه يك شكست نمي نالد
چه كوهي ست!
تو نمي داني نگاه بي مژه محكوم يك اطمينان
وقتي كه در چشم حاكم يك هراس خيره مي شود
چه دريائي ست!
تو نمي داني مردن
وقتي كه انسان مرگ را شكست داده است
چه زندگي ست!
تو نمي داني زندگي چيست، فتح چيست
تاریخ: پنجشنبه 8 دی 1390 - 12:07 عنوان: پاسخ به «مشاعره»
مديريت كل انجمنها
عضو شده در: 2 فروردین 1389 پست: 3473 محل سکونت: IRAN
امتياز: 87705
بیاد بم ...که این روزها سالگرد زلزله هولناکش بود
آن شب زمين پير
اين بندي گريخته از سرنوشت خويش
چندين هزار كودك در خواب ناز را ،
كوبيد و خاك كرد !
چندين هزار مادر محنت كشيده را ،
در دم هلاك كرد !
مردان رنگ سوخته ار رنج كار را ،
در موج خون كشيد .
وز گونه شان ، تبسم شوق و اميد را ،
با ضربه هاي سنگ و گل و خاك ، پاك كرد !
در آن خرابه ها
ديدم كه مادري به عزاي عزيز خويش
در خون نشسته بود
در زير خشت و خاك
بيچاره بند بند وجودش شكسته بود
ديگر لبي كه با تو بگويد سخن نداشت
دستي كه در عزا بدرد پيرهن نداشت !
زين پيش ، جاي جان كسي در زمين نبود ،
زيرا كه جان ، به عالم جان بال مي گشود !
اما دراين بلا ،
جان نيز فرصتي كه برآيد ز تن نداشت
شما نمی توانید در این بخش موضوع جدید پست کنید شما نمی توانید در این بخش به موضوعها پاسخ دهید شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش ویرایش کنید شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش حذف کنید شما نمی توانید در این بخش رای دهید شما نمیتوانید به نوشته های خود فایلی پیوست نمایید شما نمیتوانید فایلهای پیوست این انجمن را دریافت نمایید