تاریخ: چهارشنبه 4 آبان 1390 - 23:42 عنوان: پاسخ به «*** تاپیک شعر ***»
مديريت كل انجمنها
عضو شده در: 2 فروردین 1389 پست: 3473 محل سکونت: IRAN
امتياز: 87705
قبلا شعر فراقی از احمد شاملو را که تخلصش در شعر بامداد بود، براتون نوشتم:
فراقی
چه بیتابانه میخواهمت ای دوریات آزمونِ تلخِ زندهبهگوری!
چه بیتابانه تو را طلب میکنم!
بر پُشتِ سمندی
گویی
نوزین
که قرارش نیست.
و فاصله
تجربهیی بیهوده است.
بوی پیرهنت،
اینجا
و اکنون. ــ
کوهها در فاصله
سردند.
دست
در کوچه و بستر
حضورِ مأنوسِ دستِ تو را میجوید،
و به راه اندیشیدن
یأس را
رَج میزند.
بینجوای انگشتانت
فقط. ــ
و جهان از هر سلامی خالیست.
واین شعر هم در ادامه شعر شاملو:
زجر تدریجی زنده به گوری را می چشید
در روزگارانی که بامداد در عطش خورشید بود
آنگاه که از دریچه ی امید
به انتظار ندایی بود که بودنش را تداوم بخشد
بی تابی
انتظار
ولی امیدوار
دیگر تحملش نبود، فراق آیدا جانکاه بود
او می خواست اورا
برای همه روزگارانی که تاریکی را تجربه کرده بود
.
.
.
اما دنیای تاریکم را هزاران خورشید یارای روشن کردنش نبود
تاریک،
سرد،
عمق فاجعه، دردناکی اش را جرعه جرعه به کامم می ریخت
و من خالی وتنها
نه اشکی نه لبخندی نه دستی
تا از دریچه ی تاریک دنبال کنم
حتی نفسی سرد را که حامل عاقبت شومم باشد
اما...
نه نفسی...نه دریچه ای
در فراقت
من به سیاهچال خود راضی بودم
من به زنده بگوری راضی بودم
گر بودنت، گر چشمانت، گر لبانت
خالی از حضورِ تصویر ِ لبخندِ من باشد.
تاریخ: پنجشنبه 5 آبان 1390 - 21:43 عنوان: پاسخ به «*** تاپیک شعر ***»
همكار در ساوهسرا
عضو شده در: 26 مهر 1389 پست: 1302
امتياز: 33700
تقدیم به ساحت مقدس امام عصر(عج)
و به تمام عاشقانی که دلشون هر جمعه در انتظار معشوق می سوزه
یکی از شب های جمعه ذی الحجه
*************************
بی تو بی هم قطار می میرم
من از این انتظار می میرم
منو از روز رفتنت کشتی
بر نگردی دوبار می میرم
همه ی سال بی تو یک روزه
من به روزای هفته بدبینم
حالم از بعد رفتنت خوش نیست
همه روزا رو جمعه می بینم
مثل پروانه ای که تو پیله اس
دلم از این همه قفس خونه
جز تو که روزگارمو دیدی
دیگه کی حال ما رو می دونه
من دارم از تب تو می سوزم
دل دریا رو آب کن برگرد
زندگیم انتظارته هر روز
زندگیمو رها کن از این درد
********************
تاریخ: جمعه 6 آبان 1390 - 14:15 عنوان: پاسخ به «*** تاپیک شعر ***»
مديريت كل انجمنها
عضو شده در: 2 فروردین 1389 پست: 3473 محل سکونت: IRAN
امتياز: 87705
من می آیم..
آرام...بی صدا...
قدم بر میدارم درون كوچه های دلتنگی ات.
تو در خوابی...
عمیق فرو رفته ایی در رویای مهتابی ات
... از این من تا تو....
یك ترانه؛ یك رویا؛یك مهتاب فاصله است!
من می گذرم....
شب را می برم.....
تو بر می خیزی...
نگاه می كنی...
جای پایی برایت آشناست
تاریخ: جمعه 6 آبان 1390 - 14:18 عنوان: پاسخ به «*** تاپیک شعر ***»
کاربر نیمه فعال
عضو شده در: 23 دی 1389 پست: 343 محل سکونت: saveh
امتياز: 9360
نقل قول:
زجر تدریجی زنده به گوری را می چشید
در روزگارانی که بامداد در عطش خورشید بود
آنگاه که از دریچه ی امید
به انتظار ندایی بود که بودنش را تداوم بخشد
بی تابی
انتظار
ولی امیدوار
دیگر تحملش نبود، فراق آیدا جانکاه بود
او می خواست اورا
برای همه روزگارانی که تاریکی را تجربه کرده بود
.
.
.
اما دنیای تاریکم را هزاران خورشید یارای روشن کردنش نبود
تاریک،
سرد،
عمق فاجعه، دردناکی اش را جرعه جرعه به کامم می ریخت
و من خالی وتنها
نه اشکی نه لبخندی نه دستی
تا از دریچه ی تاریک دنبال کنم
حتی نفسی سرد را که حامل عاقبت شومم باشد
اما...
نه نفسی...نه دریچه ای
در فراقت
من به سیاهچال خود راضی بودم
من به زنده بگوری راضی بودم
گر بودنت، گر چشمانت، گر لبانت
خالی از حضورِ تصویر ِ لبخندِ من باشد.
خیلی باحال گفتی سووه, از شاملو هم باحال تر.دستت درد نکنه.از این قسمت اخرش خیلی خوشم میاد...
گر بودنت، گر چشمانت، گر لبانت
خالی از حضورِ تصویر ِ لبخندِ من باشد.
تاریخ: شنبه 7 آبان 1390 - 16:05 عنوان: پاسخ به «*** تاپیک شعر ***»
داره کولاک میکنه!
عضو شده در: 30 مهر 1390 پست: 130
امتياز: 3265
((خانه ی دوست کجاست؟))
درفلق بود که پرسیدسوار
آسمان مکثی کرد
رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شنها بخشید
وبه انگشت نشان داد سپیداری و گفت
((نرسیده به درخت))
کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است
ودرآن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است
می رود تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ سر به در می آرد
پس به سمت گل تنهایی می پیچی
دوقدم مانده به گل
پای فواره جاوید اساطیر زمین می مانی
وتوراترسی شفاف فرا می گیرد
در صمیمیت سیال فضا خش خشی می شنوی
کودکی می بینی
رفته از کاج بلندی بالا جوجه بردارد از لانه ی نور
وازاومی پرسی
((خانه ی دوست کجاست))
سهراب سپهری
تاریخ: دوشنبه 30 آبان 1390 - 14:24 عنوان: پاسخ به «*** تاپیک شعر ***»
مديريت كل انجمنها
عضو شده در: 2 فروردین 1389 پست: 3473 محل سکونت: IRAN
امتياز: 87705
الا، ای رهگذر! منگر چنین بیگانه بر گورم
چه میخواهی؟ چه میجویی، در این کاشانهٔ عورم؟
چه سان گویم؟ چه سان گریم؟ حدیث قلب رنجورم؟
از این خوابیدن در زیر سنگ و خاک و خون خوردن
نمیدانی! چه میدانی، که آخر چیست منظورم
تن من لاشهٔ فقر است و من زندانی زورم
کجا میخواستم مردن!؟ حقیقت کرد مجبورم
چه شبها تا سحر عریان، به سوز فقر لرزیدم
چه ساعتها که سرگردان، به ساز مرگ رقصیدم
از این دوران آفت زا، چه آفتها که من دیدم...
شما نمی توانید در این بخش موضوع جدید پست کنید شما نمی توانید در این بخش به موضوعها پاسخ دهید شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش ویرایش کنید شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش حذف کنید شما نمی توانید در این بخش رای دهید شما نمیتوانید به نوشته های خود فایلی پیوست نمایید شما نمیتوانید فایلهای پیوست این انجمن را دریافت نمایید