شنبه 15 اردیبهشت 1403

   
 
 پرسشهای متداول  •  جستجو  •  لیست اعضا  •  گروههای کاربران   •  مدیران سایت  •  مشخصات فردی  •  درجات  •  پیامهای خصوصی


فهرست انجمن‌ها » شعر » ☼ ☼ تاپیک شعر ☼ ☼

ارسال موضوع جدید  پاسخ دادن به این موضوع   تشکر کردن از تاپیک رفتن به صفحه قبلی  1, 2, 3 ... 13, 14, 15 ... 39, 40, 41  بعدی
 ☼ ☼ تاپیک شعر ☼ ☼ « مشاهده موضوع قبلی :: مشاهده موضوع بعدی » 
نویسنده پیام
soveh
پستتاریخ: چهار‌شنبه 4 آبان 1390 - 23:42    عنوان: پاسخ به «*** تاپیک شعر ***» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

مديريت كل انجمن‌ها
مديريت كل انجمن‌ها

عضو شده در: 2 فروردین 1389
پست: 3473
محل سکونت: IRAN
blank.gif


امتياز: 87705

قبلا شعر فراقی از احمد شاملو را که تخلصش در شعر بامداد بود، براتون نوشتم:


فراقی
چه بی‌تابانه می‌خواهمت ای دوری‌ات آزمونِ تلخِ زنده‌به‌گوری!
چه بی‌تابانه تو را طلب می‌کنم!
بر پُشتِ سمندی
گویی
نوزین
که قرارش نیست.
و فاصله
تجربه‌یی بیهوده است.

بوی پیرهنت،
این‌جا
و اکنون. ــ

کوه‌ها در فاصله
سردند.
دست
در کوچه و بستر
حضورِ مأنوسِ دستِ تو را می‌جوید،
و به راه اندیشیدن
یأس را
رَج می‌زند.

بی‌نجوای انگشتانت
فقط. ــ
و جهان از هر سلامی خالی‌ست
.

واین شعر هم در ادامه شعر شاملو:

زجر تدریجی زنده به گوری را می چشید
در روزگارانی که بامداد در عطش خورشید بود
آنگاه که از دریچه ی امید
به انتظار ندایی بود که بودنش را تداوم بخشد
بی تابی
انتظار
ولی امیدوار
دیگر تحملش نبود، فراق آیدا جانکاه بود
او می خواست اورا
برای همه روزگارانی که تاریکی را تجربه کرده بود
.
.
.
اما دنیای تاریکم را هزاران خورشید یارای روشن کردنش نبود
تاریک،
سرد،
عمق فاجعه، دردناکی اش را جرعه جرعه به کامم می ریخت
و من خالی وتنها
نه اشکی نه لبخندی نه دستی
تا از دریچه ی تاریک دنبال کنم
حتی نفسی سرد را که حامل عاقبت شومم باشد
اما...
نه نفسی...نه دریچه ای
در فراقت
من به سیاهچال خود راضی بودم
من به زنده بگوری راضی بودم
گر بودنت، گر چشمانت، گر لبانت
خالی از حضورِ تصویر ِ لبخندِ من باشد.
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی ارسال email شناسه عضویت در Yahoo Messenger [وضعيت كاربر:آفلاین]
forouzan
پستتاریخ: پنج‌شنبه 5 آبان 1390 - 20:48    عنوان: پاسخ به «*** تاپیک شعر ***» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

داره کولاک می‌کنه!
داره کولاک می‌کنه!

عضو شده در: 30 مهر 1390
پست: 130

iran.gif


امتياز: 3265

عالی بود thanks thanks thanks love struck love struck love struck love struck
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی [وضعيت كاربر:آفلاین]
forouzan
پستتاریخ: پنج‌شنبه 5 آبان 1390 - 21:08    عنوان: پاسخ به «*** تاپیک شعر ***» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

داره کولاک می‌کنه!
داره کولاک می‌کنه!

عضو شده در: 30 مهر 1390
پست: 130

iran.gif


امتياز: 3265

دم غروب، ميان حضور خسته اشيا

نگاه منتظري حجم وقت را مي ديد

و روي ميز، هياهوي چند ميوه نوبر

به سمت مبهم ادراك مرگ جاري بود.

وبوي باغچه را، باد، روي فرش فراغت

نثار حاشيه صاف زندگي ميكرد.

و مثل بادبزن، ذهن، سطح روشن گل را

گرفته بود به دست

و باد ميزد خودرا.

مسافر از اتوبوس

پياده شد:

(( چه آسمان تميزي!))

و امتداد خيابان غربت اورابرد

***

غروب بود.

صداي هوش گياهان به گوش مي آمد.

مسافر آمده بود.

و روي صندلي راحتي، كنار چمن

نشسته بود:

(( دلم گرفته،

دلم عجيب گرفته است.

تمام راه به يك چيز فكر ميكردم

و رنگ دامنه ها هوش از سرم مي برد.

خطوط جاده در اندوه دشت ها گم بود.

چه دره هاي عجيبي!

و اسب، يادت هست،

سپيد بود

و مثل واژه پاكي، سكوت سبز چمن زار را چرا مي كرد.

و بعد، غريب رنگين قريه هاي سر راه.

و بعد، تونل ها.

دلم گرفته،

دلم عجيب گرفته است.

وهيچ چيز،

نه اين دقايق خوشبو،‌كه روي شاخه نارنج مي شود

خاموش،

نه اين صداقت حرفي، كه در سكوت ميان دو برگ اين

گل شب بوست،

نه هيچ چيز مرا از هجوم خالي اطراف

نمي رهاند.

و فكر مي كنم

كه اين ترنم موزون حزن تا ابد

شنيده خواهد شد. ))

***

نگه مرد مسافر به روي ميز افتاد:

(( چه سيب هاي قشنگي!

حيات نشئه تنهايي است. ))

و ميزبان پرسيد:

قشنگ يعني چه؟

- قشنگ يعني تعبير عاشقانه اشكال

و عشق، تنها عشق

را به گرمي يك سيب مي كند مانوس.

و عشق، تنها عشق

مرا به وسعت اندوه زندگي ها برد،

مرا رساند به امكان يك پرنده شدن

- و نوشداروي اندوه؟

- صداي خالص اكسير مي دهد اين نوش.

***

و حال، شب شده بود.

چراغ روشن بود.

و چاي مي خوردند.

***

- چرا گرفته دلت، مثل آنكه تنهايي.

- چقدر هم تنها!

- خيال مي كنم

دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستي.

- دچار يعني

عاشق

- و فكر كن كه چه تنهاست

اگر كه ماهي كوچك، دچارآبي درياي بيكران باشد.

- چه فكر نازك غمناكي!

- و غم تبسم پوشيده نگاه گياه است.

و غم اشاره محوي به رد وحدت اشياست

- خوشا به حال گياهان كه عاشق نورند

و دست منبسط نور روي شانه آنهاست.

- نه، وصل ممكن نيست،

هميشه فاصله اي هست.

اگر چه منحني آب بالش خوبي است

براي خواب دل آويز و ترد نيلوفر،

هميشه فاصله اي هست.

دچار بايد بود

و گرنه زمزمه حيرت ميان دو حرف

حرام خواهد شد.

و عشق

سفر به روشني اهتزار خلوت اشياست.

و عشق

صداي فاصله هاست.

صداي فاصله هايي كه

- غرق ابهامند.

- نه،

صداي فاصله هايي كه مثل نقره تميزند

و با شنيدن يك هيچ مي شوند كدر.

هميشه عاشق در دست ترد ثانيه هاست.

و او و ثانيه ها مي روند آن طرف روز.

و او و ثانيه ها روي نور مي خوابند.

و او و ثانيه ها بهترين كتاب جهان را

به آب مي بخشند.

و خوب مي دانند.

كه هيچ ماهي هرگز

هزار و يك گره رودخانه را نگشود.

و نيمه شبها. با زورق قديمي اشراق

در آب هاي هدايت رونه مي گردند

و تا تجلي اعجاب پيش مي رانند.

- هواي حرف تو آدم را

عبور مي دهد از كوچه باغ هاي حكايات

و در عروق چنين لحن

چه خون تاره محزوني!

حياط روشن بود

و باد مي آمد

و خون شب جريان داشت در سكوت دو مرد.

***

(( اتاق خلوت پاكي است.

براي فكر، چه ابعاد ساده اي دارد!

دلم عجيب گرفته است.

خيال خواب ندارم.

كنار پنجره رفت

و روي صندلي نرم پارچه اي

نشست: (( هنوز در سفرم.

خيال مي كنم

در آب هاي جهان قايقي است

و من - مسافر قايق - هزاران سال است

سرود زنده دريانوردي هاي كهن را

به گوش روزنه هاي فصول مي خوانم

و پيش مي رانم

مرا پيش مي رانم

مرا سفر به كجا بردي؟

كجا نشان قدم نا تمام خواهد ماند

و بند كفش به انگشت هاي نرم فراغت

گشوده خواهد شد؟

كجاست جاي رسيدن، و پهن كردن يك فرش

و بي خيال نشستن

و گوش دادن به

صداي شستن يك ظرف زير شير مجاور؟

***

و در كدام بهار

درنگ خواهي كرد

و سطح روح پر از برگ سبز خواهد شد؟

***

شراب بايد خورد

و در جواني يك سايه راه بايد رفت،

همين.

***

كجاست سمت حيات؟

حيات، غفلت رنگين يك دقيقه « حوا » ست.

نگاه مي كردي:

ميان گاو و چمن ذهن باد در جريان بود.

***

به يادگاري شاتوت روي پوست فصل

نگاه مي كردي،

حضور سبز قبايي ميان شبدرها

خراش صورت احساس را مرمت كرد.

***

ببين، هميشه خراشي است روي صورت احساس.

هميشه چيزي، انگار هوشياري خواب،

اثر گذاشته بود:

(( به يادگار نوشتم خطي ز دلتنگي. ))

***

شراب را بدهيد.

شتاب بايد كرد:

من از سياحت در يك حماسه مي آيم

و مثل آب

تمام قصه سهراب و نوشدارو را

روانم.

***

سفر مرا به در باغ چند سالگي ام برد

وايستادم تا

دلم قرار بگيرد،

صداي پرپري آمد

و در كه باز شد

من از هجوم حقيقت به خاك افتادم.

***

و بار ديگر، در زير آسمان « مزامير »،

در آن سفر كه لب رودخانه « بابل »

به هوش امدم،

نواي بربط خاموش بود

و خوب گوش كه دادم، صداي گريه مي آمد

و چند بربط بي تاب

به شاخه هاي تربيد تاب مي خوردند.

***

و در مسير سفر راهبان پاك مسيحي

به سمت پرده خاموش « ارمياي نبي »

اشاره مي كردند.

و من بلند بلند

« كتاب جامعه » مي خواندم.

و چند زارع لبناني

كه زير سدر كهن سالي

نشسته بودند

مركبان درختان خويش را در ذهن

شماره مي كردند.

***

كنار راه سفر كودكان كور عراقي

به خط « لوح حمورابي »

نگاه مي كردند.

و در مسير سفر روزنامه هاي جهان را

مرور مي كردم.

***

سفر پر از سيلان بود

و از تلاطم صنعت تمام سطح سفر

گرفته بود و سياه

و بوي روغن مي داد.

و روي خاك سفر شيشه هاي خالي مشروب.

شيارهاي غريزه، و سايه هاي مجال

كنار هم بودند.

ميان راه سفر، از ساري مسلولين

صداي سرفه مي آمد.

زنان فاحشه در آسمان آبي شهر

شيار روشن « جت » ها را

نگاه مي كردند

و كودكان پي پرپر چه ها روان بودند.

سپورهاي خيابان سرود مي خواندند

و شاعران بزرگ

به برگهاي مهاجر نماز مي بردند.

و راه دور سفر، از ميان آدم و آهن

به سمت جوهر پنهان زندگي مي رفت،

به غربت تر يك جوي آب مي پيوست؟،

به برق ساكت يك فلس،

به آشنايي يك لحن،

به بيكراني يك رنگ.

***

سفر مرا به زمين هاي استوايي برد.

و زير سايه آن « بانيان » سبز تنومند

عبارتي كه به ييلاق ذهن وارد شد:

وسيع باش، و تنها، و سر به زير، و سخت.

***

من از مصاحبت آفتاب مي آيم،

كجاست سايه؟

ولي هنوز قدم گيج انشعاب بهار است

و بوي چيدن از دست باد ميآيد

و حس لامسه پشت غبار حالت نارنج

به حال بيهوشي است.

در اين كشاكش رنگين، كسي چه مي داند

كه سنگ عزلت من در كدام نقطه فصل است.

هنوز جنگل، ابعاد بي شمار خودش را

نمي شناسد.

هنوز برگ

سوار حرف اول باد است.

هنوز انسان چيزي به آب مي گويد

و در ضمير چمن جوي يك مجادله جاري است

و در مدار درخت

طنين بال كبوتر، حضور مبهم رفتار آدمي زاد است.

***

صداي همهمه مي آيد.

و من مخاطب تنهاي بادهاي جهانم.

و رودهاي جهان رمز پاك محو شدن را

به من مي آموزند،

فقط به من.

و من مفسر گنجشك هاي دره گنگم

و گوشواره عرفان نشان تبت را

براي گوش بي آذين دختران بنارس

كنار جاده « سرنات » شرح داده ام.

به دوش من بگذار اي سرود صبح « ودا » ها

تمام وزن طراوت را

كه من

دچار گرمي گفتارم.

و اي تمام درختان زيت خاك فلسطين

و فور سايه خود را به من خطاب كنيد.

به اين مسافر تنها، كه از سياحت اطراف « طور» مي آيد

و از حرارت « تكليم » در تب و تاب است.

***

ولي مكالمه، يك روز، محو خواهد شد

ز شاهراه هوا را

شكوه شاه پرك هاي انتشار حواس

سپيده خواهد كرد.

براي اين غم موزون چه شعرها كه سرودند!

***

ولي هنوز كسي ايستاده زير درخت.

ولي هنوز سواري است پشت باره شهر

كه وزن خواب خوش فتح قادسيه

به دوش پلك تر اوست.

هنوز شيهه اسبان بي شكيب مغول ها

بلند مي شود از خلوت مزارع يونجه.

هنوز تاجر يزدي، كنار « جاده ادويه »

به بوي امتعه هند مي رود از هوش.

و در كرانه « هامون »، هنوز مي شنوي:

- بدي تمام زمين را فرا گرفت.

- هزار سال گذشت،

- صدي آب تني كردني به گوش نيامد

و عكس پيكر دوشيزه اي در آب نيفتاد.

***

و نيمه راه سفر، روي ساحل « جمنا »

نشسته بودم

و عكس « تاج محل » را در آب

نگاه مي كردم:

دوام مرمري لحظه هاي اكسيري

و پيشرفتگي حجم زندگي در مرگ.

ببين، دو بال بزرگ

به سمت حاشيه روح آب، در سفرند.

جرقه هاي عجيبي است در مجاورت دست.

بيا، و ظلمت ادراك را چاغان كن

كه يك اشاره بس است:

حيات ضربه آرامي است

به تخته سنگ « مگار »

***

و در مسير سفر مرغ هاي « باغ نشاط »

غبار تجربه را از نگاه من شستند،

به من سلامت يك سرو را نشان دادند.

و من عبادت احساس را،

به پاس روشني حال،

كنار « تال » نشستم، و گرم زمزمه كردم.

عبور بايد كرد

و هم نورد افق هاي دور بايد شد

و گاه در رگ يك حرف خيمه بايد زد.

عبور بايد كرد

و گاه از سر يك شاخه توت بايد خورد.

***

من از كنار تغزل عبور مي كردم

و موسم بركت بود

و زير پاي من ارقام شن لگد مي شد.

زني شنيد،

كنار پنجره آمد، نگاه كرد به فصل

در ابتداي خودش بود

و دست بدوي او شبنم دقايق را

به نرمي از تن احساس مرگ بر مي چيد.

من ايستادم .

و آفتاب تعزل بلند بود

و من مواظب تبخير خوابها بودم

و ضربه هاي گياهي عجيب را به تن ذهن

شماره مي كردم:

خيال مي كرديم

بدون حاشيه هستيم.

خيال مي كرديم

ميان متن اساطيري تشنج ريباس

شناوريم

و چند ثانيه غفلت، حضور هستي ماست.

***

در ابتداي خطير گياه ها بوديم

كه چشم زن به من افتاد:

صداي پاي تو آمد، خيال كردم باد

عبور مي كند از روي پرده هاي قديمي.

صداي پاي ترا در حوالي اشيا

شنيده بودم.

- كجاست جشن خطوط؟

- نگاه كن به تموج، به انتشار تن من،

- من از كدام طرف مي رسم به سطح بزرگ؟

- و امتداد مرا تا مساحت تر ليوان

پر از سطوح عطش كن.

- كجا حيات به اندازه شكستن يك ظرف

دقيق خواهد شد

و راز رشد پنيرك را

حرارت دهن اسب ذوب خواهد كرد؟

و در تراكم زيباي دست ها، يك روز،

صداي چيدن يك خوشه را به گوش شنيديم.

- و در كدام زمين بود

كه روي هيچ نشستيم

و در حرارت يك سيب دست و رو شستيم؟

- جرقه هاي محال از وجود برمي خاست.

- كجا هراس تماشا لطيف خواهد شد

و ناپديدتر از راه يك پرونده به مرگ؟

- و در مكالمه جسم ها مسير سپيدار

چقدر روشن بود!

- كدام راه مرا مي برد به باغ فواصل؟

***

عبور بايد كرد.

صداي باد مي آيد،عبور بايد كرد.

و من مسافرم، اي بادهاي همواره!

مرا به وسعت تشكيل برگ ها ببريد.

مرا به كودكي شور آب ها برسانيد.

و كفش هاي مرا تا تكامل تن انگور

پر از تحرك زيبايي خضوع كنيد.

دقيقه هاي مرا تا كبوتران مكرر

در آسمان سپيد غريزه اوج دهيد.

و اتفاق وجود مرا كنار درخت

بدل كنيد به يك ارتباط گمشده پاك.

و در تنفس تنهايي

دريچه هاي شعور مرا بهم بزنيد.

روان كنيدم دنبال بادبادك آن روز

مرا به خلوت ابعاد زندگي ببريد.

حضور « هيچ » ملايم را

به من نشان بدهيد. ))

«سهراب سپهری. بابل، بهار 1345 »

love struck love struck love struck
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی [وضعيت كاربر:آفلاین]
atena
پستتاریخ: پنج‌شنبه 5 آبان 1390 - 21:43    عنوان: پاسخ به «*** تاپیک شعر ***» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

همكار در ساوه‌سرا
همكار در ساوه‌سرا

عضو شده در: 26 مهر 1389
پست: 1302

iran.gif


امتياز: 33700

تقدیم به ساحت مقدس امام عصر(عج)
و به تمام عاشقانی که دلشون هر جمعه در انتظار معشوق می سوزه
یکی از شب های جمعه ذی الحجه
*************************
بی تو بی هم قطار می میرم
من از این انتظار می میرم
منو از روز رفتنت کشتی
بر نگردی دوبار می میرم
همه ی سال بی تو یک روزه
من به روزای هفته بدبینم
حالم از بعد رفتنت خوش نیست
همه روزا رو جمعه می بینم
مثل پروانه ای که تو پیله اس
دلم از این همه قفس خونه
جز تو که روزگارمو دیدی
دیگه کی حال ما رو می دونه
من دارم از تب تو می سوزم
دل دریا رو آب کن برگرد
زندگیم انتظارته هر روز
زندگیمو رها کن از این درد
********************
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی [وضعيت كاربر:آفلاین]
atena
پستتاریخ: پنج‌شنبه 5 آبان 1390 - 22:08    عنوان: پاسخ به «*** تاپیک شعر ***» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

همكار در ساوه‌سرا
همكار در ساوه‌سرا

عضو شده در: 26 مهر 1389
پست: 1302

iran.gif


امتياز: 33700

لحظه های انتظار تردند زود ترك میخورند میگویم نكند آنقدر گرفتار این سال مردگی

وجاهلیت مدرن

بشویم كه فردا روی مزار دلمان بنشینیم و فاتحه بخوانیم . نكند یادمان برود بعد هزار و

اندی سال هنوز

چله نشینی دریا عطشی ست كه...

نه ما از خاندان سلمانیم كه وقتی نام تو می آید بی

اختیار می ایستیم ما

هر چه سلام داریم تقدیم میكنیم به جاودانگی انتظار.

و روی دیوار دلمان حك كرده ایم

خورشید از آن

پنجره هاییست كه هرگز بسته نمی شوند
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی [وضعيت كاربر:آفلاین]
soveh
پستتاریخ: جمعه 6 آبان 1390 - 08:57    عنوان: پاسخ به «*** تاپیک شعر ***» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

مديريت كل انجمن‌ها
مديريت كل انجمن‌ها

عضو شده در: 2 فروردین 1389
پست: 3473
محل سکونت: IRAN
blank.gif


امتياز: 87705

forouzan, جان متشکرم بابت نظرت flower
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی ارسال email شناسه عضویت در Yahoo Messenger [وضعيت كاربر:آفلاین]
soveh
پستتاریخ: جمعه 6 آبان 1390 - 14:15    عنوان: پاسخ به «*** تاپیک شعر ***» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

مديريت كل انجمن‌ها
مديريت كل انجمن‌ها

عضو شده در: 2 فروردین 1389
پست: 3473
محل سکونت: IRAN
blank.gif


امتياز: 87705

من می آیم..
آرام...بی صدا...
قدم بر میدارم درون كوچه های دلتنگی ات.
تو در خوابی...
عمیق فرو رفته ایی در رویای مهتابی ات
... از این من تا تو....
یك ترانه؛ یك رویا؛یك مهتاب فاصله است!
من می گذرم....
شب را می برم.....
تو بر می خیزی...
نگاه می كنی...
جای پایی برایت آشناست
Eshve
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی ارسال email شناسه عضویت در Yahoo Messenger [وضعيت كاربر:آفلاین]
glasy_heart
پستتاریخ: جمعه 6 آبان 1390 - 14:18    عنوان: پاسخ به «*** تاپیک شعر ***» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال

عضو شده در: 23 دی 1389
پست: 343
محل سکونت: saveh
blank.gif


امتياز: 9360

نقل قول:
زجر تدریجی زنده به گوری را می چشید
در روزگارانی که بامداد در عطش خورشید بود
آنگاه که از دریچه ی امید
به انتظار ندایی بود که بودنش را تداوم بخشد
بی تابی
انتظار
ولی امیدوار
دیگر تحملش نبود، فراق آیدا جانکاه بود
او می خواست اورا
برای همه روزگارانی که تاریکی را تجربه کرده بود
.
.
.
اما دنیای تاریکم را هزاران خورشید یارای روشن کردنش نبود
تاریک،
سرد،
عمق فاجعه، دردناکی اش را جرعه جرعه به کامم می ریخت
و من خالی وتنها
نه اشکی نه لبخندی نه دستی
تا از دریچه ی تاریک دنبال کنم
حتی نفسی سرد را که حامل عاقبت شومم باشد
اما...
نه نفسی...نه دریچه ای
در فراقت
من به سیاهچال خود راضی بودم
من به زنده بگوری راضی بودم
گر بودنت، گر چشمانت، گر لبانت
خالی از حضورِ تصویر ِ لبخندِ من باشد.



خیلی باحال گفتی سووه, از شاملو هم باحال تر.دستت درد نکنه.از این قسمت اخرش خیلی خوشم میاد...

گر بودنت، گر چشمانت، گر لبانت
خالی از حضورِ تصویر ِ لبخندِ من باشد.
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی مشاهده وب سایت این کاربر [وضعيت كاربر:آفلاین]
soveh
پستتاریخ: جمعه 6 آبان 1390 - 14:41    عنوان: پاسخ به «*** تاپیک شعر ***» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

مديريت كل انجمن‌ها
مديريت كل انجمن‌ها

عضو شده در: 2 فروردین 1389
پست: 3473
محل سکونت: IRAN
blank.gif


امتياز: 87705

نقل قول:
خیلی باحال گفتی سووه, از شاملو هم باحال تر.دستت درد نکنه.از این قسمت اخرش خیلی خوشم میاد...

گر بودنت، گر چشمانت، گر لبانت
خالی از حضورِ تصویر ِ لبخندِ من باشد.

متشکرم دوست عزیز...میدونم که شما لطف دارین و میدونم که شاملو برای بزرگان ادبیات ایران هم دست نیافتنیست ، من که .......
flower
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی ارسال email شناسه عضویت در Yahoo Messenger [وضعيت كاربر:آفلاین]
glasy_heart
پستتاریخ: جمعه 6 آبان 1390 - 15:23    عنوان: پاسخ به «*** تاپیک شعر ***» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال

عضو شده در: 23 دی 1389
پست: 343
محل سکونت: saveh
blank.gif


امتياز: 9360

نقل قول:
متشکرم دوست عزیز...میدونم که شما لطف دارین و میدونم که شاملو برای بزرگان ادبیات ایران هم دست نیافتنیست ، من که .......



به هر حال من خوشم اومد...
خواستم عمق علاقمو نشون بدم فکر کنم خرابکاری کردم نهWorried؟
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی مشاهده وب سایت این کاربر [وضعيت كاربر:آفلاین]
forouzan
پستتاریخ: شنبه 7 آبان 1390 - 16:05    عنوان: پاسخ به «*** تاپیک شعر ***» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

داره کولاک می‌کنه!
داره کولاک می‌کنه!

عضو شده در: 30 مهر 1390
پست: 130

iran.gif


امتياز: 3265

((خانه ی دوست کجاست؟))
درفلق بود که پرسیدسوار
آسمان مکثی کرد
رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شنها بخشید
وبه انگشت نشان داد سپیداری و گفت
((نرسیده به درخت))
کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است
ودرآن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است
می رود تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ سر به در می آرد
پس به سمت گل تنهایی می پیچی
دوقدم مانده به گل
پای فواره جاوید اساطیر زمین می مانی
وتوراترسی شفاف فرا می گیرد
در صمیمیت سیال فضا خش خشی می شنوی
کودکی می بینی
رفته از کاج بلندی بالا جوجه بردارد از لانه ی نور
وازاومی پرسی
((خانه ی دوست کجاست))
سهراب سپهری love struck love struck love struck
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی [وضعيت كاربر:آفلاین]
soveh
پستتاریخ: دوشنبه 30 آبان 1390 - 14:24    عنوان: پاسخ به «*** تاپیک شعر ***» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

مديريت كل انجمن‌ها
مديريت كل انجمن‌ها

عضو شده در: 2 فروردین 1389
پست: 3473
محل سکونت: IRAN
blank.gif


امتياز: 87705

الا، ای رهگذر! منگر چنین بیگانه بر گورم
چه می‌خواهی؟ چه می‌جویی، در این کاشانهٔ عورم؟
چه سان گویم؟ چه سان گریم؟ حدیث قلب رنجورم؟
از این خوابیدن در زیر سنگ و خاک و خون خوردن
نمی‌دانی! چه می‌دانی، که آخر چیست منظورم
تن من لاشهٔ فقر است و من زندانی زورم
کجا می‌خواستم مردن!؟ حقیقت کرد مجبورم
چه شب‌ها تا سحر عریان، به سوز فقر لرزیدم
چه ساعت‌ها که سرگردان، به ساز مرگ رقصیدم
از این دوران آفت زا، چه آفت‌ها که من دیدم...
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی ارسال email شناسه عضویت در Yahoo Messenger [وضعيت كاربر:آفلاین]
soveh
پستتاریخ: سه‌شنبه 1 آذر 1390 - 14:51    عنوان: پاسخ به «*** تاپیک شعر ***» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

مديريت كل انجمن‌ها
مديريت كل انجمن‌ها

عضو شده در: 2 فروردین 1389
پست: 3473
محل سکونت: IRAN
blank.gif


امتياز: 87705

باران بود امروز
برگ باران بود
باران مرگ بود
خزان بود امروز

... برگ،باد،باران
و صدای شکستن پنجره ی اتاق خالی
و فرو افتادن گلدان خشکیده ی شمعدانی

هش دار
که در این فریب راهبندان
تنها یک خزان به خزان نزدیک تر شدی
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی ارسال email شناسه عضویت در Yahoo Messenger [وضعيت كاربر:آفلاین]
Yashan
پستتاریخ: سه‌شنبه 1 آذر 1390 - 19:51    عنوان: پاسخ به «*** تاپیک شعر ***» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

خبرنگار و همكار سايت
خبرنگار و همكار سايت

عضو شده در: 8 مهر 1390
پست: 311
محل سکونت: ساوه
iran.gif


امتياز: 8060

نه مرادم، نه مریدم، نه پیامم، نه کلامم، نه سلامم، نه علیکم، نه سپیدم، نه سیاهم

نه چنانم که تو گویی

نه چنینم که تو خوانی

و نه آنگونه که گفتند و شنیدی

نه سمائم، نه زمینم، نه به زنجیرِ کسی بسته‌ام و بردۀ دینم

نه سرابم، نه برای دل تنهاییِ تو جام شرابم

نه گرفتار و اسیرم، نه حقیرم، نه فرستادۀ پیرم

نه به هر خاناقه و مسجد و میخانه فقیرم

نه جهنم، نه بهشتم که چُنین است سرشتم

این سخن را من از امروز نه گفتم، نه نوشتم

بلکه از صبح ازل با قلمِ نور نوشتم ...

حقیقت نه به رنگ است و نه بو، نه به های است و نه هوی

نه به این است و نه او، نه به جام است و سبو

گر به این نقطه رسیدی به تو سر بسته و در پرده بگویم

تا کسی نشنود این رازِ گهربارِ جهان را :

آنچه گفتند و سُرودند،

تو آنی خودِ تو جان جهانیگر نهانی و عیانی تو همانی که همه عمر به دنبالِ خودت نعره زنانی

تو ندانی که خود آن نقطۀ عشقی

تو خود اسرارِ نهانی

همه جا تو نه یک جای نه یک پای همه ای با همه ای همهمه ای

تو سکوتی تو خودِ باغ بهشتی

تو به خود آمده از فلسفۀ چون و چرایی

به تو سوگند که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی

در همه افلاک بزرگی نه که جُزئی نه که چون آب در اندام سَبوئی

تو خود اویی، به خود آی تا درِ خانه متروکۀ هر کس ننشینی

و به جز روشنی شعشعۀ پرتو خود هیچ نبینی

و گلِ وصل بچینی ...

مولانا جلال‌الدین رومی


این مطلب آخرین بار توسط Yashan در چهار‌شنبه 2 آذر 1390 - 22:04 ، و در مجموع 1 بار ویرایش شده است.
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی [وضعيت كاربر:آفلاین]
soveh
پستتاریخ: چهار‌شنبه 2 آذر 1390 - 09:25    عنوان: پاسخ به «*** تاپیک شعر ***» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

مديريت كل انجمن‌ها
مديريت كل انجمن‌ها

عضو شده در: 2 فروردین 1389
پست: 3473
محل سکونت: IRAN
blank.gif


امتياز: 87705

ممنون yaskan, جان، این شعر واقعا زیبا و پرمعناست Applause
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی ارسال email شناسه عضویت در Yahoo Messenger [وضعيت كاربر:آفلاین]
نمایش پستها:   
ارسال موضوع جدید  پاسخ دادن به این موضوع   تشکر کردن از تاپیک رفتن به صفحه قبلی  1, 2, 3 ... 13, 14, 15 ... 39, 40, 41  بعدی صفحه 14 از 41

فهرست انجمن‌ها » شعر » ☼ ☼ تاپیک شعر ☼ ☼
پرش به:  



شما نمی توانید در این بخش موضوع جدید پست کنید
شما نمی توانید در این بخش به موضوعها پاسخ دهید
شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش ویرایش کنید
شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش حذف کنید
شما نمی توانید در این بخش رای دهید
شما نمیتوانید به نوشته های خود فایلی پیوست نمایید
شما نمیتوانید فایلهای پیوست این انجمن را دریافت نمایید


Home | Forums | Contents | Gallery | Search | Site Map | About Us | Contact Us
------------------------------------------------------------------------

Copyright 2005-2009. All rights reserved.
© by Aftabgardan Cultural Center : Aftab.cc