چهار شنبه 26 اردیبهشت 1403

   
 
 پرسشهای متداول  •  جستجو  •  لیست اعضا  •  گروههای کاربران   •  مدیران سایت  •  مشخصات فردی  •  درجات  •  پیامهای خصوصی


فهرست انجمن‌ها » شعر » ☼ ☼ تاپیک شعر ☼ ☼

ارسال موضوع جدید  پاسخ دادن به این موضوع   تشکر کردن از تاپیک رفتن به صفحه قبلی  1, 2, 3 ... 5, 6, 7 ... 39, 40, 41  بعدی
 ☼ ☼ تاپیک شعر ☼ ☼ « مشاهده موضوع قبلی :: مشاهده موضوع بعدی » 
نویسنده پیام
SibeSorkh
پستتاریخ: پنج‌شنبه 21 بهمن 1389 - 16:57    عنوان: پاسخ به «*** تاپیک شعر ***» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

کاربر دائمی
کاربر دائمی

عضو شده در: 24 آبان 1389
پست: 1253
محل سکونت: حوالی خدا
iran.gif


امتياز: 32905

بر او ببخشایید
بر او که گاه گاه
پیوند دردناک وجودش را
با آب های راکد
و حفره های خالی از یاد می برد
و ابلهانه می پندارد
که حق زیستن دارد
بر او ببخشایید
بر خشم بی تفاوت یک تصویر
که آرزوی دوردست تحرک
در دیدگان کاغذیش آب می شود
بر او ببخشایید
بر او که در سراسر تابوتش
جریان سرخ ماه گذر دارد
و عطر های منقلب شب
خواب هزار ساله اندامش را
آشفته می کنند
بر او ببخشایید
بر او که از درون متلاشیست
اما هنوز پوست چشمانش از تصور ذرات نور می سوزد
و گیسوان بیهده اش
نومیدوار از نفوذ نفس های عشق می لرزد
ای ساکنان سرزمین ساده خوشبختی
ای همدمان پنجره های گشوده در باران
بر او ببخشایید
بر او ببخشایید
زیرا که مسحور است
زیرا که ریشه های هستی بار آور شما
در خاک های غربت او نقب می زنند
و قلب زود باور او را
با ضربه های موذی حسرت
در کنج سینه اش متورم می سازند
****************
فروغ
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی مشاهده وب سایت این کاربر [وضعيت كاربر:آفلاین]
soveh
پستتاریخ: جمعه 22 بهمن 1389 - 20:50    عنوان: پاسخ به «*** تاپیک شعر ***» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

مديريت كل انجمن‌ها
مديريت كل انجمن‌ها

عضو شده در: 2 فروردین 1389
پست: 3473
محل سکونت: IRAN
blank.gif


امتياز: 87705

بهاري پر از ارغوان

تو را دارم اي گل، جهان با من است.
تو تا با مني، جان جان با من است.

چو مي‌تابد از دور پيشاني‌ات
كران تا كران آسمان با من است.

چو خندان به سوي من آيي به مهر
بهاري پر از ارغوان با من است !

كنار تو هر لحظه گويم به خويش
كه خوشبختي بي‌كران با من است.

روانم بياسايد از هر غمي
چو بينم كه مهرت روان با من است.

چه غم دارم از تلخي روزگار،
شكر خنده آن دهان با من است.

فریدون مشیری
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی ارسال email شناسه عضویت در Yahoo Messenger [وضعيت كاربر:آفلاین]
soveh
پستتاریخ: شنبه 23 بهمن 1389 - 02:33    عنوان: پاسخ به «*** تاپیک شعر ***» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

مديريت كل انجمن‌ها
مديريت كل انجمن‌ها

عضو شده در: 2 فروردین 1389
پست: 3473
محل سکونت: IRAN
blank.gif


امتياز: 87705

سلاخی

زار می گریست

به قناری کوچکی

دلباخته بود
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی ارسال email شناسه عضویت در Yahoo Messenger [وضعيت كاربر:آفلاین]
mary67
پستتاریخ: دوشنبه 25 بهمن 1389 - 17:26    عنوان: پاسخ به «*** تاپیک شعر ***» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

همكار در ساوه‌سرا
همكار در ساوه‌سرا

عضو شده در: 21 دی 1389
پست: 606
محل سکونت: ___
iran.gif


امتياز: 15275

خدایا ! دلم باز امشب گرفته
بیا تا کمی با تو صحبت کنم
بیا تا دل کوچکم را
خدایا فقط با تو قسمت کنم
***
خدایا ! بیا پشت آن پنجره
که وا می شود رو به سوی دلم
بیا،پرده ها را کناری بزن
که نورت بتابد به روی دلم
***
خدایا! کمک کن به من
نردبانی بسازم
و با آن بیایم به شهر فرشته
همان شهر دوری که بر سردر آن
کسی اسم رمز شما را نوشته
***
خدایا! کمک کن
که پروانه شعر من جان بگیرد
کمی هم به فکر دلم باش
مبادا بمیرد
***
خدایا! دلم را
که هر شب نفس می کشد در هوایت
اگرچه شکسته
شبی می فرستم برایت
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی ارسال email [وضعيت كاربر:آفلاین]
mary67
پستتاریخ: دوشنبه 25 بهمن 1389 - 17:27    عنوان: پاسخ به «*** تاپیک شعر ***» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

همكار در ساوه‌سرا
همكار در ساوه‌سرا

عضو شده در: 21 دی 1389
پست: 606
محل سکونت: ___
iran.gif


امتياز: 15275

قصه عشق!
در روزگارهای قدیم جزیره ای دور افتاده بود که همه احساسات در آن زندگی می کردند: شادی، غم، دانش عشق و باقی
احساسات . روزی به همه آنها اعلام شد که جزیره در حال غرق شدن است. بنابراین هر یک شروع به تعمیر قایقهایشان
کردند.
اما عشق تصمیم گرفت که تا لحظه آخر در جزیره بماند. زمانیکه دیگر چیزس از جزیره روی آب نمانده بود عشق تصمیم گرفت
تا برای نجات خود از دیگران کمک بخواهد. در همین زمان او از ثروت با کشتی یا شکوهش در حال گذشتن از آنجا بود کمک
خواست.
"ثروت، مرا هم با خود می بری؟"
ثروت جواب داد:
"نه نمی توانم. مفدار زیادی طلا و نقره در این قایق هست. من هیچ جایی برای تو ندارم."
عشق تصمیم گرفت که از غرور که با قایقی زیبا در حال رد شدن از جزیره بود کمک بخواهد.
"غرور لطفاً به من کمک کن."
"نمی توانم عشق. تو خیس شده ای و ممکن است قایقم را خراب کنی."
پس عشق از غم که در همان نزدیکی بود درخواست کمک کرد.
"غم لطفاً مرا با خود ببر."
"آه عشق. آنقدر ناراحتم که دلم می خواهد تنها باشم."
شادی هم از کنار عشق گذشت اما آنچنان غرق در خوشحالی بود که اصلاً متوجه عشق نشد.
ناگهان صدایی شنید:
" بیا اینجا عشق. من تو را با خود می برم."
صدای یک بزرگتر بود. عشق آنقدر خوشحال شد که حتی فراموش کرد اسم ناجی خود را بپرسد. هنگامیکه به خشکی رسیدند
ناجی به راه خود رفت.
عشق که تازه متوجه شده بود که چقدر به ناجی خود مدیون است از دانش که او هم از عشق بزرگتر بود پرسید:
" چه کسی به من کمک کرد؟"
دانش جواب داد: "او زمان بود."
"زمان؟ اما چرا به من کمک کرد؟"
دانش لبخندی زد و با دانایی جواب داد که:
"چون تنها زمان بزرگی عشق را درک می کند."
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی ارسال email [وضعيت كاربر:آفلاین]
soveh
پستتاریخ: پنج‌شنبه 28 بهمن 1389 - 00:17    عنوان: پاسخ به «*** تاپیک شعر ***» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

مديريت كل انجمن‌ها
مديريت كل انجمن‌ها

عضو شده در: 2 فروردین 1389
پست: 3473
محل سکونت: IRAN
blank.gif


امتياز: 87705

لطفا کمی حوصله کنید و شعر زیر را بخونید و نظرتون را بگید. thank


با چشم‌ها
ز حیرتِ این صبحِ نابجای
خشکیده بر دریچه‌ی خورشیدِ چارتاق
بر تارکِ سپیده‌ی این روزِ پابه‌زای،

دستانِ بسته‌ام را
آزاد کردم از
زنجیرهای خواب.



فریاد برکشیدم:
«ــ اینک
چراغ معجزه
مَردُم!
تشخیصِ نیم‌شب را از فجر
در چشم‌های کوردلی‌تان
سویی به جای اگر
مانده‌ست آن‌قدر،
تا
از
کیسه‌تان نرفته تماشا کنید خوب
در آسمانِ شب
پروازِ آفتاب را !

با گوش‌های ناشنوایی‌تان
این طُرفه بشنوید:
در نیم‌پرده‌ی شب
آوازِ آفتاب را!»



«ــ دیدیم
(گفتند خلق، نیمی)
پروازِ روشنش را. آری!»



نیمی به شادی از دل
فریاد برکشیدند:



«ــ با گوشِ جان شنیدیم
آوازِ روشنش را!»



باری
من با دهانِ حیرت گفتم:



«ــ ای یاوه
یاوه
یاوه،
خلایق!
مستید و منگ؟
یا به تظاهر
تزویر می‌کنید؟
از شب هنوز مانده دو دانگی.
ور تایبید و پاک و مسلمان
نماز را
از چاوشان نیامده بانگی!»




هر گاوگَندچاله دهانی
آتشفشانِ روشنِ خشمی شد:



«ــ این گول بین که روشنیِ آفتاب را
از ما دلیل می‌طلبد.»




توفانِ خنده‌ها...



«ــ خورشید را گذاشته،
می‌خواهد
با اتکا به ساعتِ شماطه‌دارِ خویش
بیچاره خلق را متقاعد کند
که شب
از نیمه نیز برنگذشته‌ست.»



توفانِ خنده‌ها...



من
درد در رگانم
حسرت در استخوانم
چیزی نظیرِ آتش در جانم
پیچید.



سرتاسرِ وجودِ مرا
گویی
چیزی به هم فشرد
تا قطره‌یی به تفتگیِ خورشید
جوشید از دو چشمم.
از تلخیِ تمامیِ دریاها
در اشکِ ناتوانیِ خود ساغری زدم.




آنان به آفتاب شیفته بودند
زیرا که آفتاب
تنهاترین حقیقتِشان بود
احساسِ واقعیتِشان بود.
با نور و گرمی‌اش
مفهومِ بی‌ریای رفاقت بود
با تابناکی‌اش
مفهومِ بی‌فریبِ صداقت بود.





(ای کاش می‌توانستند
از آفتاب یاد بگیرند
که بی‌دریغ باشند
در دردها و شادی‌هاشان
حتا
با نانِ خشکِشان. ــ
و کاردهایشان را
جز از برایِ قسمت کردن
بیرون نیاورند.)




افسوس!
آفتاب
مفهومِ بی‌دریغِ عدالت بود و
آنان به عدل شیفته بودند و
اکنون
با آفتاب‌گونه‌یی
آنان را
اینگونه
دل
فریفته بودند!




ای کاش می‌توانستم
خونِ رگانِ خود را
من
قطره
قطره
قطره
بگریم
تا باورم کنند.



ای کاش می‌توانستم
ــ یک لحظه می‌توانستم ای کاش ــ
بر شانه‌های خود بنشانم
این خلقِ بی‌شمار را،
گردِ حبابِ خاک بگردانم
تا با دو چشمِ خویش ببینند که خورشیدِشان کجاست
و باورم کنند.



ای کاش
می‌توانستم!


احمد شاملو
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی ارسال email شناسه عضویت در Yahoo Messenger [وضعيت كاربر:آفلاین]
soveh
پستتاریخ: دوشنبه 9 اسفند 1389 - 01:17    عنوان: پاسخ به «*** تاپیک شعر ***» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

مديريت كل انجمن‌ها
مديريت كل انجمن‌ها

عضو شده در: 2 فروردین 1389
پست: 3473
محل سکونت: IRAN
blank.gif


امتياز: 87705



یاد بگیر، ساده ترین چیز ها را !
برای آنان كه بخواهند یاد بگیرند
هرگز دیر نیست.
الفبا را یاد بگیر !
كافی نیست ؛ اما
آن را یاد بگیر ! مگذار دل سردت كنند !
دست به كار شو ! تو همه چیز را باید بدانی.
تو باید رهبری را به دست گیری.

ای آن كه در تبعیدی ، یاد بگیر !
ای آن كه در زندانی ، یاد بگیر !
ای زنی كه در خانه نشسته ای ، یاد بگیر !
ای انسان شصت ساله ، یاد بگیر !
تو باید رهبری را به دست گیری.

ای آن كه بی خانمانی ، در پی درس و مدرسه باش !
ای آن كه از سرما می‌لرزی ، چیزی بیاموز !
ای آن كه گرسنه گی می‌كشی ، كتابی به دست گیر !
این خود سلاحی ست.
تو باید رهبری را به دست گیری.

ای دوست ، از پرسیدن شرم مكن !
مگذار كه با زور ، پذیرنده ات كنند.

خود به دنبال اش بگرد !
آن چه را كه خود نیاموخته یی
انگار كن كه نمی‌دانی.
صورت حساب ات را خودت جمع بزن !
این تویی كه باید به پردازی اش.
روی هر رقمی‌انگشت بگذار
و بپرس : این ، برای چیست ؟
تو باید رهبری را به دست گیری

برتولت برشت
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی ارسال email شناسه عضویت در Yahoo Messenger [وضعيت كاربر:آفلاین]
SibeSorkh
پستتاریخ: دوشنبه 9 اسفند 1389 - 22:52    عنوان: پاسخ به «*** تاپیک شعر ***» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

کاربر دائمی
کاربر دائمی

عضو شده در: 24 آبان 1389
پست: 1253
محل سکونت: حوالی خدا
iran.gif


امتياز: 32905

پایان من
آغاز توست
شروع تو
رویش دیگریست
به دورها نگاه کن
تو را می خوانند آرزوهای بلند
و خواستن های بی شمار
تا آنجا که پای رفتن داری
بشمارلحظه ها از تو می گریزند
و تو از آنچه نمیدانی
و به سوی چیزی که نمی خواهی
بخواه آنچه را که دوستش داری
و بمیر به خاطر چیزی که دلت در گرو اوست
بخوان به نام آرزو
و بدان که تا نروی،نخواهی رسید
بر شاخه های بلند زندگی
تجربه های گران
رنگین و رقصان تو را می خوانند
در آغوششان بگیر
و در انبان اراده بیاندوز
کسی به جای تو به آن دورها سفر نخواهد کرد
کسی برای تو آواز نخواهد خواند
کسی بی مزد و منت تو را بلند نخواهد کرد
کسی رویاهای تو را رعایت نخواهد کرد
اینجا سرزمین عبور است
و ماندن گناه است گناه
تعفن ماندن تو را از خویش گریزان خواهد کرد
و تو می مانی با تنهایی های بی انتها
به دورها نگاه کن
رویش در انتظار توست
نگذار رسیدن
پشت پنجره ی انتظار
به تو خیره بماند
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی مشاهده وب سایت این کاربر [وضعيت كاربر:آفلاین]
soveh
پستتاریخ: سه‌شنبه 10 اسفند 1389 - 00:04    عنوان: پاسخ به «*** تاپیک شعر ***» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

مديريت كل انجمن‌ها
مديريت كل انجمن‌ها

عضو شده در: 2 فروردین 1389
پست: 3473
محل سکونت: IRAN
blank.gif


امتياز: 87705

Applause خیلی قشنگ بود، بسیار لذت بردم از خوندنش
شاعر این شعر زیبا کیه sibesorkh جان؟
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی ارسال email شناسه عضویت در Yahoo Messenger [وضعيت كاربر:آفلاین]
mary67
پستتاریخ: سه‌شنبه 10 اسفند 1389 - 01:56    عنوان: پاسخ به «*** تاپیک شعر ***» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

همكار در ساوه‌سرا
همكار در ساوه‌سرا

عضو شده در: 21 دی 1389
پست: 606
محل سکونت: ___
iran.gif


امتياز: 15275

اي كاش سيبي جان دنيا هم مثل اين شعرها پاك و قشنگ بود او موقع زندگي چقدر دلنشين ميشد Applause Applause
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی ارسال email [وضعيت كاربر:آفلاین]
soveh
پستتاریخ: سه‌شنبه 10 اسفند 1389 - 03:53    عنوان: Re: پاسخ به «*** تاپیک شعر ***» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

مديريت كل انجمن‌ها
مديريت كل انجمن‌ها

عضو شده در: 2 فروردین 1389
پست: 3473
محل سکونت: IRAN
blank.gif


امتياز: 87705

mary67 نوشته است:
اي كاش سيبي جان دنيا هم مثل اين شعرها پاك و قشنگ بود او موقع زندگي چقدر دلنشين ميشد Applause Applause

اونوقت دیگه زیبایی این شعرها را احساس نمی کردی!!!
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی ارسال email شناسه عضویت در Yahoo Messenger [وضعيت كاربر:آفلاین]
glasy_heart
پستتاریخ: سه‌شنبه 10 اسفند 1389 - 12:15    عنوان: نگاه کن پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال

عضو شده در: 23 دی 1389
پست: 343
محل سکونت: saveh
blank.gif


امتياز: 9360

سلام دوستان
من ترانه میگم اما این اولین شعرمه ازتون خواهش میکنم وقتی خوندین نظرتونو بگین
______________________________________________________________________
نگاه کن تو را می نگرد

نگاه کن بی آنکه نگاهت کند

نگاه کن بی آنکه صدایت کند

آری نگاه کن گر چه میدانی نگاهی منتظر صدایت نمیکند

صدا کن گر چه بر نمیخیزد صدایی از گلو

ننگر به دور دست ها عینک دوربینت را بردار

نزدیک را ببین دستی تکان میدهد

من یقین دارم به نظاره ات نشسته

آری من حتم دارم همین جاست

خدا هر لحظه با ماست

نگاه کن دستی تکان می دهد

مکن از تنهاییت گله ای دوست دلیل نظاره اش از همین روست

آن زمان که درگیر دنیایی نگاه منتظرش را نمیخوانی

تشنه ی صدایت است وقت تنهایی

زچه رو نالانی و جوابش را نمیدانی

گفتی ای دوست دلت گرفته و گریانی

ز چه رو فریاد بلندت را به گوشش نمیخوانی

او از تو دلی شکسته میخواهد صدایی لرزان و خسته میخواهد

من منتظرم که وقت تنهایی صدایم کنی و خواسته ات را خواهی

می دهم از کرمم به تو هر چه را که خواهی

فقط کافی است گاه گداری به نزدم بیایی

آری ای دوست دلیل نظاره ام از همین روست
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی مشاهده وب سایت این کاربر [وضعيت كاربر:آفلاین]
mary67
پستتاریخ: سه‌شنبه 10 اسفند 1389 - 22:06    عنوان: پاسخ به «*** تاپیک شعر ***» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

همكار در ساوه‌سرا
همكار در ساوه‌سرا

عضو شده در: 21 دی 1389
پست: 606
محل سکونت: ___
iran.gif


امتياز: 15275

متن هاي عرفاني ميشه بد باشه
Applause Applause Applause
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی ارسال email [وضعيت كاربر:آفلاین]
mary67
پستتاریخ: سه‌شنبه 10 اسفند 1389 - 23:14    عنوان: پاسخ به «*** تاپیک شعر ***» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

همكار در ساوه‌سرا
همكار در ساوه‌سرا

عضو شده در: 21 دی 1389
پست: 606
محل سکونت: ___
iran.gif


امتياز: 15275

آن زمانها کز نگاه خسته مرغان دريايي
وز سکوت ظلمت شبهاي تنهايي
و هنگامي که بي او جان من چون موجي از اندوه ميشد
قطره اشکي دواي درد من بود
اين زمان آن اشک هم پايان گرفته
وان دواي درد بي درمان هم
ماتمي ديگر گرفته
آسمان ميگريد امشب
ساز من مينالد امشب
او خبر دارد که ديگر اشک من ماتم گرفته
او خبر دارد که ديگر ناله ام پايان گرفته
او خبر دارد که ديگر ناله ام پايان گرفته
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی ارسال email [وضعيت كاربر:آفلاین]
SibeSorkh
پستتاریخ: سه‌شنبه 10 اسفند 1389 - 23:19    عنوان: پاسخ به «*** تاپیک شعر ***» پاسخگویی به این موضوع بهمراه نقل قول

کاربر دائمی
کاربر دائمی

عضو شده در: 24 آبان 1389
پست: 1253
محل سکونت: حوالی خدا
iran.gif


امتياز: 32905

در این دیار ســـربی ، یک استکان، هـوا نیســــــت
درد و غم و مرض هست؛ یک جرعه ی دوا نیست
مــعشوقه هـــای این شهر بر چهره، مــاسک دارند
احــــــــوال عــــــــاشقان نیز، چندی است روبِه را نیست
فرهـــــــــاد آسم دارد ، خسرو ســـــــــــــیاه سرفه
هیچ آدمی به فـــــکرِ شــــیرین بینوا نیســـــت
"اطفــــــــال و ســــــالمندان" در خــــانه ها اسیرند
ویران شود هر آنجا ، غوغـــــای بچه ها نیســــت
تـــــاوان دیـــــــدن تو ، سنگینتر از جریمه است
من زوجم و تو فردی ، این شهر جــــای ما نیست
بازگشت به بالای صفحه
خواندن مشخصات فردی ارسال پیام شخصی مشاهده وب سایت این کاربر [وضعيت كاربر:آفلاین]
نمایش پستها:   
ارسال موضوع جدید  پاسخ دادن به این موضوع   تشکر کردن از تاپیک رفتن به صفحه قبلی  1, 2, 3 ... 5, 6, 7 ... 39, 40, 41  بعدی صفحه 6 از 41

فهرست انجمن‌ها » شعر » ☼ ☼ تاپیک شعر ☼ ☼
پرش به:  



شما نمی توانید در این بخش موضوع جدید پست کنید
شما نمی توانید در این بخش به موضوعها پاسخ دهید
شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش ویرایش کنید
شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش حذف کنید
شما نمی توانید در این بخش رای دهید
شما نمیتوانید به نوشته های خود فایلی پیوست نمایید
شما نمیتوانید فایلهای پیوست این انجمن را دریافت نمایید


Home | Forums | Contents | Gallery | Search | Site Map | About Us | Contact Us
------------------------------------------------------------------------

Copyright 2005-2009. All rights reserved.
© by Aftabgardan Cultural Center : Aftab.cc