تاریخ: یکشنبه 17 بهمن 1389 - 06:19 عنوان: تو به من خنديدي و نمي دانستي
شروع فعالیت
عضو شده در: 17 بهمن 1389 پست: 1
امتياز: 35
شعر اول رو حمید مصدق گفته بوده که فکر کنم همه خوندن یا شنیدن :
تو به من خنديدي و نمي دانستي
من به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدم
باغبان از پي من تند دويد
سيب را دست تو ديد
غضب آلود به من كرد نگاه
سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك
و تو رفتي و هنوز،
سالهاست كه در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تكرار كنان مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق در اين پندارم
كه چرا باغچه كوچك ما سيب نداشت
بعدها فروغ فرخزاد اومده و جواب حمید مصدق رو اینجوری داده:
من به تو خنديدم
چون كه مي دانستم
تو به چه دلهره از باغچه ی همسايه سيب را دزديدي
پدرم از پي تو تند دويد
و نمي دانستي باغبان باغچه همسايه
پدر پير من است
من به تو خنديدم
تا كه با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو ليك
لرزه انداخت به دستان من و
سيب دندان زده از دست من افتاد به خاك
دل من گفت: برو
چون نمي خواست به خاطر بسپارد
گريه تلخ تو را
و من رفتم و هنوز
سالهاست كه در ذهن من آرام آرام
حيرت و بغض تو تكرار كنان
مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق در اين پندارم
كه چه مي شد اگر باغچه خانه ما سيب نداشت
جوابی که یه شاعر جوون به اسم جواد نوروزی بعد از سالها به این دو تا شاعر داده
دخترک خندید و
پسرک ماتش برد !
که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده
باغبان از پی او تند دوید
به خیالش می خواست،
حرمت باغچه و دختر کم سالش را
از پسر پس گیرد !
غضب آلود به او غیظی کرد !
این وسط من بودم،
سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم
من که پیغمبر عشقی معصوم،
بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق
و لب و دندان ِ
تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم
و به خاک افتادم
چون رسولی ناکام !
هر دو را بغض ربود...
دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت:
" او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! "
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:
" مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد ! "
سالهاست که پوسیده ام آرام آرام !
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز !
جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم،
همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:
این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت
جواب آقای مهدی کلاهدوز از موسیقیدانان و شاعران جوان کشور به سه نفر قبل
چه تفاوت دارد؟پسرک خندید یا دختر من…
چه تفاوت دارد؟سیب دندان زده از دست که افتاد به خاک…
چه تفاوت دارد؟آخر قصه این شرح پریش،من کجا؟سیب کجا؟قصه لیلی و مجنون دل افکار کجا؟
سالها میگذرد و در این ذهن پریشان من آرام آرام
حیرت دختر و بغض پسرک
نقش آن سیب زمین خورده به خاک،میدهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق این پندارم
که تفاوت نکند باغچه از آن که بود،یا چرا باغچه کوچک همسایه ما سیب نداشت،یا چه میگفت در آن خلوت آکنده به عطر گل سیب، پسر کوچک همسایه با دخترکم
سالها میگذرد و من کهنه پیر،خسته از این همه اندیشه و نجوا و خیال
باز اندیشه کنان غرق یک پندارم و بس
که شکستم به نگاهی غضب آلوده و تند،ساقه نازک یک عشق برون آمده از آب زلال، که یقین دارم از آن بارور میشد نه که یک سیب بلکه صد سیب و هزاران گل سرخ، که دگر روز نه کس را به غم سیب ببینم و نه به دلهره از باغچه همسایه..
شما نمی توانید در این بخش موضوع جدید پست کنید شما نمی توانید در این بخش به موضوعها پاسخ دهید شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش ویرایش کنید شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش حذف کنید شما نمی توانید در این بخش رای دهید شما نمیتوانید به نوشته های خود فایلی پیوست نمایید شما نمیتوانید فایلهای پیوست این انجمن را دریافت نمایید