تق تق تق
کسی خونه نیست؟
خودتون گفتین بیام، منمااا همون که دیشب به خوابم اومدیـــــــن!!!
صابخونه ....صابخونه....
کسی خونه نیست؟؟؟!!!
اٍ اٍ اٍ چرا در بازه ه ه؟
داخل شد ،یه نگاهی به دورو ورش کرد،نه واقعا انگار کسی خونه نیست
چون خودش دعوتم کرده حتما میاد ، ....
خسته راه بود نشست تا کمی استراحت کنه اما همون جوری نشسته خوابش برد،
مدتی بعد چشماشو باز کرد هنوز نیومده بود ...
یعنی چه اتفاقی افتاده؟نکنه باهام قهر کرده ه ه ؟
حتی فکرشم عذاب آور بود ،
وااااااای اگه بدونه من اینجامااا نیاد چی ی ی؟
اگه یادش رفته باشه که از راه دور مهمون داره چی ی ی؟
چیزی به شروع بهار نمونده ، به سال تحویل ،اگه تا اون موقع نیاد چی ی ی؟
اینا سوالایی بود که از خودش میکرد....
من شنیدم که صاحب این خونه خیلی مهربونه پس حتما میاد،
.
.
شنیده بودم که خدا هیچ کس رو از رحمتش نا امید نمیکنه....
دل هیشکی رو نمیشکنه بلکه دلای شکسته رو ترمیم میکنه
خدای من،اگه اینطوره پس کجایی؟؟؟
شنیده بودم اگه یه قدم برداری خدا می دوه طرفت....
خدا جونم پس کجایی؟؟چرانمی بینمت،حس نمیکنمت؟؟
اومدم پیشت دل شکستم آروم بشه تو رو به خودت قسم داغون ترش نکن

ندایی آمد....
من بیشتر از تو منتظر بودم ،منتظر شنیدن صدایت، وقتی تنها معبودت را میخواندی با جان و دل آمدم !!!
آمدی خانه را خالی یافتی اما حتی موقع خواب به نظاره ات نشسته بودم،
تو رسم مهمانی را به یاد نداشتی ،چرا به فقیر زیادی کمک کردی اما هیچ وقت کاسه هایشان را خالی نیافتی، هیچ گاه نفهمیدی که کاسه پر را چه کسی پر کرده بود ،خود فقیر یا مردم ؟
من آمدم تا ازفضلم به اندازه ی اندوخته و حرکتی که داشتی نثارت کنم،اما صبر تو و امیدت را می ستایم.