عضو شده در: 25 اسفند 1391 پست: 9 محل سکونت: خونه خانومم
امتياز: 235
من سکوت خهویش را گم کرده ام!
ای سکوت ای مادر فریادها
گم شدم در این هیاهو، گم شدم
تو کجایی تا بگیری داد من؟گر سکوت خویش را می داشتم
زندگی پربود از فریادمن..........
من کیم در این ویرانسرای غم
در این دریای طوفانی
مسافری گم کرده راه
بی تو دنیایم رو به نابودیست
این دلم رو به رسواییست
من از غم مینویسم که بخونی
من از دل می نویسم که بدونی
من پر دردم
وجودم خسته از دنیا
سکوتم بی انتها سکوتی که هرگز نشنیدی
نگاهم پرتمنا و شرمنده
من آن موج خروشانم که آرامشم دریا ربوده است
به چشمانت سوگند که عشقت تو وجودم همچون دریاست
خداوندا تو تنها دانی از عمق وجودم.........
تنها بازمانده يك كشتی شكسته، توسط جريان آب به يك جزيره دورافتاده برده شد. با بيقراری به درگاه خداوند دعا كرد تا او را نجات بخشد، ساعتها به اقيانوس چشم دوخت تا شايد نشانی از كمك بيابد اما هيچ چيز به چشم نیامد.
سرانجام نااميد شد و تصميم گرفت كه كلبه ای كوچك بسازد تا از خود و وسائل اندكش بهتر محافظت نمايد. روزی پس از آنكه از جستجوی غذا بازگشت، خانه كوچكش را در آتش يافت، دود به آسمان رفته بود،اندوهگين فرياد زد:
خدايا چگونه توانستی با من چنين كنی؟
صبح روز بعد، او با صدای يك كشتی كه به جزيره نزديك میشد از خواب بیدار شد، میآمد تا او را نجات دهد.
مرد از نجات دهندگانش پرسيد: چطور متوجه شديد كه من اينجا هستم؟
آنها در جواب گفتند: ما علامت دودی را که فرستادی ديدیم!
آسان میتوان دلسرد شد هنگامی كه بنظر میرسد كارها به خوبی پيش نمیروند، اما نبايد اميدمان را از دست بدهيم زيرا خدا در كار زندگی ماست، حتی در ميان درد و رنج.
دفعۀ آينده كه كلبه شما در حال سوختن است به ياد آورید كه آن شايد علامتی باشد برای فراخواندن رحمت خداوند.
برای تمام چيزهای منفی كه ما بخود میگوييم، خداوند پاسخی مثبت دارد.
تو گفتی «آن غير ممكن است»، خداوند پاسخ داد «همه چيز ممكن است».
تو گفتی «هيچ كس واقعاً مرا دوست ندارد»، خداوند پاسخ داد «من تو را دوست دارم».
تو گفتی «من نمیتوانم خود را ببخشم»، خداوند پاسخ داد «من تو را بخشیده ام».
تو گفتی «من بسيار خسته هستم»، خداوند پاسخ داد «من به تو آرامش خواهم داد».
تو گفتی «من توان ادامه دادن ندارم»، خداوند پاسخ داد «رحمت من كافی است».
تو گفتی «من نمیتوانم مشكلات را حل كنم»، خداوند پاسخ داد «من گامهای تو را هدايت خواهم كرد».
تو گفتی «من نمیتوانم آن را انجام دهم»، خداوند پاسخ داد «تو هر كاری را با من میتوانی به انجام برسانی».
تو گفتی «آن ارزشش را ندارد»، خداوند پاسخ داد «آن ارزش پيدا خواهد كرد».
تو گفتی «من احساس تنهايی میكنم»، خداوند پاسخ داد «من هرگز تو را ترك نخواهم كرد».
تو گفتی «من به اندازه كافی باهوش نيستم»، خداوند پاسخ داد «من به تو عقل داده ام».
تو گفتی «من میترسم»، خداوند پاسخ داد «من روحی ترسو به تو نداده ام».
تو گفتی «من هميشه نگران و نااميدم»، خداوند پاسخ داد «تمام نگرانی هايت را به دوش من بگذار».
تو گفتی «من به اندازه كافی ايمان ندارم»، خداوند پاسخ داد «من به همه به يك اندازه ايمان داده ام».
با چشمات پر کن نگاه منو
که یه عمره از وهم خالی تره
حقیقی ترین لحظه هامو ببین
که از ارزوهم خیالی تره
بگو نا کجا میشه هم دست بود
تو راهی که بیراهه هم پای ماست
تو صبحی که تاریک تر از شبه
تو این شب که کاووس رویای ماست
عضو شده در: 31 اردیبهشت 1392 پست: 228 محل سکونت: تهران - u.s.a - texas san antonio
امتياز: 6130
نامه بدون نقطه محمد خوشنویس الویری به سیف السلطنه
سر سلسله امر را ، کردگار احد ، امر و عمر سر مددها ، دعا گو ، محمد ساوه ای که در کلک و مداد ساحرم ، و در علم
وسواد ماهر ، ملک الملوک کلامم و معلم مسائل حلال و حرام ، در کل ممالک محروسه ،اسم و رسم دارم و در هر
اصول موسسم در عالم ، در علم و حلم ، مسلم کل امم ، سر سلسله اهل کلامم ، اما کو طالع کامکار و کو مردم کرم
؟ دل مرده آلام و هرم ، کوه کوه دردها در دل دارم ، مدام در دام وام ، علی الدوام در ورطه آلام و هرم ، هر سحر و
مسادر واهمه و وسواس که مداح که گردم ؟ و که را واسطه کار آرم ؟ که مهامم را اصلاح دهد و دو ماهم آسوده دارد ،
مکرر داد کمال دارم و در مورد مدح معرکه ها کردم . همه گوهر ، همه لاله ، همه گل ،همه عطار روح و همه سرور دل ،
اما کور را مطالعه و دلال را مکالمه آمد ،طلا آسا سوده ،ادراک آورده ، احساس مس کردم و الا مساس گو آمده ، آه
، آه ، علامه دهر ملوم و محمود عوام کل الحمار محمد ، لا اله الا الله وحده وحده ، دلا در گله مسدود دا ، کارد هر
همه کس مدعا آمد ، علاوه ، همه دردها و سر آمد کل معرکه ها ، عروس مهر ، در آرامگاه حمل در آمد ، عالم و
عام ،لءام و کرام ، صالح و طالع ، صادر و وارد ، مکرم و مارد ، کودک و سالدار ، گدا و مالدار ، همه در اصلاح اهل و
اولاد ، که اطعمه دهر محاط گرد آورده حلوا و کالک ، سرکه و ساک ، کلم و کدو ، الی دلمه و کوکو ، همه در راه ، مگر
محمد ساوه ای که در کل محرومم و در حکم کل المعدوم اگر معادل سر صاع ، کرده ، و دو درم ، ارده گردد ، حامد و
مسرورم ، مگر کرم سرکار اعلی ، که سر الولد و سر الوالد ، در او طلوع کرده ، دادرس آمده دردها دوا ، و وامها روا
گردد ،
کله طول عام کطول المطر ××× سواءله الدر هم و المدر
محل المحامد ، مدارا الکرم ××× سواء علی الداع کلی الامم
دل آرا همه کار و کردار او ××× ملک در سماء مارح کار او
دهد مرد را کام دل کردگار ××× همه عمر آسوده و کامکار
طول الله عمره و دمر مائده و هلکه اعدائه و اعطه ماله و احرس اولاده و اکرم محله
دوست عزیز جناب abbasbehnam با عرض معذرت به چیزی رو میخواستم بگم...بد نیست وقتی میخواهید پستی ایجاد کنید به موضوع تاپیکی که پست رو در اون قرار میدید دقت کنید،مثلاً الان فکر نکنم ارتباطی میان پست شما و "دل نوشته"بودن آن باشد!
عضو شده در: 31 اردیبهشت 1392 پست: 228 محل سکونت: تهران - u.s.a - texas san antonio
امتياز: 6130
سلام : دوست عزیز جناب mohammad8668 دقت در نامه اتفاقا بسیاری از مطالب رو روشن خواهد نمود ، مطالعه نامه به لحاظ نگارش کمی دشوار و درک آن سخت است و دلنوشته ای از مرحوم خوشنویس است پیشنهاد میکنم با دقت نامه را بخوانید . در کل ممنونم از انتقادتون
××××××××××××
مفهوم آزمایش و امتحان در مورد خداوند با آزمایشهاى ما بسیار متفاوت است. آزمایشهاى ما براى شناخت بیشتر و رفع ابهام و جهل است، اما آزمایش الهى در واقع همان «پرورش و تربیت» است. همان گونه كه فولاد را براى استحكام بیشتر در كوره مىگدازند تا به اصطلاح آبدیده شود، آدمى را نیز در كوره حوادث سخت پرورش مىدهد تا مقاوم گردد.
سربازان را براى این كه از نظر جنگى نیرومند و قوى شوند به مانورها و جنگهاى مصنوعى مىبرند و در برابر انواع مشكلات تشنگى، گرسنگى، گرما و سرما، حوادث دشوار، موانع سخت، قرار مىدهند تا ورزیده و آبدیده شوند. و این است رمز آزمایشهای الهی !
شمعی فروخت چهره که پروانهی تو بود
عقلی درید پرده که دیوانهی تو بود
خم فلک که چون مه و مهرش پیالههاست
خود جرعه نوش گردش پیمانهی تو بود
پیرخرد که منع جوانان کند ز می
تابود خود سبو کش میخانهی تو بود
خوان نعیم و خرمن انبوه نه سپهر
ته سفره خوار ریزش انبانهی تو بود
تا چشم جان ز غیر تو بستیم پای دل
هر جا گذشت جلوهی جانانهی تو بود
دوشم که راه خواب زد افسون چشم تو
مرغان باغ را به لب افسانهی تو بود
هدهد گرفت رشتهی صحبت به دلکشی
بازش سخن ز زلف تو و شانهی تو بود
برخاست مرغ همتم از تنگنای خاک
کورا هوای دام تو و دانهی تو بود
بیگانه شد بغیر تو هر آشنای راز
هر چند آشنا همه بیگانهی تو بود
همسایه گفت کز سر شب دوش شهریار
تا بانک صبح نالهی مستانهی تو بود
عضو شده در: 31 اردیبهشت 1392 پست: 228 محل سکونت: تهران - u.s.a - texas san antonio
امتياز: 6130
نگذارید افکار منفی بر شما غالب شود
منفی نشوید ،
اگر منفی شدید ، منفی نمانید ،
اگر منفی ماندید به دنبال راهی برای مثبت شدن باشید ،
برای مثبت شدن به خاطرات خوبتان فکر کنید ، به بچه ها فکر کنید ، به بچه ای که بیشتر دوست میدارید . . .
به آرزوهاتون فکر کنید ، به بهترین اتفاقاتی که میتونه در زندگی شما بیفته فکر کنید ،
شما الآن مثبت شدید ،
بگذارید افکار مثبت بر شما غالب شود ،
وقتی مثبت شدید ، همچنان مثبت بمانید ،
نگذارید هیچ چیزی این مثبت بودن را از شما بگیرد . . .
شما نمی توانید در این بخش موضوع جدید پست کنید شما نمی توانید در این بخش به موضوعها پاسخ دهید شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش ویرایش کنید شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش حذف کنید شما نمی توانید در این بخش رای دهید شما نمیتوانید به نوشته های خود فایلی پیوست نمایید شما نمیتوانید فایلهای پیوست این انجمن را دریافت نمایید