تاریخ: یکشنبه 20 مرداد 1392 - 00:12 عنوان: پاسخ به «گاهی دلم برای خدا تنگ می شود»
کاربر دائمی
عضو شده در: 14 آذر 1391 پست: 1178
امتياز: 30060
هفت آیه در باره رفتار با پدر و مادر
قرآن در آيات مختلف انسان را به مهرباني با پدر و مادر سفارش كرده است. آياتي كه چگونگي رفتار با پدر و مادر در آنها توضيح داده شده, اينجا آورده شده اند
1-سوره: ۴۶ , آیه:۱۵
وانسان را [نسبت] به پدر و مادرش به احسان سفارش كرديم مادرش با تحمل رنج به او باردار شد و با تحمل رنج او را به دنيا آورد و باربرداشتن و از شيرگرفتن او سى ماه است تا آنگاه كه به رشد كامل خود برسد و به چهل سال برسد مىگويد پروردگارا بر دلم بيفكن تا نعمتى را كه به من و به پدر و مادرم ارزانى داشتهاى سپاس گويم و كار شايستهاى انجام دهم كه آن را خوش دارى و فرزندانم را برايم شايسته گردان در حقيقت من به درگاه تو توبه آوردم و من از فرمانپذيرانم
۲- سوره: ۳۱ , آیه: ۱۴
و انسان را در باره پدر و مادرش سفارش كرديم مادرش به او باردار شد سستى بر روى سستى و از شير باز گرفتنش در دو سال است [آرى به او سفارش كرديم] كه شكرگزار من و پدر و مادرت باش كه بازگشت [همه] به سوى من است
۳- سوره: ۲۹ , آیه: ۸
و به انسان سفارش كرديم كه به پدر و مادر خود نيكى كند و[لى] اگر آنها با تو دركوشند تا چيزى را كه بدان علم ندارى با من شريك گردانى از ايشان اطاعت مكن سرانجامتان به سوى من است و شما را از [حقيقت] آنچه انجام مىداديد باخبر خواهم كرد
۴- سوره: ۴ , آیه: ۳۶
و خدا را بپرستيد و چيزى را با او شريك مگردانيد و به پدر و مادر احسان كنيد و در باره خويشاوندان و يتيمان و مستمندان و همسايه خويش و همسايه بيگانه و همنشين و در راهمانده و بردگان خود [نيكى كنيد] كه خدا كسى را كه متكبر و فخرفروش است دوست نمىدارد
۵- سوره: ۱۷ , آیه: ۲۳
و پروردگار تو مقرر كرد كه جز او را مپرستيد و به پدر و مادر [خود] احسان كنيد اگر يكى از آن دو يا هر دو در كنار تو به سالخوردگى رسيدند به آنها [حتى] اوف مگو و به آنان پرخاش مكن و با آنها سخنى شايسته بگوى
۶- سوره: ۲ , آیه: ۸۳
و چون از فرزندان اسرائيل پيمان محكم گرفتيم كه جز خدا را نپرستيد و به پدر و مادر و خويشان و يتيمان و مستمندان احسان كنيد و با مردم [به زبان] خوش سخن بگوييد و نماز را به پا داريد و زكات را بدهيد آنگاه جز اندكى از شما [همگى] به حالت اعراض روى برتافتيد
۷- سوره: ۶ , آیه: ۱۵۱
بگو بياييد تا آنچه را پروردگارتان بر شما حرام كرده براى شما بخوانم چيزى را با او شريك قرار مدهيد و به پدر و مادر احسان كنيد و فرزندان خود را از بيم تنگدستى مكشيد ما شما و آنان را روزى مىرسانيم و به كارهاى زشت چه علنى آن و چه پوشيده[اش] نزديك مشويد و نفسى را كه خدا حرام گردانيده جز بحق مكشيد اينهاست كه [خدا] شما را به [انجام دادن] آن سفارش كرده است باشد كه بينديشد
تاریخ: شنبه 26 مرداد 1392 - 08:25 عنوان: پاسخ به «گاهی دلم برای خدا تنگ می شود»
کاربر دائمی
عضو شده در: 14 آذر 1391 پست: 1178
امتياز: 30060
سلام حمید گرامی. دست شما درد نکنه. من هم از مطالب خوب شما استفاده میکنم.خدا خیرتون بده.
بابت اون لینک ارسالی هم جدا ممنونم دیدم وخیلی هم خوب بود. به هوس افتادم یبار دیگه برم عکاسی.
مجددا ممنونم ازتون.
تاریخ: شنبه 26 مرداد 1392 - 08:30 عنوان: پاسخ به «گاهی دلم برای خدا تنگ می شود»
کاربر دائمی
عضو شده در: 14 آذر 1391 پست: 1178
امتياز: 30060
شکایت چادر...
از کوچه تا بین در و دیوار همیشه همراهش بودم وقتی زمین خورد
نام من چادر است ..نام مادرم حجاب و پدرم عفاف است …
روزگارم بد است و از همه شما دلگیرم …
شما از من که میراث خانمی پهلو شکسته هستم خوب محفاظت نکردید ، هیچ وقت یادم نمی رود … از کوچه تا بین در و دیوار همیشه همراهش بودم وقتی زمین خورد ، خاکی شدم … وقتی سیلی خورد ، در صورتش بودم ، وقتی بین در و دیوار محسنش سقط شد ، خونی شدم … خوب میدانم چه دردی کشید تا من را برای شما به ارث گذارد…
و شما با من چه کردید ؟؟؟ شما کار را به جایی رساندید که می خواهند مرا با زور و بگیر و ببند به دیگران غالب کنند و من خوب میردانم چرا کارم به اینجا کشیده شده …
از شماست که برماست …
شنیدم که میرگفتید اگر می خواهی کسی را خراب کنی از او بد دفاع کن و شما با من همین کار را کردید !
اگر شمایی که خود را وارثان من می دانید درست رفتار می کردید و حرمتم را حفظ می کردید وضعیت من اینگونه نبود …
عده ای مرا تبدیل به استتاری برای گناهانتان کردید تا بگویند فلانی زیر چادر هر کاری می کند و باعث شدید قداستم کمرنگ شود …
مرا وسیله تکبر و فخر فروشی و خود برتر بینی کردید …
مرا تبدیل به شنلی کردید تا در میان سیاهی من ، رنگی بودن کفش و جوراب ها و مانتوهای رنگارنگتان بیشتر جلوه کند …
عده ای مرا به تمسخر گرفتید و از میان من دست های عریان و موهایتان را بیرون گذاشتید …
مرا به هر جایی بردید … از شانه به شانه ی نامحرم در تاکسی و دانشگاه و میان پسر ها تا کافی شاپ و محیط های فاسدتر …
هنر پیشه هایتان مرا فقط برای فیلم بازی کردن خواستند و شما هم با من فیلم بازی کردید تا در نقش دختری معصوم باشید …
به سیاهی رنگم ایراد گرفتند … و شما سعی کردید مرا عوض کنید !!!
عده ای از شما به من مدل دادید ، تقصیر خودتان را گردن من انداختید و شکل مرا عوض کردید تا مثلا محبوب تر شوم … مرا تبدیل به مانتوهای براق و لبنانی و ملی و اندامی کردید …
شما به میراث فرهنگیتان دست نمیزنید و آن را تغییر نمی دهید اما در من که میراثی گرانبهاتر بودم دست بردید و هویتم را از من گرفتید …
به من خیانت کردید و من را که قرار بود جلوی زینت ها را بگیرم تبدیل به زینت کردید ، از زیر من روسری های رنگارنگ بیرون زدید و یادتان رفت برای چه چیز آمده ام و اگر قرار بود زیبا باشم زیبا به شما میرسیدم …
شکایت شما را خواهم کرد …
به شما توصیه می کنم به جای عوض کردن و مدل دادن به من خودتان را عوض کنید ، به جای اینکه مرا به شوی لباس بکشانید نگاهی به خودتان بیندازید شاید ایراد از خودتان باشد .....
این مطلب آخرین بار توسط blind در شنبه 26 مرداد 1392 - 09:16 ، و در مجموع 2 بار ویرایش شده است.
تاریخ: شنبه 26 مرداد 1392 - 08:47 عنوان: پاسخ به «گاهی دلم برای خدا تنگ می شود»
کاربر دائمی
عضو شده در: 14 آذر 1391 پست: 1178
امتياز: 30060
شما دینتون رو فروختید ما خریدیم!!
بانوی محجبه ای در یکی از سوپرمارکتهای زنجیرهای در فرانسه خرید میکرد؛ خریدش که تموم شد برای پرداخت رفت پشت صندوق. صندقدار یک خانم بیحجاب و اصالتاً عرب بود.
صندوقدار نگاهی از روی تمسخر بهش انداخت و همینطور که داشت بارکد اجناس را میگرفت اجناس او را با حالتی متکبرانه به گوشه میز میانداخت. اما خانم باحجاب ما که روبنده بر چهره داشت خونسرد بود و چیزی نمیگفت و این باعث میشد صندوقدار بیشتر عصبانی بشه ! بالاخره صندوقدار طاقت نیاورد و گفت: «ما اینجا توی فرانسه خودمون هزار تا مشکل و بحران داریم این نقابی که تو روی صورتت داری یکی از همین مشکلاته که عاملش تو و امثال تو هستید! ما اینجا اومدیم برای زندگی و کار نه برای به نمایش گذاشتن دین و تاریخ! اگه میخوای دینت رو نمایش بدی یا روبنده به صورت بزنی برو به کشور خودت و هر جور میخوای زندگی کن»!
خانم محجبه اجناسی رو که خریده بود توی نایلون گذاشت، نگاهی به صندقدار کرد… روبنده را از چهره برداشت و در پاسخ خانم صندوقدار که از دیدن چهره اروپایی و چشمان رنگین او جا خورده بود گفت: «من جد اندر جد فرانسوی هستم…این دین من است . اینجا وطنم…شما دینتون را فروختید و ما خریدیم».
تاریخ: شنبه 26 مرداد 1392 - 10:59 عنوان: پاسخ به «گاهی دلم برای خدا تنگ می شود»
کاربر دائمی
عضو شده در: 14 آذر 1391 پست: 1178
امتياز: 30060
گریه کن؛ گریه برای تو سزاوارتر است...
یا مَنْ إِلَیهِ یهْرُبُ ...
اَبْكی لِخُروُجِ نَفْسی
وقتی كه بهترین خلق خدا هم از لحظه جان دادن میترسیدند، چگونه من نترسم؟
می ترسم از لحظه ای که ملک الموت بر بالینم حاضر شود و من...
گریه می كنم برای جان دادنم
اَبْكی لِظُلْمَةِ قَبْری
هرچه قدر كه از تاریكی ها كمتر ترسیده ام، اما از یك تاریكی زیاد می ترسم؛
از تاریكی قبرم می ترسم... از تاریکی و تنهایی قبرم...
گریه میكنم برای تاریكی قبرم
اَبْكی لِضیقِ لَحَدی
از بستن كمربند ایمنی ماشین هم فراری ام، بس كه حس میكنم نفس م را میگیرد.
فكر میكنم چگونه لحد بر سینه ام میگذارند و توان نخواستن ندارم...
گریه میكنم برای تنگی لحدم
اَبْكی لِسُؤالِ مُنْكَر وَ نَكیر اِیای
همیشه از امتحان دادن و درس پس دادن، فراری بوده ام، خصوص امتحان شفاهی
می ترسم از وقتی كه دو فرشتۀ مأمور حاضر میشوند برای سوال و من تنهایم
مبادا كه كمكی به سراغم نیاید... هول كنم و ... آه...
می ترسم...
گریه میكنم برای سؤال نكیر و منكر از من
اَبْكی لِخُروُجی مِنْ قَبْری عُرْیاناً ذَلیلاً حامِلاً ثِقْلی عَلی ظَهْری
از همان بچگی سعی میكردم مراقب حجابم باشم، حتی وقت خواب هم حواسم بود كه اگر نامحرم بود؛ روسری ام كمی شُل نشود حتی.. شرم و حیا از بی مهابا دیده شدن...
از آن وقتی كه فهمیده بودم در قیامت مردم آن گونه اند، ترس و نگرانی و حس بد ش با من است
می ترسم و شرم دارم از حالِ قیامت
گریه میكنم برای بیرون آمدنم از قبر؛ برهنه و خوار كه بار سنگینم را به پشتم بار كرده اند
چگونه نترسم؟
چگونه گریه نكنم؟
كه اگر رحم تو شامل حالم نشود، بیچاره ام...
و لا أطلب الفرج الا منک فَاَغِثْنی وَفَرِّجْ عَنّی...
و گشایش را جز از تو نخواهم، پس به دادم برس و گشایشی به من ده
و به تو پناه می آورم از این ترس هایم، ای آنكه به سوی تو گریزند ترسندگان...
-------------------
برداشت هایی از دعای ابوحمزه ثمالی
تاریخ: شنبه 26 مرداد 1392 - 11:12 عنوان: پاسخ به «گاهی دلم برای خدا تنگ می شود»
کاربر دائمی
عضو شده در: 14 آذر 1391 پست: 1178
امتياز: 30060
خاخامی که حجت الاسلام شد
همه چیز مسجد مظفری معمولی معمولی است، حتی ساختمانش هم معمولی و تازه تاسیس است، ولی حتما باید سراغ آن «قبر مخصوص» را بگیری که خادم پیر اما سرپای مسجد یک نگاه براندازانه بکند و شما را ببرد انتهای مسجد، فرشها را کنار بزند و قبر «فخرالاسلام محمدرضا، خاخام سابق یهود» را نشانتان بدهد، فخرالاسلام هم مهمان خانه خداست، اما برخلاف آن خوابگزارهای غریبه و گذری، سالهاست که در خانه خدا خوابیده است.نزدیک به 200 سال!جوانکی که خوابش را با زیر و رو کردن فرش بهم زده بودیم، عمیقا وحشت کرده است و با تعجب و چشمهای گرد شده به ما نگاه میکند: خواب قیلولهاش دقیقا روی قبر فخرالاسلام بود! البته بقیه خوابگزارهای مسجد مظفری اصلا بیدار نشدند و صدای شاتر دوربین عکاس روزنامه هم آنها را از خواب شیرینشان بیدار نکرد.
در امّت کلیم خدا پیشوا شدم
دیدم محمّد است محمدرضا شدم.
«حجتالاسلام محمدرضا فخرالاسلام».یک خاخام بزرگ یهودی بود که مسلمان شد و اسلام آوردن او آنقدر مهم بود که در مجلس اسلام آوردنش، علمای بزرگی چون ملا احمد نراقی و میرزا بزرگ قائممقام هم در آن مجلس حاضر شدند. شگفتی داستان به همین جا ختم نمیشود، خاخام سابق خیلی زود به کسوت روحانیت شیعه درآمد و شد حجت الاسلام.
قبر ساده است و تنها، تنها قبر مسجد مظفری، کف مسجد رو به قبله، قبر حجتالاسلام حاج محمدرضا، خاخام سابق یهود، صاحب کتاب ردیه بر یهود، یک سنگ قبر قدیمی هم دارد که به دیوار نصبش کردهاند، اما بدسلیقگی کردهاند و طلقی روی سنگ گذاشتهاند که عملا نوشتههای سنگ قبر اولیه را ناممکن میکند.
اما فخرالاسلام و خاخام آقابابای سابق که بود؟ «ملا آقابابا» خاخام بزرگ یهود در دوره فتحعلیشاه قاجار بود، در سال ۱۲۳۷ هجری قمری ـ ۱۸۲۲ میلادی( حدود ۱۹۰ سال قبل) به همراه بیش از ۷۰ نفر از پیروان یهودیاش اسلام آورد.
خاخام آقابابا، مشهور زمانه بود و کوچهای که منزلش در محله یهودیان تهران ـ عودلاجان ـ واقع بود، به نام خودش بود، به اصطلاح روحانی محل و بزرگ یهود در تهران بود، اما اسلام آورد.
نکته: ملاآقابابا، خاخام بزرگ یهود در دوره فتحعلیشاه قاجار بود که ۱۹۰ سال قبل به همراه بیش از ۷۰نفر از پیروان یهودیاش اسلام آورد و حالا فخرالاسلام محمدرضا نام دارد که در مسجد مظفری آرمیده است
اسلام آوردن خاخام بزرگ یهود در تهران آنقدر مهم بود که در مجلس اسلام آوردنش، علمای بزرگی چون ملا احمد نراقی و میرزا بزرگ قائممقام هم در آن مجلس حاضر شدند. شگفتی داستان به همین جا ختم نمیشود، خاخام سابق خیلی زود به کسوت روحانیت شیعه درآمد و شد «حجتالاسلام محمدرضا فخرالاسلام».
اما شگفتی دیگر زندگی این خاخام آخوند شده، ردیهای بود که او به زبان عبری بر یهودیت نوشت، البته متن عبری کتاب ظاهرا با توطئههای عمدی مفقود شده، اما ترجمه فارسیاش منتشر شده است، البته صد سال قبل و با چاپ سنگی و قدیمی!
داستان فخرالاسلام مورد توجه مستشرقان غربی قرار گرفته بود، دانیل زادیک در کتاب « مباحثات دینی شیعیان امامی با یهودیان در اواخر قرن هجدهم و نیمه نخست قرن نوزدهم میلادی» با ترجمه جواد مرشدلو ماجرای فخرالاسلام را چنین روایت میکند: «کتاب فخرالاسلام سال ۱۲۹۲ هجری (۱۸۷۵ میلادی) منتشر شد و منبع ارزشمندی از استدلال و ادّله را برای مسلمانان فراهم آورد. تغییر دین رضایی و احتمالا کتابش، آنطور که گزارش شده است، باعث گرایش گروه پرشماری، از یهودیان به اسلام شد؛ در سال ۱۲۹۲/۶-۱۸۷۵ «بیش از هزار نفر» یهودی به اسلام گرویدند، این کتاب زندگی اجتماعی یهودیان ایران را متحول و موجی از ردیهنویسیها و انتقادات را علیه آنان فراهم کرد.»
محمدرضا دو سال هم از پنجاه سال سلطنت ناصرالدین شاه قاجار را درک کرد و سرانجام در ۱۲۶۶ هجری قمری جان به جانآفرین تسلیم کرد و مهمان خانه خدا شد تا امروز، تنها تکریم وی شاید این بود کهبازماندگانش، قبرش را در سال ۱۳۵۲ شمسی بازسازی کردند و به جای سنگ قبر قدیمی ـ که ذکرش را شنیدید ـ یک سنگ قبر امروزی با خط نستعلیق جایش گذاشتند.
فخرالاسلام شیخ محمدرضا در ابتدای کتابش، چنین خود را معرفی میکند:
«کمترین حقیر فقیر از سلسله علمای بنیاسرائیل بودم و در میان ایشان از افاضل و اعیان بودم و همگی علمای بیتالمقدس و ارباب فهم آن طایفه به فضل و تتبع من معترف بودند و در تمام عمر مشغول به تحصیل علوم و مطالعه کتب سماوی و در مقام و متابعت رسوم انبیاء سلف و علمای خلف بودم و در آن تجسس و طلب به غیر از تمیز میانه حق و باطل ادیان و وصول به طریق حق و ایقان مطلبی و مقصودی نداشتم و پیوسته ظهور راه صواب را از مفتحالابواب سائل بودم.»
بشارت به پیامبر آخرالزمان ـ حضرت محمد(ص) و اشاره به ظهور منجی آخرالزمان از نسل پیامبر(ص) و حتی نام دوازده امام که در تورات آمده است، از جمله نکات قابل توجه کتاب «منقول الرضایی»
تاریخ: یکشنبه 27 مرداد 1392 - 16:54 عنوان: پاسخ به «گاهی دلم برای خدا تنگ می شود»
کاربر نیمه فعال
عضو شده در: 6 اردیبهشت 1388 پست: 273 محل سکونت: ساوه
امتياز: 6890
نامه عرفانی حضرت علامه حسن زاده آملی و تعبیر زیبا از داستان هفت خوان رستم بسمالله خيرالأسماء
غرض گر آشناييهاي جانست چه غم اَر صد بيابان در ميانست
آوردهاند كه فاضل اطبّا جالينوس معاصر عيسي مسيح - عليه السلام - بود، و هنگامي كه آن پيغمبر خدا مبعوث شد جالينوس پير شكسته بود، و چون شنيد كه آن بزرگوار مرده زنده ميكند گفت اين طبّ نيست اين نبوّت است لذا از غيب بدو ايمان آورد، و خواهرزادة خود بولص را به متابعت آن جناب امر فرمود، وي را به سويش گسيل داشت و خود از مهاجرت به سبب پيري و ناتواني عذر خواست و نامهاي بدين مضمون براي آن حضرت ارسال داشت: اي طبيب نفوس، اي پيغمبر خدا بسا كه بيمار به سبب عوارض جسماني از خدمت طبيب باز ميماند خواهرزادهام بولص را حضور شما فرستادم تا به آداب نبوّت جان خويش را معالجه كند.
بولص به حضور روح الله - عليه السلام - تشرّف حاصل كرد و نامه جالينوس را تقديم داشت؛ آن بزرگوار اكرامش كرد و وي را گرامي داشت. و اين بولص يكي از حواريين آن جناب شد و تا بدان پايه رسيد كه گفتهاند: اگر در حواريون حضرت مسيح - عليه السلام - كسي جز بولص نميبود هر آينه بولص كافي بود.
و آن پيغمبر خدا در جواب نامة جالينوس بدو نوشت: اي كسي كه از علم صحيح خود انصاف دادي، مسافت حجاب جانها نميگردد. والسّلام.
باري به قول بلبل بستان عشق حافظ شيرين سخن:
گر چه دوريم بياد تو قدح مي نوشيم بعد منزل نبود در سفر روحاني
جلوه بخت تو دل مي برد از شاه و گدا چشم بد دور كه هم جاني و هم جاناني
آيا مولاي من حاج عليمحمّدصادق صادقپور كتب الله تعالى عليه الرحمة از داستان هفتخوان رستم كه حكيم ابوالقاسم فردوسي – رحمه الله عليه - در شاهنامه آورده است آگهي دارد؟
هفتخوان، هفت عقبه و منزل بوده است كه وقتي كيكاوس در مازندران به بند افتاده بود رستم براي نجات او به مازندران ميرفت در اثناي راه چند جا ديوان و جادُوان كشت و به هفت روز به مازندران رفت و كيكاوس را نجات داد و به سبب آنكه از هر منزلي كه ميگذشت به شكرانة آن ضيافتي ميكرد آن را هفتخوان گفتهاند.
خوان اوّل: در راه جايي آساييد و به خواب رفت شرزه شيري آهنگ وي كرد و رخش شير را هلاك كرد، چون رستم بيدار شد ديد كه به همّت رخش از شرّ شير رهايي يافت و همي خداوند جهان را شكر كرد.
خوان دوم: پس از آن به راه افتاد و به بياباني بيآب رسيد و گرمايي سخت بود كه نزديك بود تهمتن و رخش از تشنگي هلاك شوند آنقدر به درگاه خداوند تضرّع و زاري كرد تا از رحمت خداوند ميشي صحرايي پيدا شد و رستم در پي او رفت كه به راهنمايي آن ميش به چشمه آبي رسيد و جان به سلامت بدر برد و خدا را شكر كرد.
خوان سوم: چون از آن چشمه سيراب شد و رخش را آب و شستشو داد عزم شكار كرد، گوري بيفكند و از گرسنگي هم نجات يافت و خواب آمد در كنار چشمه بخفت اژدهايي دژم كه از دُم تا به دَم هشتاد گز بود و از هراس وي هيچ جانوري در آن بيابان نيارست پا گذارد پديدار شد، رخش سم بر زمين كوفت و رستم بيدار شد و با اژدها در نبرد افتاد و رخش هم كمك كرد تا عاقبت سر از تن اژدها جدا ساخت و خدا را شكر كرد.
خوان چهارم: پس از آن بر رخش سوار شد و به راه افتاد تا به چشمهاي و سبزهزاري رسيد در كنار چشمه خوراكيها و اسباب عيش فراهم ديد از خوراكيها بخورد و رود در دست بگرفت و بنواخت، زني جادو همينكه آواز سرود شنيد حاضر شد كه رخ خود را بسان بهار آراسته بود، رستم به ستايش خداوند لب گشود. آن زن همين كه نام خدا را شنود رنگ وي برگشت و سياه شد و رو برگردانيد. رستم در حال كمند بينداخت و جادو را به بند آورد و گفت تو كيستي كه آنچنان بودي و اينك نام خدا را شنيدهاي اين چنين سياه گشتهاي بايد آنچنان كه هستي خويش را به من بنمايي، رستم ديد آن زن جادو به شكل گنده پيري بدر آمد، فيالحال خنجر كشيد و آن جادو را دو نيم كرد و از آسيب وي ايمن بماند و خدا را شكر كرد.
خوان پنجم: پس از آن رستم به راه افتاد تا به دشتي خرّم رسيد و رخش را به چرا رها كرد و خود بياساييد، دشتبان آمد و ديد رخش در سبزهزار است و رستم در خواب، با خشم هر چه بيشتر بسوي رستم آمد و چوبدستي كه در دست داشت بر پاي رستم زد و با او پرخاش كرد كه چرا اسب را در دشت و سبزهزار رها كردي؟ رستم چيزي نگفت ولي برخاست و دو گوش دشتبان را بگرفت و هر دو را از بيخ بركند و به دست دشتبان داد و باز دوباره بخفت. بيچاره دشتبان با دو گوش كنده و خون از دو جانب سر روان شكايت به اولاد برد، اولاد ديوي سهمگين بود كه در آن مرز و بوم بزرگ همه بود، اولاد چون آن بديد با سپاه خود بسوي رستم آمد و پس از نبرد لشكر اولاد شكست خورد و رو به گريز نهاد و اولاد نيز گزيري جز گريز نديد رستم به دنبالش رخش دوانيد تا كمند بينداخت و اولاد را در كمند گرفت و او را از اسب به زمين افكند و بدو گفت اگر خواهي خون تو را نريزم و تو را در اين سرزمين شاه كنم بايد بنمايي كه ديو سپيد، كاوس شاه را كجا در بند كرده است؟ اولاد بپذيرفت و با رستم به راه افتاد.
خوان ششم: در اثناي راه ارژنگ ديو- كه وي و پولاد از پهلوانان و پيروان ديو سپيد بودند، و ارژنگ ديو از ديگر ديوان دليرتر و سالارشان بود- در فرا راه رستم با وي به نبرد برخاست، و سرانجام در دست رستم به خواري كشته شده است، و ديگر ديوان چون سالارشان را چنان ديدند رو به فرار نهادند.
خوان هفتم: رستم با اولاد چون به شهري كه كاوس شاه گرفتار بود وارد شدند، رخش رستم شيههاي چون رعد برآورد، كاوس چون شيهة رخش بشنيد دريافت كه رستم به شهر وارد شد بسيار خوشحال گرديد و به يارانش گفت اندوه و گرفتاري ما بسر آمد، رستم در نزد وي آمد و همه سر فراز و سربلند شدند، كاوس شاه به رستم گفت بايد كاري شود كه ديوان نفهمند وگرنه انجمن كنند و رنجهاي تو بي بر شود اكنون ديو سپيد كه بزرگ ديوان است در فلان غار است و بيخبر است بايد كار او را بسازي. پس رستم بسوي آن غار رهسپار شد غاري چون دوزخ بديد در آن وارد شد و با ديو سپيد بسيار بجنگيد و عاقبت بر وي چيره شد و وي را بر زمين زد و جگرش را از نهادش بدر آورد و ديوان ديگر همينكه اين واقعه را بديدند رو به هزيمت گذاشتند. رستم جاي پاكي طلب كرد و سر و رو بشست و به درگاه خداوند نيايش و ستايش كرد و سپس بسوي كاوس شاه آمد و كاوس وي را آفرين گفت.
آيا مقصود از داستان هفتخوان همين صورت ظاهر است يا شرح حال ما است كه تا آفرين بشنويم بايد با جادوها و ديوهاي رهزن نبرد كنيم كه جهاد نفس است. ديدي كه در خوان سوم اژدها را كشت بدانكه به قول عارف رومي:
نفس اژدرهاست او كي مرده است از غم بي آلتي افسرده است
و ديدي كه در خوان چهارم همين كه زن جادو نام خدا را شنيد روي او سياه شد با اينكه در آغاز براي فريفتن با رخساري آراسته هويدا شد. ديدي كه چگونه نام خدا را شنيد رو برگردانيد. در تفسير سورة مباركة قل اعوذ برب الناس به عرض رساندم كه خنّاس صفت ديو وسواس است كه تا ياد خداوند متعال در بيتالمعمور قلب ذاكر نزول اجلال فرمود و نام شريفش به زبان آمد ديو وسواس بازپس شود و خود را كنار ميكشد و رو برميگرداند وگرنه چون ابن عرس و مار كه مضمون روايات است قلب را به دهن ميكشد اعاذنا الله تعالى منه. پس هيچگاه ديو وسواس بر دل مراقب و حاضر دست نمييابد. خداوند متعال توفيق مراقبت كه كشيك نفس كشيدن است مرحمت بفرمايد.
آري بايد رستم بود (بلكه بالاتر از رستم كه جهاد با نفس جهاد اكبر است) و با ديوان و جادوان جنگيد و از هفتخوان درگذشت تا نفس مطمئنه گردد و به خطاب ارجعي الي ربك راضية مرضيه مشرف شود و به قول عارف معروف جناب مجدود بن آدم سنايي – عليه الرحمه -:
عروس حضرت قرآن نقاب آنگه براندازد كه دارالملك ايمان را مجرّد بيند از غوغا
اين داستان هفتخوان بود، از هفت شهر هم اشارتي شود. اين هفت شهر عشق است كه مراتب هفتگانه نفس ناطقه است و از آن به لطائف سبع تعبير ميكنند و همانست كه عارف جامي دربارة شيخ عطار ميگويد:
هفت شهر عشق را عطار گشت ما هنوز اندر خم يك كوچه ايم
آن هفت شهر عبارتند از: 1- طبع. 2- نفس. 3- قلب. 4- روح. 5- سرّ. 6-خفيّ. 7- اخفيٰ.
از آن جهت كه نفس ناطقه انساني كه النّفس في وحدتها كلّ القويٰ، مبدأ حركت و سكون است طبع گفتهاند. و به اعتبار مبدئيت آن براي ادراكات جزئيه نفس گفتهاند. و به لحاظ مبدئيت آن براي ادراكات كليّة تفصيليه قلب گفتهاند.
و به اعتبار حصول ملكة بسيطه كه خلاق تفاصيل ادراكات كليه است روح گفتهاند. و به اعتبار فناي آن در عقل فعّال سرّ گفتهاند. و به اعتبار فناي آن در مقام واحديّت خفي گفتهاند. و به اعتبار فناي آن در مرتبة احديّت اخفيٰ گفتهاند.
اين هفت مرتبة نفس در اصطلاح عارفين است. حكما نيز گفتهاند كه نفس را هفت مرتبه است: 1- عقل هيولاني. 2- عقل بالملكه. 3- عقل بالفعل. 4- عقل مستفاد. 5- مَحو. 6- طَمس. 7- مَحق.
به اعتبار آنكه قابل تحصيل كمالات است آن را عقل هيولاني گفتهاند. و چون يك سلسله معقولات اوّلي و علوم اوّليه را حاصل كرده است كه بدانها ميتواند معقولات ثانيه و علوم مكتسبه را كسب كند عقل بالملكه گفتهاند. و چون از راه اكتساب به فكر يا حدس اقتدار بر استحضار معقولات ثانيه و علوم مكتسبه پيدا كرد كه هرگاه بخواهد بالفعل استحضار و استنباط كند تواند آن را عقل بالفعل گويند. و به اعتبار حضور و حصول خود آن علوم و عقول مكتسبه عندالنفس كه كمال اويند عقل بالمستفاد است كه از عقل فعّال مُخرج نفوس بشري از درجة عقل هيولاني به درجة عقل مستفاد استفاده شده است. محو مقام توحيد افعالي است. طمس مقام توحيد صفاتي است. محق مقام توحيد ذاتي. لا اله الا الله وحده وحده وحده.
از جناب سرور اولياء اميرالمؤمنين علي– عليه السلام - است كه فرمود: اللهم نوِّر ظاهري بطاعتك، و باطني بمحبَّتك، و قلبي بمعرفتك، و روحي بمشاهدتك، و سرّي باستقلال اتصال حضرتك يا ذاالجلال و الاكرام.
برادرم الطيّبات للطيّبين.
ياد او اندر خور هر هوش نيست
حلقۀ او سخرۀ هر گوش نيست
خير و سعادت همگان را از حقيقت عالمجلّت عظمتُهُ خواهانم.
ارادتمند حقيقي و صميمي دوستان
حسن حسنزاده آملي
پنجشنبه 12ع 2 سنه 1395 ه.ق = 4 / 2 / 1354 ه.ش[/size]
تاریخ: جمعه 22 شهریور 1392 - 22:26 عنوان: پاسخ به «گاهی دلم برای خدا تنگ می شود»
کاربر دائمی
عضو شده در: 14 آذر 1391 پست: 1178
امتياز: 30060
اصول حركت به سوي عالم برزخ
چگونگي زندگي در برزخ، بسته به چگونه زيستن در دنيا
اصول حركت
مراحل حركت از دنيا به سوي برزخ
انواع تولد در دنيا و آخرت
شناخت محسوسات دنيا، براي درك كمالات انساني
...
از فرمول نسبت هزاران نتيجه بهدست ميآيد:
فرمول نسبت: «نسبت دنيا به آخرت مانند نسبت رحم مادر است به دنيا.»
قوانين اساسي حاكم بر حركت جنين از رحم مادر به سوي دنيا، شبيه قوانين حاكم بر حركت انسان از دنيا بهسوي آخرت است.
انواع تولد در دنيا و آخرت: 1 ـ ناقص، 2 ـ بيمار، 3 ـ ضعيف، 4 ـ سالم، 5 ـ سالم قوي
1 ـ تولد ناقص
اگر جنين در رحم مادر، در مجرا و مسير حركت و رشد صحيح خود قرار نگيرد، ناقصالخلقه متولد ميشود و هنگام تولد، مثلاً چشم، گوش، دست و پا يا ساير عضوهاي اصلي را ندارد. چون اين نقصها «برطرفكردني» نيستند، انسان همه عمر در عذاب است.
نبايد اين نقصها را به حساب خداوند گذاشت، بلكه عوامل مختلفي از جمله جهالت پدر و مادر يا عوامل خارجي مثل جنگ و ... در اين نوع تولد مؤثر است. ضمناً خداوند قوانين تولد سالم را از طريق پيامبر صلوات الله علیه و ائمه: آموزش داده است. در احاديث آمده كه چه كنيد تا فرزند شما زيبا، عاقل، باهوش و سالم متولد شود.
اين نوع تولد در آخرت، مخصوص سه گروه است: 1 ـ كفار، 2 ـ منافقين، 3 ـ مشركين
علت عذاب ناقصالخلقهها در دنيا و آخرت
در دنيا و آخرت قوانيني حاكم است كه هركس آنها را رعايت كند، از عذاب در امان است وگرنه مشمول عذاب خواهد شد.
مثلاً در دنيا قانون طول موج وجود دارد. پس كسي كه ابزار گوش را در رحم مادر تهيه نكرده، نميتواند صداها را از طريق امواج بشنود. كسي كه چشم تهيه نكرده، ابعاد رنگها، زيباييها و... را درك نميكند. كسي كه دست و پا تهيه نكرده در عذاب است. اما همانگونه كه جنين تا وقتي كه در رحم مادر بود، عذاب نميكشيد، انسان هم تا وقتي كه در دنيا به سر ميبرد، عذاب آخرت را نميكشد. دليلش اين است كه جنين در شرايط زيستي رحم، نيازي به ابزارهاي دنيايي نداشته است.
روحي كه ناقصالخلقه به آخرت منتقل شود و ابزار منطبق با شرايط زيستي آخرت را در دنيا تهيه نكند، تا ابد زندگي پر عذابي دارد. اما روحي كه با ابزارهاي منطبق با اصول زيستي آخرتي پيوند خورده، تا ابد با شادي و نشاط زندگي ميكند.
2 ـ تولد بيمار
بيماريهاي دنيا: اگر جنين در مسير حركت و رشد طبيعي قرار نگيرد، نوزاد هنگام تولد، هرچند كه عضوهاي اصلي را دارد، اما بعضي بيماريها را هم دارد. مثل يرقان، گرفتگي يك رگ قلب، كج بودن استخوان دست، پا، يا دررفتگي لگن. ويژگي اين بيماريها اين است كه «برطرفكردني» هستند.
نوزاد بيمار تا زماني كه يك، دو يا چند بيماري كه از رحم مادر با خود آورده برطرف نشود، در عذاب است. درمان برخي بيماريها كوتاه مدت و برخي طولاني خواهد بود. اين بيمار تا زمان كسب سلامتي نميتواند به كودكان سالم بپيوندد. (نوعي زندان)
بيماريهاي آخرت: در تولد بيمار، روح انسان هنگام انتقال، ناقص (همراه با شرك، كفر يا نفاق) نيست، بلكه با يك يا چند نوع بيماري متولد ميشود، مثل حسادت، كبر، سوء خلق، زودرنجي، بدهكاري ،حقالناس، ضعف ارتباط با ديگران و...
روح متولد شده، بسته به نوع و تعداد بيماريهايي كه با خودش به همراه دارد، دو عامل عذاب و معطلي را براي درمان تحمل ميكند و تا زمانيكه سلامت كامل (شرايط زيستي بهشت) را كسب نكند، شايستگي ورود به بهشت را پيدا نميكند. به همين دليل خداوند دنيا را به خاطر دارا بودن قابليت رحمي نسبت به آخرت، محل مناسبي براي درمان ما معرفي نموده و ما را به تلاش براي كسب قلب سليم و زدودن آلودگيهاي روح دعوت مينمايد. از طرفي دوران جواني، اهميت بسزايي در خودسازي دارد، چرا كه بيماريها هنوز در روح انسان عميقاً ريشه ندوانيدهاند و با تلاش كمتر و در زمان كوتاهتر قابل درمانند.
اما اگر انسان در دنيا بيماريهاي روح را درمان نكند، حتي اگر به مقام «سعد» (از اصحاب پيامبر9) برسد، گرفتار عذاب شديد قبر خواهد شد.
3 ـ تولد ضعيف:
برخي نوزادها نه ناقص و نه بيمارند، بلكه ضعيف هستند و قادر به ملحق شدن به زندگي عادي دنيا نيستند. آنها را در دستگاه قرار ميدهند تا با دارو تقويت شوند.
روح در اين تولد، با نقص يا بيماري منتقل نميشود، بلكه همانند نوزادي سالم ولي ضعيف به برزخ منتقل و متولد ميگردد. ضعفهاي اعتقادي در دنيا مثل ضعف در توحيد، نبوت و... چنين تولدي را در پي دارد.
اما روح متولد شده، پس از طي مراحل آموزشي، آمادگي ورود به بهشت را كسب مينمايد. نوع آموزشها نيز به نوع و درجه ضعف روح منتقل شده بستگي دارد.
درمان قبل از تولد به دنيا و آخرت
خداوند در رحم دنيا «وسايلي» را فراهم آورده تا ضعف مؤمنان را قبل از تولد به عالم برزخ درمان كند. استفاده از اين وسايل، ما را در كسب «قلب سليم» مدد ميرساند. يكي از اين وسايل، توسل به معصومين: است كه فرمود: «نحن الوسيله ـ ما وسيلهايم.»
اين وسايل در مورد افرادي كه بيماريشان شديد است، كارساز نميشود و آنها با بيماري و ضعف به عالم برزخ متولد ميشوند و كار در آنجا سختتر است.
اين درمان شبيه درمانهايي است كه در مورد جنين بيمار انجام ميشود. جنين را از رحم مادر بيرون ميآورند، قلب، كليه يا بيماري ديگرش را درمان كرده و به رحم مادر برميگردانند تا به رشد طبيعي خود ادامه دهد و سالم متولد شود.
4 ـ تولد سالم
اين تولد نه ناقص است، نه بيمار و نه ضعيف، بلكه «سالم» است.
انسانهايي كه سالم به برزخ متولد ميشوند، در دنيا اهل مراقبت نفس بوده و متوجه اعمال خويش ميباشند. زماني كه روحشان به گناهي آلوده شد، با توبه و استغفار به درمان بيماري ميپردازند و در صورت ايجاد هر شك و شبههاي در مسائل عقيدتي، سريعاً نسبت به رفع ضعفشان اقدام ميكنند. در نتيجه در هنگام تولد با به همراه داشتن «قلبي سليم»، دچار معطلي و عذاب براي درمان نخواهند شد و به بهشت ابدي خداوند داخل ميگردند.
5ـ تولد قوي الف) تولد قوي از رحم به دنيا:
در اين تولد، جنين به دليل آمادگيهايي كه داشته و آمادگيهاي خود رحم، رشد مناسبي در رحم كرده است. به همين دليل، بعد از تولد، از نوزادهاي سالم ديگر، بهرهبرداري بيشتري از دنيا ميكند.
والدين در 6 ويژگي جنين مؤثرند: 1 ـ سلامت، 2 ـ قدرت، 3 ـ زيبايي، 4 ـاخلاق، 5 ـ هوش، 6 ـ عقل
برخي عواملي كه در اين 6 مورد تأثير دارند: 1 ـ زمان آميزش و بسته شدن نطفه، 2 ـ مكان آميزش، 3 ـ نحوه آميزش،
4 ـ غذاي قبل از آميزش، 5 ـ آمادگي روحي و ذكرهاي قبل از آميزش، 6 ـ مراقبتهاي دوران بارداري
ب) تولد قوي از دنيا به آخرت:
در اين تولد، روح در كسب معنويات دنيا، سعي ميكند بهترينها باشد. در مقابل آلودگيهاي ظاهر و باطن حساس است. در صادرات و واردات قلبي،اهل پاكي و مراقبت است. چنين روحهايي «السابقون السابقون» هستند و در خوبيها از ديگران سبقت ميگيرند. احكام خدا را بر زندگي و تمايلات خود حاكم ميكنند. نيازهاي آخرتي خود را فداي دنيا نميكنند. چون عمر گرانترين سرمايه كسب و تهيه از دنيا است و پس از تولد (مرگ) بايد در زمان بسيار طولاني، ثانيه به ثانيه آن را حساب پس بدهند، اينگونه روحها در مصرف بيهوده و نادرست عمر بخل ميورزند. آنها سعي ميكنند در دنيا حساب شده و منظم زندگي كنند و با ابديت انس بگيرند تا مرگ برايشان غريب و وحشتناك نباشد، بلكه عزيز و دوستداشتني باشد.
تولد سالم چگونه بهدست ميآيد؟
پس از تولد در آخرت (مرگ)، هيچيك از چيزهايي كه در دنيا براي كسب آنها وقت گذاشتهايم به درد ما نميخورند، مگر «الا من اتي الله بقلب سليم ـ مگر كسي كه قلب سليم با خود بياورد.» «قلب سليم» تنها از راه كنترل غرايز و تمايلات نباتي و حيواني، و به كمال رساندن استعدادهاي انساني بهدست ميآيد كه خداوند براي آنها خود را «احسن الخالقين» ناميده، نه براي استعدادهاي نباتي و حيواني.
شناخت محسوسات دنيا، براي درك كمالات انساني
محسوسات دنيا چهار دسته هستند و هر يك داراي كمال مخصوص خود هستند.
1 ـ جمادات: خاصيت عنصري دارند، رنگ و شكل ميپذيرند و فضا را اشغال ميكنند.
2 ـ نباتات: علاوه بر كمالات جمادات، رشد و توليدمثل ميكنند و زيبايي و قدرت بدني دارند.
3 ـ حيوانات: علاوه بر كمالات جمادات و نباتات، غريزه، غضب، شهوت و عاطفه دارند و به همنوع كمك ميكنند.
4 ـ انسانها: علاوه بر كمالات نباتات و حيوانات، استعداد اشرف مخلوقات شدن دارند كه ساير موجودات هرچهقدر هم تلاش كنند، به اين مقام نميرسند.
[1]بحار ج 74 ص 268
[2] سوره شعراآیه 89-88
[3] بحارالانوار ج75 ص 67
تاریخ: جمعه 22 شهریور 1392 - 22:46 عنوان: پاسخ به «گاهی دلم برای خدا تنگ می شود»
کاربر دائمی
عضو شده در: 14 آذر 1391 پست: 1178
امتياز: 30060
آیا می توان نماز را به فارسی خواند؟
گفت :درسال 1332 با عده ای از دوستان برسر خواندن نماز به فارسی بحث وجدل کردیم ،آخر تصمیم گرفتیم که فارسی بخوانیم.
خانوادها از این کار ناراحت شدند وهرچه پند دادن موثر نشد. در آخر مارا نزد آیت الله حاج رحیم ارباب بردند.وقتی به محضر ایشان رسیدیم،اول همه مجذوب چهره نورانی وخندان ایشان شدیم.
...
بعد از پذیرایی،عذر والدین ما را خواستند وبا ما تنها شدند.
از ما خواستند تا خودمان را معرفی کنیم و با سوالاتی ازرشته تحصیلی ،جبر ومثلثات ،فیزیک... مارا خلع سلاح کرد.
فرمودند: منهم در جوانی تصمیم گرفتم که نماز را به فارسی بخوانم ولی دیدم مشکلاتی پیش می آید منصرف شدم.
بعد پرسیدن هرکس مسلط تر است ترجمه نماز را بخواند.یکی که از همه زرنگتر بود داوطلب شد.
شروع کرد به نام خداوند بخشنده مهربان.آقا با لبخند فرمود :گمان نکنم ترجمه درست بسم الله چنین باشد.
درمورد «بسم»ترجمه«به نام» عیبی ندارد. اما«الله» قابل ترجمه نیست؛ زیرا اسم خاص است واسم خاص را نمی توان ترجمه کرد؛
مثلا اسم کسی «حسن» باشد،نمی توان به او گفت«زیبا» هرچند ترجمه «حسن»« زیبا »است؛
اگر به آقای حسن بگوییم آقای زیبا خوشش نمی آید.کلمه الله اسم خاصی است که بر ذات خداوند اطلاق می کنند. نمی توان«الله »را ترجمه کرد.
خوب «رحمن» را چگونه ترجمه کردید؟
رفیق ما گفت بخشنده. آقا فرمود:این ترجمه بد نیست ولی کامل نیست؛ زیرا رحمن از صفات خدا است که شمول بخشندگی اورا می رساند واین شمول در بخشنده نیست؛ رحمن یعنی خدایی که دراین دنیا هم بر مومن وهم برکافررحم می کند؛نعمت رزق وسلامتی... می دهد.
خوب رحیم را چه ترجمه کردید؟
رفیق ما گفت «مهربان» ایشان فرمود :مقصودتان از رحیم من هستم- نام استاد رحیم بود- بدم نمی آید مهربان ترجمه کنید.اما چون رحیم کلمه قرآنی ونام پروردگار است باید درست معنا شود.
زیرا رحیم یعنی خدایی که در آخرت گناهان مومنان را عفو می کند.پس آنچه که در معنای بسم الله آوردید بد نیست ولی کامل نیست.
با شرمندگی خداحافظی کردیم، ونمازهای فارسی را دوباره قضا کردیم
شما نمی توانید در این بخش موضوع جدید پست کنید شما نمی توانید در این بخش به موضوعها پاسخ دهید شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش ویرایش کنید شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش حذف کنید شما نمی توانید در این بخش رای دهید شما نمیتوانید به نوشته های خود فایلی پیوست نمایید شما نمیتوانید فایلهای پیوست این انجمن را دریافت نمایید