عضو شده در: 31 اردیبهشت 1392 پست: 228 محل سکونت: تهران - u.s.a - texas san antonio
امتياز: 6130
روزگاری در گوشه ای از دفترم نوشته بودم ……
تنهایی را دوست دارم چون بی وفا نیست
تنهای را دوست دارم چون تجربه اش کرده ام
تنهایی را دوست دارم چون عشق دروغین در آن نیست
تنهایی را دوست دارم چون خدا هم تنهاست
تنهایی را دوست دارم چون در خلوت و تنهاییم
در انتظار خواهم گریست و هیچ کس اشکهایم را نمی بیند
سکوت را فراموش می کردی
تمامی ذرات وجودت، عشق را فریاد می کرد
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم
چشمهایم را می شستی
و اشکهایم را با دستان عاشقت به باد می دادی.
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم
نگاهت را تا ابد بر من می دوختی
تا من بر سکوت نگاه تو
رازهای یک عشق زمینی را با خود به عرش خداوند ببرم.
ای کاش می دانستی…
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم
هرگز قلبم را نمی شکستی
اگر چه خانه ی شیطان شایسته ی ویرانی است.
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم
لحظه ای مرا نمی آزردی
که این غریبه ی تنها، جز نگاه معصومت پنجره ای
و جز عشقت، بهانه ای برای زیستن ندارد.
عضو شده در: 31 اردیبهشت 1392 پست: 228 محل سکونت: تهران - u.s.a - texas san antonio
امتياز: 6130
دوست دارم
دلت تنگ است میدانم
قلبت شکسته است می دانم ، زندگی برایت عذاب است میدانم ، دوری برایت سخت است میدانم
… اما برای چند لحظه آرام بگیر عزیزم …
گریه نکن که اشکهایت حال و هوای مرا نیز بارانی می کند ،
گریه نکن که چشمهای من نیز به گریه خواهند افتاد …
آرام باش عزیزم ، دوای درد تو گریه نیست!
بیا و درد دلت را به من بگو تا آرام بگیری ، با گریه خودت را آرام نکن...!
با تنهایی باش اما اشک نریز ، درد دلت را به تنهایی بگو زمانی که تنهایی!
گریه نکن که اشکهایت مرا نا آرام میکند .!
گریه نکن چون گریه تو را به فراسوی دلتنگی ها میکشاند !
گریه نکن که چشمهایم طاقت این را ندارند که آن اشکهای پر از مهرت را بر روی
گونه های نازنینت ببینند ، و دستهایم طاقت این را ندارند که اشکهای چشمهایت را
از گونه هایت پاک کنند .!
گریه نکن که من نیز مانند تو آشفته می شوم!
گریه نکن ، چون دوست ندارم آن چشمهای زیبایت را خیس ببینم!
حیف آن چشمهای زیبا و پر از عشقت نیست که از اشک ریختن خیس و خسته شود؟
ای عزیزم ، ای زندگی ام ، ای عشقم ، اگر من تمام وجودت می باشم ،
اگر مرا دوست میداری و عاشق منی ،
تنها یک چیز از تو میخواهم که دوست دارم به آن عمل کنی و
آن این است که دیگر نبینم چشمهایت خیس و گریان باشند!
زندگی ارزش این همه اشک ریختن را ندارد ،
آن اشکهای پر از مهرت را درون چشمهای زیبایت نگه دار ،
بگذار این اشکها در چشمانت آرام بگیرند …
عزیزم گریه نکن چون من از گریه هایت به گریه خواهم افتاد !
وقتی اشکهایت را میبینم غم و غصه به سراغم می آید!
وقتی اشکهایت را میبینم حال و هوای غریبی به سراغم می آید !
وقتی اشکهایت را میبینم ، از زندگی ام خسته می شوم!
وقتی اشک میریزی دنیا نیز ماتم میگیرد ، پرندگان آوازی نمیخوانند ، بغض آسمان گرفته می شود ، هوا ابری می شود و پرستوهای عاشق خسته از پرواز !
گریه نکن عزیزم… آرام باش عزیزم،
بگذار این اشکهای گذشته را از گونه های نازنینت پاک کنم ،
دستهایت رادر دستان من بگذار عزیزم،
سرت را بر روی شانه هایم بگذار عزیزم و درد و دلهایت را در گوشم زمزمه کن عزیزم …
من می شنوم بگو درد دلت را عزیزم!
با گریه خودت را خالی نکن عزیزم چون بغض گلویم را می گیرد ،
با گفتن درددلت به من خودت را خالی کن تا دل من نیز خالی شود!
میدانم وقتی این متن مرا میخوانی اشک از چشمانت سرازیر می شود
آری پس برای آخرین بار نیز گریه کن چون
این درد دلی بود که من نیز با چشمان خیس نوشتم ...
شما نمی توانید در این بخش موضوع جدید پست کنید شما نمی توانید در این بخش به موضوعها پاسخ دهید شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش ویرایش کنید شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش حذف کنید شما نمی توانید در این بخش رای دهید شما نمیتوانید به نوشته های خود فایلی پیوست نمایید شما نمیتوانید فایلهای پیوست این انجمن را دریافت نمایید