عضو شده در: 2 فروردین 1385 پست: 165 محل سکونت: تهران
امتياز: 0
"بدان اي پسر،
كه تا كسي لطيف طبع نبود عاشق نشود،
ازآنچه عشق از لطافت طبع خيزد و هر چه از لطافت خيزد بي شك لطيف بود...
و نيز هيچ غليظ طبع و گران جان عاشق نشود،
از آنكه اين علتي است كه خفيف روحان را بيشتر افتاد.
اما تو جهد كن تا عاشق نشوي؛
اگر گراني و اگر لطيف،
از عاشقي بپرهيز كه عاشقي با بلاست خاصّه به هنگام مفلسي ...
پس اگر به اتفاق،
تو را وقتي به روزگار با كسي وقت خوش گردد،
تو معين دل خود مباش و پيوسته طبع را عشق باختن مياموز،
كه اين نه كار خردمندان باشد؛
از آنچه، مردم در عشق، يا وصال باشد يا فراق؛
بدان كه يك ساله راحت ِ وصال به يك ساعته راج ِ فراق نه ارزد كه سراسر عاشقي رنج است و درد ِ دل و محنت ....
پس خويشتن را نگاه دار و از عاشقي پرهيز كن،
كه بي خودان از عاشقي پرهيز نتوانند كردن؛
از آنچه ممكن نگردد كه يك ديدار كسي بر كسي عاشق شود؛
نخست چشم بيند،
آنگه دل پسندد.
چون دل را پسند افتاد،
طبع بدو مايل شود.
چون طبع مايل گشت،
آنگاه دل متقاضي ديدار او باشد...
پس چون در حديث آمدي،
سخني گفتي
و جوابي شنيدي،
خر رفت و رسن برد!
پس از آن اگر خواهي كه خويشتن را نگاه داري، نتواني، كه كار از دست تو در گذشته بُود.
هر چه روز بُود عشق تو بر زيادت بُود...
اما اگر به ديدار اول خويشتن نگاه داري،
چون دل تقاضا كند،
خرد را بر دل موكل كني تا بيشْ نام وي نبرد،
و خويشتن به چيزي مشغول همي داري و چشم از ديدار وي بربندي،
كه همهء رنج يك هفته بُود، بيش ياد نيايد؛
زود خويشتن را از بلا بتواني رهانيد؛
ولكن اين چنين كردن نه كار هر كسي باشد،...
اما دوستي ديگر است و عاشقي ديگر؛
در عاشقي كس را وقت خوش نبود.
بدان كه در دوستي، مردم هميشه با وقتي خوش بود و در عاشقي دايم اند محنب بود....
اكنون اي پسر،
هر چند كه اين قصه بگفتم،
اگر تو را اتفاق عشق اوفتد، دانم كه بر قول من كار نكني...
اما اگر كسي را دوست داري، باري كسي را دوست دار كه دوستي ارزد...."
قابوسنامه - گزينه قابوس نامه - انتخاب و شرح - دكتر نرگس روان پور - فصل 14
اثر كيكاووس بن اسكندر بن قابوس بن وشمگير بن زيار، ملقب به عنصرالعالي
این هم از درس ادبیات امروزمون!
فردا که میایین سر کلاس اسم این آقاهه رو حفظ باشین!
این مطلب آخرین بار توسط bineshan17 در جمعه 29 اردیبهشت 1385 - 17:40 ، و در مجموع 1 بار ویرایش شده است.
خيلي ممنون مبحث بسيار جالبي
منم قبلا چقدر جملات زيبا و قصار يادم بود ولي الان حضور ذهن ندارم ولي يه چندتايي يادم هست كه براتون مينويسم:
غايب هميشه حاضر توكجايي
حسود از چاقي ديگران لاغر ميشود.
اين شعر معروف را هم كه اگر درست يادم باشه داشته باشيد.
من عليم كه خدا قبله نما ساخت مرا جز خدا و علي و فاطمه نشاخت مرا
من كه يكباره در از قلعه خيبر كندم داغ زهرا به خدا از نفس انداخت مرا
بالاي تخت يوسف كنعان نوشتهاند كه هر يوسفي كه يوسف زهرا نميشود.
شما نمی توانید در این بخش موضوع جدید پست کنید شما نمی توانید در این بخش به موضوعها پاسخ دهید شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش ویرایش کنید شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش حذف کنید شما نمی توانید در این بخش رای دهید شما نمیتوانید به نوشته های خود فایلی پیوست نمایید شما نمیتوانید فایلهای پیوست این انجمن را دریافت نمایید