عضو شده در: 31 اردیبهشت 1392 پست: 228 محل سکونت: تهران - u.s.a - texas san antonio
امتياز: 6130
دلم کویر می خواهد و
تنهایی و سکوت و
آغوش ِ سرد ِ شبی که آتشم را فرو نشاند .
نه دیوار ،
نه در ،
نه دستی که بیرونم کشد از دنیایم ،
نه پایی که در نوردد مرزهایم ،
نه قلبی که بشکند سکوتم ،
نه ذهنی که سنگینم کند از حرف ،
نه روحی که آویزانم شود .
من باشم و
تنهایی ِ ژرفی که نور ستارگان روشنش میکند
و آرامشی که قبل از هیچ طوفانی نیست !
عضو شده در: 31 اردیبهشت 1392 پست: 228 محل سکونت: تهران - u.s.a - texas san antonio
امتياز: 6130
هرزگی مختص به تن فروشی نیست
ربطی به جنسیت هم ندارد
همین كه ازاعتماد كسی سوءاستفاده كنی . . . هرزه ای
همین كه به دروغ بگی دوستت دارم . . . هرزه ای
همین كه خیانت كنی . . . هرزه ای
همین كه رفاقتت بخاطرپول باشد . . . هرزه ای
اگه میخواهی تن فروشی كنی صاحب اختیار بدنتی
اماهرزگی نكن چون ازاحساس وآبروی دیگران باید مایه بذاری . . .
عضو شده در: 31 اردیبهشت 1392 پست: 228 محل سکونت: تهران - u.s.a - texas san antonio
امتياز: 6130
درد و دلی با مولا . . .
دلم به مستحبی خوش است که جوابش واجب است
السلام علیک یا اباصالح المهدی
اماما عاشقیم و دوستدار دوستداران تو و خاک پای منتظران تو ، امام فسوسا که خود ، خانه دل را برای انتظار تو مهیا نساخته ایم
اماما با مژگان نروبیده ایم گرد راه را ،با اشک نشسته ایم غبار دل را
اماما نروبیده ایم غبار گناه را از دل ، اما عاشقیم ، نمیدانیم این عشق سوزان ، در کجای جانمان جای گرفته که بی تابمان کرده
اماما شرمنده ایم که خانه دل را برای حکمرانی تو پاک نساخته ایم
اماما از کاروان عاشقان تو ، عقب مانده ایم . مرکب راهوار نداریم که به این کاروان شور انگیز ، دست یابیم
اماما راه پیچاپیچ است و پر از گردنه های هراس انگیز ، ما ، بی پا افزار و توشه سرگردان
اماما خمینی آمد و گزید و برد و ما پس مانده ها و وازده ها ترسیم که هیچگاه به آن آستان جلال راه نیابیم و غبار شویم و در هوا معلق و سرگردان ، نه آرامشی ، نه قراری ، نه پناهی و نه منزلی
اماما بیم آن را داریم در عمق شب ، گم شویم و گرفتار راهزنان
اماما میدانیم که خود ، خود را به وادی هول انگیز بلا افکنده ایم ، امام هنوز کور سویی از چراغ عشق در جانمان سوسو میزند
اماما دریا آشنایان ، به عمق دریای عشق فرورفته اند و ما در ساحل مانده ایم ، نه چشمی که آن همه زیبایی را ببینیم و نه انسی با امواج که با آنها در آمیزیم و نه پرتوی از عشق که به جان حقیقت راه یابیم
اماما عشق رخی نمود و جلوه ای کرد ولی ما سرگرم بودیم و از شربت گوارای عشق ، مارا بهره ای نرسد
اماما نسیم عشق وزید و ما در غفلت بودیم ، اینکه بی نصیبی از نسیم عشق ، چگونه از این بیابان آتشناک رهایی یابیم و جانهای پژمرده خود را با نسیم دل انگیز صبح ، شاداب کنیم
اماما راه دشوار است و رهزن بسیار ، و عجبا همه در لباس مهر و محبت و راهنما و دل می سوزانند و به نرمی و گرمی راه میبندندکه ما راه مینمایانیم
اماما بو جهل ها بسیار شده اند . همانان که تا دیروز خسی بودند و اسیر باد ، اما اینک که با پایمردی روح خدا پایبند شدند و استقرار یافتند ، به خود میخوانند
اماما بو لهب ها هم بسیار شده اند . لهیب کینه هاشان سرکش است و سوزنده . توان دیدن هیچ زیبایی را ندارند . دوست دارند همه چیز را خاکستری ببینند
اماما حماله الحطب ها روزان و شبان ، هیزم کشی میکنند ، تا آتش های کینه ها را بگیرانند و همیشه آنها را سوزنده و سرکش نگه دارند
اماما به عشق تو ، صفحه صفحه این صحیفه را نگاشته ایم و با اشک فراق تو آن را آراسته ایم ، امید آن داریم که به جمع ما ، از سر مهر نظر افکنی و در هنگامه ها راهمان بنمایی . . .
شنيدستم که مجنون جگر خون چو زد زين دار فاني خيمه بيرون/ دم آخر کشيد از سينه فرياد زمين بوسيد و ليلي گفت و جان داد /هواداران زمژگان خون فشاندند کفن کردند و در خاکش نهادند /شب قبر از براي پرسش دين ملائک آمدند او را به بالين/بکف هر يک عمود آتشيني که ربت کيست دين تو چه ديني است/دلي جوياي ليلي از چپ و راست چو بانگ قم به اذن الله برخاست/چو پرسيدند مَن رَبُک ز آغاز بجز ليلي نيامد از وي آواز/بگفتا کيست ربت گفت ليلي که جانم در ره جانش طفيلي/بگفتندش به دينت بود ميلي بگفتا آري آري عشق ليلي/بگفتندش بگو از قبله خويش بگفت ابروي آن يار وفا کيش/بگفتند از کتاب خود بگو باز بگفتا نامه آن يار طناز/بگفتندش رسولت کيست ناچار بگفت آن کس که پيغام آرد از يار/بگفتند از امام خويش مي گوي بگفت آن کس که روي آرد بدان کوي/بگفتند از طريق اعتقادات بگو از عدل و توحيد و معادات/بگفتا هست در توحيد اين راز که ليلي را به خوبي نيست انباز/بود عدل آنکه دارم جرم بسيار از آن هستم به هجرانش گرفتار/بخنده آمدند آن دو فرشته عمود آتشين در کف گرفته/ندا آمد که دست از وي بداريد به ليلي در بهشتش وا گذاريد/که او را نشئه اي از جانب ماست که من خود ليلي و او عاشق ماست/شنيدم گفت مجنون دل افکار ملائک را سپس فرمود آن يار/تو پنداري که من ليلي پرستم من آن ليلاي ليلي مي پرستم/کسي را کو به جان عشق آتش افروخت وفاداري ز مجنون بايد آموخت
دلم باز هوای اغوش تورا کرده است
در این تلاطم دریا
سکوت میخاهم
سکوتی از جنس تو
تو که چشمه آرامشی
تو که بی انتهای عشقی
اینک اکنون کجاست رهسواری که اداعای بی تو ادامه دادن داشت
کجاست تا ویرانی ام را ببیند
اینک کجاست تا شکست در ره نرسیدنت را ببیند و دستانم بگیرد
کجاست ان لیلای لیلی پرست
که بی لیلی غم دیوانگی میشد فراموشش
تابگو به غم تحمل این همه گناه و غم روسیاهیم بگریم
یا غم بی تو بودنم
میدانم آغوش تو هر لحظه و هر زمان برویم باز است
اما دیگر مرا رویی برای امدنم نیست
.............
باز امشب ای ستارهی تابان نیامدی
باز ای سپیدهی شب هجران نیامدی
شمعم شکفته بود که خندد به روی تو
افسوس ای شکوفهی خندان نیامدی
زندانی تو بودم و مهتاب من چرا
باز امشب از دریچهی زندان نیامدی
با ما سر چه داشتی ای تیره شب که باز
چون سرگذشت عشق به پایان نیامدی
شعر من از زبان تو خوش صید دل کند
افسوس ای غزال غزلخوان نیامدی
گفتم به خوان عشق شدم میزبان ماه
نامهربان من تو که مهمان نیامدی
خوان شکر به خون جگر دست میدهد
مهمان من چرا به سر خوان نیامدی
نشناختی فغان دل رهگذر که دوش
ای ماه قصر بر لب ایوان نیامدی
گیتی متاع چون منش آید گران به دست
اما تو هم به دست من ارزان نیامدی
صبرم ندیدهای که چه زورق شکسته ایست
ای تختهام سپرده به طوفان نیامدی
در طبع شهریار خزان شد بهار عشق
زیرا تو خرمن گل و ریحان نیامدی
عضو شده در: 6 اردیبهشت 1388 پست: 273 محل سکونت: ساوه
امتياز: 6890
فعل مرا دیدی ولی چیزی نگفتی
بنده همان بنده، خدا مثل همیشه
از ما توسل از تو لطف و دست گیری
آقا همان آقا ، گدا مثل همیشه
ممنون از اینکه دست ما را رو نکردی
مثل همیشه باز هم ستار بودی
چه خوب شد در معصیت مرگم نیامد
ممنون از این که باز با ما یار بودی
با این گناهانی که من انجام دادم
باور نمی کردم که دستم را بگیری
تو آن قدر لطف و کرامتْ پیشه ای که
روزی هزاران بار توبه می پذیری
جا مانده بودم تو مرا این جا رساندی
من خواب بودم تو مرا بیدار کردی
وقتی سحر های مناجاتت نبودم
آن شب به جای من، تو استغفار کردی
آن قدر خوبیِ مرا گفتی به مردم
آن قدر که حتی خودم هم باورم شد
آه ای کرامت پیشه دیدی آخر کار
این مهربانی های تو دردسرم شد
هر چند از دست خودم دل گیرم اما
احساس دلتنگی در این شب ها نکردم
سوگند بر سجاده خانوم رقیه
من مهربان تر از خودت پیدا نکردم
در را به روی ما گنه کاران نبندید
ما هم دلی داریم گر چه رو سیاهیم
گفتند این جا بارِ عصیان می پذیرند
دیدیم بیش از عالمی غرق گناهیم
فعل مرا دیدی ولی چیزی نگفتی
بنده همان بنده، خدا مثل همیشه
از ما توسل از تو لطف و دست گیری
آقا همان آقا ، گدا مثل همیشه
ممنون از اینکه دست ما را رو نکردی
......................
شما نمی توانید در این بخش موضوع جدید پست کنید شما نمی توانید در این بخش به موضوعها پاسخ دهید شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش ویرایش کنید شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش حذف کنید شما نمی توانید در این بخش رای دهید شما نمیتوانید به نوشته های خود فایلی پیوست نمایید شما نمیتوانید فایلهای پیوست این انجمن را دریافت نمایید